مثنوى طاقديس (2)
نویسنده : رضا بابايى
مرحوم ملااحمد نراقى در چندين جاى طاقديس درباره سياستسخنگزارى خود، سخن گفته است. در جايى، همچون مولانا، قافيهانديشى و در انديشه وزن و سجع بودن را سزاوار خود نمىداند و خود را در خلوتى مىبيند كه سخن را در آن جا، جايى نيست و طبع خود مىخواهد كه «بىزبان مىگو حديث دلبران» ; زيرا «يار در بند لفظ و سجع نيست» .
آنچه مىگويى گر از بهر خداست
هر چه خواهى گو چه كجباشد چه راست
گر سخن با ياد يار دلكش است
گر به هر لفظى كه خواهى، آن خوش است
او همى گويد كه اين شب كوته است
قافيه منديش فرصتشد ز دست
تا تو در انديشه وزنى و سجع
سرزند صبح و شود خاموش شمع
از براى خاطر من اى حريف
قافيه بگذار و بگذر از رديف
اندرين خلوت سخن بيگانه است
وضع الفاظ از پى افسانه است
چون تو افسانى نخوانى لفظ نيست
يار ما در بند سجع و لفظ نيست
بلكه بگذار اى صفايى از زبان
بىزبان مىگو حديث دلبران (14)
از نكات خواندنى و دلپذير در طاقديس، جنبه انتقادى و اصلاحى آن است.
مرحوم ملا احمد نراقى در جاى جاى طاقديس، از اين كه برخى عالمان دين از عمل بركنارند و مهمتر از آن، عمر خويش را صرف جزئياتى مىكنند كه به كار كسى نمىآيد، برمىآشوبد و گاه ابيات نغزى مىآفريند.
چند تخييلى به هم بر مىنهى
خويش را عالم نهى نام آنگهى
فقه خوب آمد ولى بهر عمل
نى براى بحث و تعريف و جدل
پشگلى گر جست از كون بزى
كور شد زآن چشم مرد هرمزى
آن ديت آيا به صاحب بز بود؟
يا ديتبر قاضى هرمز بود؟
اين غلط باشد غلط اندر غلط
صرف كردن عمر خود را زين نمط
هم چنين از اين كه گاه نام ظن و تخييلهاى خود را فلسفه و حكمت مىنهيم، خورده مىگيرد و مىگويد:
ظن و تخييلى به هم بربافتن
نام آن را علم و حكمتساختن
در ضمن حكايتشكمپرستى كه از قرآن كريم، فقط «كلوا واشربوا» را آموخته بود، قدح تند و تيزى نصيب اهل فلسفه مىكند و آنان را به بىمبالاتى در دين و خطاهاى آشكار در عقايد، متهم مىنمايد. او از اين كه گروهى «محو فلسفه» شدهاند و از تشريح حيوان و نبات سخن مىگويند، اما از احكام دين بىخبرند، سختبرمىآشوبد و مىگويد:
نغز مىگويد اشارات شفا
مبتلا ليكن به درد بىدوا
سپس به طريقه علمى آنان مىتازد و استدلال بازى آنان را به مهر چينى قماربازان تشبيه مىكند:
وهم و پندارى به هم آميختى
شورى از چون و چرا آميختى
نامش استدلال و برهان ساختى
مهره چيدى و قمارى باختى
چون ندانى در پس ديوار چيست
يا كسى كو خانه را در كوفت كيست
يا تو را امشب چه مىآيد به سر
يا كجا باشد تو را فردا گذر
چون شدى آگه به حال لا مكان؟
عالم ارواح و عقل قدسيان؟ (15)
همين شدت و حدت را در تقبيح و تنقيص صوفيان عصر خود دارد:
هيچ دانى چيست صوفى مشربى
ملحدى، بنگى، مباحى مذهبى
قيد شرع از دوش خود افكندهاى
كهنه انبانى ز كفر آكندهاى
من ندانم چيست اين صوفى گرى
كش سراسر حقهاش چون بنگرى
راه و رسم صوفيان خواهى تمام
حلق و جلق و دلق باشد والسلام (16)
سپس حكايت تلخى از سرنوشتساده مردى را مىآورد كه مريد يكى از صوفيان شده بود. (17) پس از اتمام حكايتبه سراغ فقيهان بىعمل مىرود و از آنان مىخواهد كه در كنار «فقه اعضا» به «فقه جان» نيز بپردازند.
