مثنوى طاقديس (3)
نویسنده : رضا بابايى
همانندى هاى طاقديس با مثنوى معنوى
بىهيچ شك و واهمهاى، مىتوان طاقديس را در همه اضلاع لفظى و اكثر زواياى معنوى، نوعى همانند سازى با مثنوى دانست. شباهتها، آن چنان است كه مطالعه حتى چند بيت از طاقديس، خواننده را به دنياى مثنوى مولانا خاطرنشان مىسازد و گويى دفترى ديگرى - البته با كم و كيفى نازلتر - از همان ديوان را مىخواند. با اين همه، مرحوم ملا احمد نراقى در طاقديس، مولانا را به احترام و سپاس ياد نمىكند و در جايى، از وى خرده مىگيرد. برخلاف كتاب اخلاقى «معراج السعادة» كه هماره به ابيات ناب مثنوى تمسك مىكند، در طاقديس كه تمام آن در فضا و اسلوب مثنوى است، به چشم عنايتبدو نمىنگرد. (26)
همانندىهاى طاقديس و مثنوى معنوى از نوع ادبى و وزن آغاز مىشود و تا همه شكلهاى گفتارى و طريقه معرفت گسترى پيش مىرود. آرى، طاقديس در يك جا، راه خود را از مثنوى جدا مىكند، و آن در اشاره به احاديثشيعى و حكايات مربوط به ائمه هدى عليهم السلام است كه در مثنوى بسيار اندك شمار است. طاقديس، به شيوه سخنرانىهاى مذهبى در محافل شيعى با ذكر مصايب اهل بيت عليهم السلام پايان مىپذيرد و بدين رو، تفاوت آشكارى با مقتدا و مرجع تقليد خود پيدا مىكند. مرحوم ملااحمد نراقى آخرين حكايت طاقديس را به مقتل منظومى تبديل مىكند كه از «پيغام آوردن جبرئيل به حضرت رسول و شهادت امام حسين عليه السلام» (27) آغاز مىشود و انجام آن «اجازه خواستن حضرت على اكبر از حضرت براى رفتن به جهاد» (28) است. اگر به اين مقطع حزنانگيز، اشارات شاعر را به پاره هايى از دعاى كميل (29) و داستان هايى از حسنين عليهما السلام و... بيفزاييم، خواهيم ديد كه طاقديس از اين حيث، به كمال راه خلاف منظومههاى بزرگ عرفانى را پيموده است.
طاقديس همانند مثنوى، بر وزن رمل محذوف (فاعلاتن فاعلاتن فاعلات) است و مانند آن، بى مقدمه و حمد و ثناى الهى آغاز مىگردد. اين گونه مطلع آورى و آغازيدن، اختصاص به مثنوى معنوى دارد و به حتم، جناب نراقى در اين شيوه نيز، پيرو مولانا است. نخستين بيت طاقديس كه مطلع نخستين حكايت آن نيز هست، بسيار شبيه بيت نخستحكايت اول مثنوى است.
طاقديس :
بشنويد اين داستان از راستان
مثنوى :
خود حقيقت نقد حال ماست آن
و چون حكايت هر دو مربوط به شاهى از شاهان لايق است، وصف شاه در هر دو به يك شيوه صورت گرفته است، مثلا نراقى، اين شاه را هم مالك جهان مىشمارد و هم مالكالملك جان كه در مثنوى نيز چنين است:
بود شاهى در زمان پيش از اين
ملك دنيا بودش و هم ملك دين (30)
از همه شگفتتر، شيوه نراقى در سخن گسترى و داستان سرايى و نكته گويى است كه بسيار شبيه و همگون با شيوه مولانا در مثنوى است و از آن شگفتتر، گريزهاى طاقديس كه آن را بىنهايتبه مثنوى شبيه و مانند مىكند. مىدانيم كه مولانا در مثنوى، هر از گاه از مسير سخن خارج مىشود و فيل خيالش ياد هندوستان مىكند. در چنين مواقعى، مولوى عنان از كف مىدهد و مثنوى را به راهى مىبرد كه دلخواه او است نه پسند عقل و اسلوب شعر و سخن. از اين تداعىهاى شگفت و نا به هنگام به «گريز» ياد مىكنند و هر دو كتاب (طاقديس و مثنوى) مشحون است از آن. در مثنوى نمونه روشن آن داستان «محمود و اياز» در دفتر ششم است كه ناگهان در اثناى داستان، مولانا به ياد اياز و محبوب خود مىافتد و از سلطان محمود و اياز مىخواهد كه بايستند و قصه او را بشنوند كه بسى شورانگيزتر است:
اى اياز از عشق تو گشتم چو مو
ماندم از قصه تو قصهى من بگو
بس فسانه عشق تو خواندم به جان
تو مرا كافسانه گشتهستم بخوان
چنين گريزهايى در طاقديس نيز فراوان است و معمولا به مناجاتى خالصانه با خداوند مىانجامد. چنين گريزهايى، چنان در طاقديس فراوان و پخش است كه نگارنده را از آوردن نمونه و شاهد بىنياز مىكند.
