سيرى در ديوان طاقديس (2)
5. آيه: «و من يعش عن ذكر الرحمن» . (22)
تا هوايى را به دل افتد گذار
هست ديوى را در آن منزل قرار
چون هوا در خانه دل راه يافت
راه آنجا درگه و بيگاه يافت
ياد حق بربندد از آن خانه رخت
مرغ رحمتبر پرد از آن درخت
چون دل از ياد خدا غافل شود
ديو اهريمن در آن داخل شود
چون شود داخل، بگيرد آن حصار
قدسيان گويند اينك الفرار (23)
برخى از احاديث در طاقديس
1. حديث «من مات و لم يعرف امام زمانه فقد مات ميتة جاهلية» . (24)
حديث فوق از احاديث مورد توجه فرق مختلف اسلامى است و اين حقيقت را بازگو مىكند كه پروردگار حكيم بر اساس مهر و كرم خود، حضور پير راه را براى راهنمايى ما مقرر داشته است. چنانكه ائمه معصومين عليهم السلام فرمودند: «لولا الحجة اذا لساخت الارض باهلها (25) ; اگر حجت الهى در جامعه و در پهنه هستى نباشد، نظام هستى فرو مىريزد و زمين اهل خود را فرو مىبرد» . پس اصل «وجود» و بقاى «حجت» الهى، در ميان مردم يك اصل انكارناپذير است. مسئله مهم، شناسايى، ارتباط، بهرهمند شدن از رهنمودها و سيراب گشتن از جام زلال حضور آن مبارك است و هر كس، بدون ارتباط و شناخت و فرمان بردارى از او از دنيا برود همانند مردم دوران جاهليت از دنيا رفته است.
علامه نراقى به بهترين وجه مسئله فوق را در اشعار خود تبيين كردهاند.
هر كه پير وقتخود را پى نبرد
آن به موت جاهليت جان سپرد
پير نبود آن كه مويش شد سفيد
پير نبود آن كه بالايش خميد (26)
2. حديث قدسى: «من تقرب الى شبرا تقربت [ اليه] ذراعا و من تقرب ذراعا تقربتباعا» . (27)
راه من پوييد كاين راهست و بس
عشق من جوييد نى هر خار و خس
هر كه نزديك من آيد يك ذراع
من روان گردم سوى او باع باع
هر كه پيمايد ره من ميل ميل
من به فرسخ فرسخ آيم آن سبيل
3. اشاره به حديث: «موتوا قبل ان تموتوا» . (28)
فردا كه زوال شش جهت خواهد بود
قدرت تو به قدر معرفت خواهد بود
در حسن صفت كوش، كه در روز جزا
حشر تو به صورت صفتخواهد بود
و در سخنى از مولوى مىخوانيم:
سيرتى كان، بر نهايت غالب است
هم بدان تصوير حشرت واجب است
قرآن از مسئله فوق در آيه «و اذا الوحوش حشرت» سخن به ميان آورده است. بر اين اساس ائمه معصومين فرمودند: پيش از آن كه بميريد خود را مهياى رفتن سازيد و مهيا شدگان، رستگارانند.
امام صادق مىفرمايد: «القيامة عرس المتقين; (29) قيامت همان ايام وصال و عروسى پارسايان است» .
هين بكن آيينه دل را زتن
خاتم جم را بگير از اهرمن
دل ازين ديوار خاكى كن جدا
نصب كن بر طاق جان مجتبا
چيست كندن دل از اين ديوار خاك
كردنش ز آلايش تن صاف و پاك (30)
مردن آن نبود كه تن بىجان شود
چارسوى اين بدن ويران شود
4. حديث: «الطرق الى الله بعدد انفاس الخلائق» . (31)
اين چنين فرمود آن آگاه حق
شد برابر با نفسها راه حق
راهها بسيار و مقصدها يكى است
اختلاف راه ليكن اندكىاست
شعبهها هستند از يك شاهراه
شاه يك تن باشد و بىحد سپاه (32)
5. حديث: «العقل ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان» . (33)
عقل مىدانى چه باشد اى پسر
آن كه باشد سوى جنت راهبر
عقل مىدانى چه باشد اى رفيق
آن كه برهاند تو را از هر مضيق
عقل را باشد دو چشمى دوربين
وزهزاران ميل چشم دوربين (34)
6. اشاره به حديث: «نية المؤمن خير من عمله» . (35)
ليك ميل دل بود آن جا قبول
گرچه تن را از عمل باشد زهول
زان سبب فرمود آن شاه اجل
نيت مؤمن بود به از عمل
زانكه او جان است و اعمال تو جسم
نيت [آن] معنى بود كردار اسم
آن كشاند دل سوى دل آفرين
دل بپردازد ز ياد آن و اين (36)
7. اشاره به حديث: «انما المرء مخبوء تحت لسانه» . (37)
تا مرد سخن نگفته باشد
عيب و هنرش نهفته باشد
بر اين اساس، بايد در طراوت و شخصيت كلام خود دقت لازم را مبذول داشت و از اين راه بر اعتبار و ارزش خويش افزود.
اين زبان آمد دلت را ترجمان
چون كه دل نادان بود مگشا زبان
زين سبب فرمود شاه انس و جان
كل مرء قد خبى تحت اللسان
دل بود چون چشمه و نهرى زبان
باشد آب چشمه اندر جو روان (38)
8 . شرح حديث قدسى: «كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكى اعرف» . (39)
«من گنج مخفى بودم دوست داشتم شناخته شوم تا همگان از من سود جويند» .
هم چنان كه ذات خلاق جهان
بود غيب مطلق و راز نهان
خواست تا گردد عيان و آشكار
سر زند خورشيد در ديجور تار
همچنين آن نقشهاى بىحساب
سر به سر بودند پنهان در حجاب
جملگى عاشق ظهور خويش را
در طلب مرآت نور خويش را
خواست تا رزاقيش گردد عيان
آفريد آن طايفه محتاج نان
اى گنهكاران كنون با صد اميد
خانه غفاريش را در زنيد
هم عطوفست و رئوفست و كريم
هم عفو و هم غفور و هم رحيم
واهب و حنان و منانست او
صاحب لطفست و رحمان است او (40)
پي نوشت ها :
22) زخرف (43)، آيه 36.
23) ديوان طاقديس، ص 151.
24) اصول كافى، ج 1، ص 377، حديث 3; بحارالانوار، ج 23، صص 76 و 90.
25) ر.ك: اصول كافى، ج 1، ص 204.
26) ديوان طاقديس، ص 15.
27) بحارالانوار، ج 3، ص 313 و ج 87، ص 190.
28) بحارالانوار، ج 69، ص 317 و ج 72، ص 59.
29) خصال شيخ صدوق، ج 1، ص 12.
30) ديوان طاقديس، ص 47.
31) بحارالانوار، ج 64، ص 137.
32) ديوان طاقديس، ص 260.
33) بحارالانوار، ج 33، ص 170 و ج 77، ص 61.
34) ديوان طاقديس، ص 146.
35) بحارالانوار، ج 7، ص 322 و ج 70، صص 189 و 249.
36) ديوان طاقديس، ص 104.
37) بحارالانوار، ج 1، ص 166 و ج 71، ص 76 و ج 40، ص 163 و ج 71، صص 283 و 285.
38) ديوان طاقديس، ص 141.
39) بحارالانوار، ج 87، ص 344.
40) ديوان طاقديس، ص 102.
ادامه دارد ....
ae