فقه اعضا را سراسر خواندهاى
ليك اندر فقه جان درماندهاى (18)
نراقى در طاقديس، چندين آيه و روايت را شرح و تفسير مىكند و ديدگاههاى علمى خود را درباره مسائل دينى، با زبانى روشن و گويا، بازمىگويد. وى مراد از «امانت» را در آيه «انا عرضنا الامانة..» . (19) كه در پايان سوره احزاب آمده است، بر «اختيار» حمل مىكند (20) و از اين گونه تفسيرها بسيار دارد. همچنين روايات فراوانى را به شرح مىگيرد و به طريق اهل معرفت، درباره آنها سخن مىگويد; و روايت نية المؤمن خير من عمله... (23) . در همه اين شرح و تفسيرها، كمابيش نظريهپردازىهاى محدثانه و عارفانه درهم مىآميزند و خواننده را به جهانى از معنا رهنمونند.
در ذيل عنوان «شرح حديث قدسى كنت كنزا مخفيا...» مىگويد:
... جملگى عاشق ظهور خويش را
در طلب مرآت نور خويش را
خواست تا رزاقىاش گردد عيان
آفريد آن طايفه محتاج نان
تا رسد از قهر جانسوزش خبر
كفر و اهريمن برآوردند سر
خواست تا غفاريش گردد پديد
اهل جرم و معصيت را آفريد
اى گنهكاران كنون با صد اميد
خانه غفاريش را در زنيد... (24)
نيز درباره اهميت «تفكر» به حديث مشهور «تفكر ساعة خير من عبادة سنة» ، انديشيدن را بيدار باش دل مىخواند و طاعتى را كه عارى از انديشه و تدبر است، به سخنان مرد خواب آلوده، مانند مىكند:
طاعتبىفكر و بىياد حضور
مرده باشد، جاى آن گور است گور
حرف بى معنى، درختبى ثمر
ابر بىباران و بحر بىگهر
طاعتبى فكر مىدان اى جناب
آن سخنهايى كه گويد مرد خواب
نى از آنها مهر مىخيزد نه كين
نى به دنيا نفع مىبخشد نه دين
اى برادر دل بود خواب هوس
هست فكر و ياد تو بانگ جرس
اى دلتخوابيده شد، وقتسحر
وغ فكرت را برافشان بال و پر
اين دل خوابيده را بيدار كن
وقت كارت رفت، فكر كار كن... (25)
ناگفته نماند كه بسامد ابيات احساسى و يا توضيحى، نسبتبه اشعار معرفتآموز در طاقديس، بيشتر يا مساوى است; ولى همين مقدار، حاوى نكات بسيار در موضوعات دينى، تاريخى و عرفانى است كه شرح و بسط و يا اشاره به همه آنها، اهتمامى ديگر مىطلبد.
ادامه دارد ....
ae
آنچه مىگويى گر از بهر خداست
هر چه خواهى گو چه كجباشد چه راست
گر سخن با ياد يار دلكش است
گر به هر لفظى كه خواهى، آن خوش است
او همى گويد كه اين شب كوته است
قافيه منديش فرصتشد ز دست
تا تو در انديشه وزنى و سجع
سرزند صبح و شود خاموش شمع
از براى خاطر من اى حريف
قافيه بگذار و بگذر از رديف
اندرين خلوت سخن بيگانه است
وضع الفاظ از پى افسانه است
چون تو افسانى نخوانى لفظ نيست
يار ما در بند سجع و لفظ نيست
بلكه بگذار اى صفايى از زبان
بىزبان مىگو حديث دلبران (14)
انديشه ورزى هاى فاضل نراقى در طاقديس
از نكات خواندنى و دلپذير در طاقديس، جنبه انتقادى و اصلاحى آن است.
مرحوم ملا احمد نراقى در جاى جاى طاقديس، از اين كه برخى عالمان دين از عمل بركنارند و مهمتر از آن، عمر خويش را صرف جزئياتى مىكنند كه به كار كسى نمىآيد، برمىآشوبد و گاه ابيات نغزى مىآفريند.