تودرتو كردن حكايات نيز، وجه شبه ديگرى است كه طاقديس را تالى و ثانى مثنوى كرده است. فاضل نراقى نيز همچون مولانا در مثنوى، هنوز حكايتى را به انجام نرسانده است كه به مناسبتبر سرحكايتى ديگر مىرود و گاه به دليل طولانى شدن حكايت فرعى به خود نهيب مىزند كه خواننده منتظر شنيدن حكايت اصلى است:
اى صفايى! اين سخن را واگذار
زانكه اصحابند اندر انتظار (31)
ديگر از شباهتهاى روشن و مهم طاقديس با مثنوى، نوع نتيجهگيرى آن دو است. مولانا بر خلاف اسلاف خود و حتى پسينيان، براى گفتن نتيجه و نكتهاى كه در حكايت او است، منتظر تمام شدن حكايت نمىشود و در هر جاى داستان، گريزى و نتيجهاى و نكتهاى به چنگش مىآيد، در همان جا باز مىگويد و وقت را غنيمت مىشمارد. اين شيوه در منظومههايى مانند منطقالطير عطار، بوستان سعدى و حديقة الحقيقه سنايى نيز به چشم نمىآيد و به حتم از بدايع مثنوى است.
به مقتضاى اين روش بيانى و سياست گفتارى، مولانا از هر گوشه داستان، معرفتى مىآفريند و از هر شخصيتحكايت، اسطورهاى. طابق النعل بالنعل، طاقديس نيز چنين است.
فرزانه نراق، هر جا هر نكته معرفت آموزى كه به ذهن زنده و بيدارش مىرسد، آن را مغتنم مىشمارد و همان جا به شعر در مىآورد. در عين حال، گاه در پايان حكايات نيز، نتيجهاى كلى و فراگير به دستخواننده مىدهد.
از ديگر مشابهتهاى طاقديس با مثنوى، استفاده از كلمات غيررسمى و گاه خارج از عرف محاورات عالمانه است. روشن است كه ملاى رومى هيچ گونه مبالاتى در استفاده از كلمات ركيك و نامعمول در عرف خاص، ندارد. به همين منوال، در طاقديس نيز گاه شاهد چنان كلماتى نيز هستيم كه البته به دليل فضا و شيوه ادبى شاعر، توجيه پذيرند. مولانا خود در جايى از مثنوى، روشن كرده است كه چرا قادر به پرهيز از كلمات و عبارات ركيك نيست:
در چنان مستى، مراعات ادب
خود نباشد ور بود باشد عجب
جمع صورت با چنان معناى ژرف
نيست ممكن جز زسلطان شگرف
اين توجيه صوفيانه، ترك ادب را به دليل آن كه در حين مستى ممكن نيست، مجاز مىشمارد و بر عدم جمع ميان صورت و معنا، صحه مىگذارد.
در طاقديس كمابيش گاه كلماتى به ابيات راه پيدا كردهاند كه سزاوار ورود به كتب و مقالات علمى و يا سخنان سنگين معنادار را قاعدتا ندارد; اما گويا فرزانه نراق نيز به مشكل «جمع صورت با چنان معناى ژرف» دچار بوده است.
آخرين شباهتى كه بازگويى آن لازم است، اشتراك در تعابير و عبارات است. اين دست اشتراكات نيز بسيار است; ولى براى روشنتر شدن مطلب، ابياتى چند از نخستين صفحات طاقديس را همراه با مشابه آنها در مثنوى مىآوريم:
طاقديس :
هر يكى معشوق و عاشق آن دگر
جمله معشوقان عشاق اى پسر
حالشان را اين چنين دان سر به سر
هر كه شد معشوق عاشق نيز هست
در دل او عشق شورانگيز هست
عشق عاشق هم ز جذب عشق او است
گشته پيدا وين كشاكش هم از اوست
كهربا عاشق بود ليك اى عمو
گاه را بنگر كه آيد سوى او...
حسن خوبان پرده شد بر عشقشان
عشقشان در حسنشان آمد نهان
ورنه عشق دلبران افزونتر است
ليلى از مجنون بسى مجنونتر است (32)
مثنوى معنوى :
جمله معشوقان اسير عاشقان
هر كه عاشق ديديش معشوق دان
كو به نسبت هست هم اين و هم آن
تشنگان گر آب جويند از جهان
آب جويدهم به عالم تشنگان (33)
غير از همه آن چه گفته آمد، ساختار كلى و هندسه طاقديس نيز بسيار شبيه به نقشه داخلى ساختمان مثنوى است. طاقديس نيز مانند مثنوى، به فصول و بخشهاى معنادار و با مرزهاى روشن، تقسيم نشده است، بلكه يك جايى صفه اول پايان مىپذيرد، بدون اين كه علائم اتمام به چشم آيد. سپس مطالب تحت عنوان «صفه دوم» آغاز مىشود و هيچ برنامهاى در آن اتمام و اين آغاز نيست. با اين تفاوت كه مثنوى، بخشهاى مجزاى خود را «دفتر» ناميده است و طاقديس همين بخشهاى مثلا مجزا را «صفه» نام گذارى كرده است. از قضا صفه اول طاقديس، به همان دليل يا بهانه پايان مىپذيرد كه دفتر اول مثنوى به انجام مىرسد. مولانا در پايان دفتر اول، سخن از مانعى درونى مىگويد كه او را از گفتن باز مىدارد. معلوم نيست چه پيش آمده بود; ولى مولانا ناگهان نطق خود را بسته مىبيند و سخنش را خاكآلود.