چند تخييلى به هم بر مىنهى
خويش را عالم نهى نام آنگهى
فقه خوب آمد ولى بهر عمل
نى براى بحث و تعريف و جدل
پشگلى گر جست از كون بزى
كور شد زآن چشم مرد هرمزى
آن ديت آيا به صاحب بز بود؟
يا ديتبر قاضى هرمز بود؟
اين غلط باشد غلط اندر غلط
صرف كردن عمر خود را زين نمط
هم چنين از اين كه گاه نام ظن و تخييلهاى خود را فلسفه و حكمت مىنهيم، خورده مىگيرد و مىگويد:
ظن و تخييلى به هم بربافتن
نام آن را علم و حكمتساختن
در ضمن حكايتشكمپرستى كه از قرآن كريم، فقط «كلوا واشربوا» را آموخته بود، قدح تند و تيزى نصيب اهل فلسفه مىكند و آنان را به بىمبالاتى در دين و خطاهاى آشكار در عقايد، متهم مىنمايد. او از اين كه گروهى «محو فلسفه» شدهاند و از تشريح حيوان و نبات سخن مىگويند، اما از احكام دين بىخبرند، سختبرمىآشوبد و مىگويد:
نغز مىگويد اشارات شفا
مبتلا ليكن به درد بىدوا
سپس به طريقه علمى آنان مىتازد و استدلال بازى آنان را به مهر چينى قماربازان تشبيه مىكند:
وهم و پندارى به هم آميختى
شورى از چون و چرا آميختى
نامش استدلال و برهان ساختى
مهره چيدى و قمارى باختى
چون ندانى در پس ديوار چيست
يا كسى كو خانه را در كوفت كيست
يا تو را امشب چه مىآيد به سر
يا كجا باشد تو را فردا گذر
چون شدى آگه به حال لا مكان؟
عالم ارواح و عقل قدسيان؟ (15)
همين شدت و حدت را در تقبيح و تنقيص صوفيان عصر خود دارد:
هيچ دانى چيست صوفى مشربى
ملحدى، بنگى، مباحى مذهبى
قيد شرع از دوش خود افكندهاى
كهنه انبانى ز كفر آكندهاى
من ندانم چيست اين صوفى گرى
كش سراسر حقهاش چون بنگرى
راه و رسم صوفيان خواهى تمام
حلق و جلق و دلق باشد والسلام (16)
سپس حكايت تلخى از سرنوشتساده مردى را مىآورد كه مريد يكى از صوفيان شده بود. (17) پس از اتمام حكايتبه سراغ فقيهان بىعمل مىرود و از آنان مىخواهد كه در كنار «فقه اعضا» به «فقه جان» نيز بپردازند.
فقه اعضا را سراسر خواندهاى
ليك اندر فقه جان درماندهاى (18)
نراقى در طاقديس، چندين آيه و روايت را شرح و تفسير مىكند و ديدگاههاى علمى خود را درباره مسائل دينى، با زبانى روشن و گويا، بازمىگويد. وى مراد از «امانت» را در آيه «انا عرضنا الامانة..» . (19) كه در پايان سوره احزاب آمده است، بر «اختيار» حمل مىكند (20) و از اين گونه تفسيرها بسيار دارد. همچنين روايات فراوانى را به شرح مىگيرد و به طريق اهل معرفت، درباره آنها سخن مىگويد; و روايت نية المؤمن خير من عمله... (23) . در همه اين شرح و تفسيرها، كمابيش نظريهپردازىهاى محدثانه و عارفانه درهم مىآميزند و خواننده را به جهانى از معنا رهنمونند.
در ذيل عنوان «شرح حديث قدسى كنت كنزا مخفيا...» مىگويد:
... جملگى عاشق ظهور خويش را
در طلب مرآت نور خويش را
خواست تا رزاقىاش گردد عيان
آفريد آن طايفه محتاج نان
تا رسد از قهر جانسوزش خبر
كفر و اهريمن برآوردند سر
خواست تا غفاريش گردد پديد
اهل جرم و معصيت را آفريد
اى گنهكاران كنون با صد اميد
خانه غفاريش را در زنيد... (24)
نيز درباره اهميت «تفكر» به حديث مشهور «تفكر ساعة خير من عبادة سنة» ، انديشيدن را بيدار باش دل مىخواند و طاعتى را كه عارى از انديشه و تدبر است، به سخنان مرد خواب آلوده، مانند مىكند:
طاعتبىفكر و بىياد حضور
مرده باشد، جاى آن گور است گور
حرف بى معنى، درختبى ثمر
ابر بىباران و بحر بىگهر
طاعتبى فكر مىدان اى جناب
آن سخنهايى كه گويد مرد خواب
نى از آنها مهر مىخيزد نه كين
نى به دنيا نفع مىبخشد نه دين
اى برادر دل بود خواب هوس
هست فكر و ياد تو بانگ جرس
اى دلتخوابيده شد، وقتسحر
وغ فكرت را برافشان بال و پر
اين دل خوابيده را بيدار كن
وقت كارت رفت، فكر كار كن... (25)
ناگفته نماند كه بسامد ابيات احساسى و يا توضيحى، نسبتبه اشعار معرفتآموز در طاقديس، بيشتر يا مساوى است; ولى همين مقدار، حاوى نكات بسيار در موضوعات دينى، تاريخى و عرفانى است كه شرح و بسط و يا اشاره به همه آنها، اهتمامى ديگر مىطلبد.
پي نوشت ها :
14) مقدمه طاقديس، ص 11.
15) طاقديس، ص 118- 119.
16) همان، ص 120.
17) همان، ص 120- 123.
18) همان، ص 124.
19) احزاب (32)، آيه 33.
20) طاقديس، ص 304 و 311.
21) همان، ص 206. البته ملااحمد نراقى از اين عبارت مشهور به حديثياد نمىكند; ولى در فهرست و عنوان قطعه «حديث» ذكر شده است.
22) همان، ص 303.
23) همان، ص 104.
24) همان، ص 102.
25) همان، ص 398.
ادامه دارد ....
ae