سختخاك آلود مىآيد سخن
آب تيره شد سرچه بند كن
تا خدايش باز صاف و خوش كند
او كه تيره كرد هم صافش كند
صبر آرد آرزو را نى شتاب
صبر كن والله اعلم بالصواب (34)
بدين ترتيب دفتر اول پايان مىپذيرد و دفتر دفتر با عذر از تاخير آغاز مىشود و اين كه:
مدتى اين مثنوى تاخير شد
مهلتى بايست تا خون شير شد... (35)
شگفتا كه فرزانه نراق نيز صفه نخست طاقديس را به همين شكل و شمايل تمام مىكند و صفه دوم را اين گونه مىآغازد:
روزگارى از سخن لب دوختم
تا سخن از شاه خود آموختم
مدتى بودم چو طفل شيرنوش
گنگ و خاموش و سراپا جمله گوش
تا زبانم لطف آن شه باز كرد
پس سخن در مدح شه آغاز كرد (36)
باقى ابيات نيز كاملا در حال و هواى طليعههاى دفاتر مثنوى است.
در پايان اين مقال، نگارنده نمىتواند شگفتى خود را از تعريض تند و خشمگينانه فاضل نراقى به مولوى، پنهان كند. وى در بيان فرق ميان عقل و ادراك، به مناسبتبه سراغ مولوى مىرود و او را «بيچاره نفس» مىخواند. اين تعريض شگفتانگيز، شايد به دليل روحيه ضد صوفىگرى فاضل باشد و شايد اختلاف مذهب، وى را به چنين سخنانى واداشته است. به هر روى براى خواننده طاقديس كه از بيتبيت آن بوى مثنوى به مشام مىرسد، اين دو سه بيت، بسيار ناباورانه است:
مولوى گيرم كه فهمد نيك و زشت
راه دوزخ داند و راه بهشت
چون كند بيچاره نفسش سركش است
افكند خود را اگر چه آتش است
اين روا و آن ناروا داند درست
ليك پايش در عمل لنگ است و سست
فقه و حكمتخواند، جهلش كم نشد
عالم و دانا شد و آدم نشد... (37)
به هر روى «طاقديس» يكى از خواندنىترين و عارفانهترين منظومههاى عرفانى - شيعى است كه نگارنده مطالعه مكرر آن را به راهيان كوى عرفان، بسيار توصيه مىكند. آن چنان كه صاحب اين قلم از بزرگان حوزه علميه شنيده است، روزگارى بوده است كه طاقديس در ميان حوزويان، ارج و منزلتى بسيار داشته و حتى طالبان علم آن را به درس نزد اساتيد مىخواندند.
هم چنين به نظر مىآيد كه صبغه شيعى طاقديس كه آن را از مثنوى متمايز مىكند، سزاوار توجه بيشترى است.
فرزانه بزرگوار نراق، طاقديس را مقابل مثنوى نهاده است تا از هنر و ذوق آن كتاب سترگ عرفانى سود جويد و به كار ولايتبندد; همان سان كه معراج السعادة را قرينه كيمياى سعادت كرد تا كاستى آن را كه ولايت اهل بيت عليهم السلام است، تدارك كند.
در پايان اين مقال، زمزمه قطعهاى از طاقديس را ختام مسك اين نوشتار مىكنيم:
اى برادر اين ره بازار نيست
زاد اين ره ، درهم و دينار نيست
راه عشق است اين نه راه شهر و ده
ترك سر كن پس در اين ره پاى نه
هست اين ره، راه اقليم فنا
شرط اين ره توبه از ميل و هوا
مركب اين راه عزم است و وفا
توشه آن رنج و اندوه و عنا
آب عذبش اشك اندوه و غم است
عجز و زارى هر چه بردارى كم است
اى خنك آن جان كه زارى كار اوست
اندرين ره، عجز و ذلتيار اوست...
باشد اندر ره بسى گردابها
بوى خون مىآيدش از آبها
در بيابانش بريزد پر عقاب
مغرب از مشرق نداند آفتاب
چون ندارى اى پسر جان خليل
هين منه پا اندرين ره بىدليل (38)
پي نوشت ها :
26) طاقديس، ص 283. در اين باره بيشتر سخن خواهيم گفت.
27) همان، ص 414.
28) همان، ص 430.
29) همان، ص 215.
30) مثنوى معنوى، تصحيح نيكلسون، دفتر اول، بيت 36.
31) همان، ص 97.
32) همان، ص 27- 28.
33) مثنوى معنوى، تصحيح نيكلسون، دفتر اول، ابيات 1741- 1739.
34) آخرين ابيات دفتر اول.
35) بيت نخست دفتر دوم.
36) ابيات آغازين صفه دوم.
37) طاقديس، ص 283.
38) همان، ص 53- 54.
ae