كتاب شريف مثنوى طاقديس (3)
نويسنده: عسكر ديرباز
بعضى از تعاليم بسيار مهم اسلامى كه در فرمايشات اهلبيت عليهم السلام به زيباترين وجهى تبين شده در اشعار مرحوم نراقى آمدهاست از جمله: «لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين» :
فعل را خواهى كنى و خواه نه
جز تو را در فعل و تركش راه نه
كس نه بتواند بپيچد پنجهات
يا زمنع فعل سازت رنجهات
با تو باشد اختيار و اختيار
اختيارت را بود بيخ استوار
ورنه آن قدرت نباشد جان من
با چنين قدرت دم از قدرت مزن
اختيارت چون به دست ديگرى است
اختيارت اختيارى دوست نيست
باشد او از تو بگيرد اختيار
هم نمايد از تو سلب اقتدار
عاجزو زار و زبون گرداندت
از فرازى سرنگون گرداندت
يا فرستد مانعى در كار تو
سستسازد همتستوار تو
يا بگرداند از آن ميل دلت
يا بيارد پيش شغل شاغلت
اين نباشد اختيار و جبر نيز
هست امر بين امرين اى عزيز
گر كنى فعل از تو باشد اى عمو
با شعور و با اراده مو به مو
دست تو بگرفته شاه دستگير
آن نباشد جبر اى مرد خبير
همانطور كه از اشعار استفاده مىشود يك معناى حديثشريف ايناست كه تو در كارهايت مختار هستى اما در اختيار داشتنت مختار نيستى، پس نه جبر است و نه تفويض، بلكه سر جمع هر دو را دارى. البته معانى ديگرى نيز براى اين حديثشريف ذكر شدهاست. (24)
1. شاهى طوطىاى داشته و مىخواسته نديم او باشد و همه زبانها را بداند. بدين جهت آن را با سفارشات فراوان به جزيرهاى مىفرستد كه در آن پيرى بوده كه همه زبانها را مىدانسته و معلم خوبى هم بوده. طوطى وقتى به آن جزيره مىرود با ناز و نعمتى كه در آنجا بوده سفارشات پادشاه را فراموش كرده و كارهايى انجام مىدهد كه از آن انتظار نبوده و زبانهاى مختلف را هم ياد نمىگيرد. اين داستان تمثيلى است از هبوط فرزندان آدم در اين دنيا و فراموش كردن «عهد الست» و آميخته شدن با لذات دنيا و غفلت از تعاليم پير يا انبيا و اوصياى الهى. اين داستان به صورت مقطع در سرتاسر صفه اول آمده است.
2. در مذمت آز و طمع آورده است كه: از دو كودك همبازى يكى نان و عسل و ديگرى نان خالى داشته و در تمناى عسل بوده، كودك صاحب عسل گفته: صداى سگ در بياور تا عسل دهم و او مدام براى اندكى عسل صداى سگ در مىآورده است.
3. مردى به هر دليل از راه راز و نياز با پرورگار از مواهب مادى او نيز برخوردار بوده. سرانجام روزى به توصيه زنش مجبور مىشود كه از دوستش درخواست نان كند. چون همه او را به عنوان عارف مىشناختهاند مجبور مىشود شب برود و نان بگيرد. در راه بازگشت ماموران حكومتبه خيال اينكه وى دزد است او را دستگير و دستش را قطع مىكنند. وقتى امير شهر از ماجرا باخبر مىشود سراسيمه نزد عارف براى عذرخواهى مىآيد، ولى او مىگويد: نياز به عذرخواهى نيست من كه تا بهحال از اين راه بالاخره روزى ام مىرسيده بايد همان راه را ادامه مىدادم خودم باعث قطع دستم شدم.
4. درباب هدر دادن عمر و تضيع وقت: اين تمثيل را آورده كه گردو فروشى براى 10 و 5 و 4 و 3 و 2 گردو هر مورد قيمتى مشخص كرده بود، ولى يك دانه را به رايگان مىداد. كسى آمد به طور متناوب يك گردو از او خواست تا گردوهاى زيادى از او به چنگ آورد. فروشنده متوجه شد كه فريبى در كار است تا از اينرا تمام گردوهايش را بگيرد، لذا ديگر به او گردو نداد. مرحوم نراقى فرمودهاست اگر كسى بخواهد بقيه عمر ما را مثلا 10 يا 5 يا 4 يا 3 سال را بخرد به هر قيمتى باشد به او نمىدهيم، ولى مگر عمر ما از همين دقيقهها و ثانيهها تشكيل نمىشود در حالى كه دقيقهها و ثانيهها و گاه ساعتها را به رايگان از دست مىدهيم، بلكه گاهى وزر و وبال براى خود ذخيره مىكنيم.
5. عارف و عالمى (مرحوم ميرفندرسكى) در سفر به هند به شهرى مىرود كه تمام مردم آنجا بت مىپرستيدند. در اثر حسن معاشرت به او احترام زيادى مىگذارند تا روزى به بتكده آنها مىرود و آنرا بسيار مجلل و با شكوه (ظاهرى) مىيابد. بتپرستان به او مىگويند: نشانه حقانيتبتپرستى آناست كه اين ساختمان با اين تجهيزات از قرون پيش همينطور ماندهاست در حالى كه مساجد شما بيش از 70- 80 سال دوام ندارند و نياز به تجديد بنا پيدا مىكنند. عارف و عالم مىفرمايد: برعكس، نياز مساجد ما به تجديد بنا به خاطر آن است كه در آنجاها ذكر حق گفته مىشود و در و ديوار تحمل آنرا ندارند و از هم مىگسلند، در حالىكه در بتكده حرف حقى گفته نمىشود. براى مثال من فردا اينجا اذان گفته و نماز مىخوانم خواهيد ديد كه خراب خواهد شد شب راز و نياز و تضرع به پيشگاه خداوند مىنمايد كه سخنى را كه الهام كردهاى يارى نما تا عملى كنم. فردا پس از اذان و نماز دستور مىدهد بلافاصله همه بيرون روند و بتكده با خاك يكسان مىشود.
6. مسئله عشق بارها در صفه اول و دوم ذكر شده است. در يكى از تمثيلها وقتى مجنون بيمار مىشود و قرار است فصه شود و از رگ او مقدارى خون برود تا بيمارى او بهبود يابد هر جارا كه مىخواهند فصه كنند مىگويد: از اينجا اين كار را نكنيد; زيرا در رگهاى من خون ليلى در جريان است. و در واقع ريختن خون ليلى است و من به هيچ وجه راضى به اين كار نيستم.
اين لطيفه تمثيلى است از اين مطلب كه وجود عاشق سرا پا متعلق به معشوق است و خودى نمىبيند و هر چه هست همان معشوق است.
تمامى اين مضامين با اشعار نغز و زيبا آمده كه براى پرهيز از اطاله آورده نمىشود و از خواننده محترم تقاضا مىشود به متن كتاب مراجعه نموده و خود را از آن جدا نسازد.
اى پدر هنگام رخصت دير شد
دل از اين ويرانه ديدم سير شد
تا يكى بينم همالان سينه چاك
آن يكى در خون و آن ديگر بخاك
تا يكى بينم تو را تنها و فرد
اندر اين صحرا ميان صد نبرد
رخصتى ده تا كشم تيغ از نيام
آتش اندازم در اين قوم لئام
شاهزاده پيش آن شاه ايستاد
سر برهنه كرد و در پايش فتاد
با پدر مىگفت كاى سلطان من
چيستسلطان اى تو جان جان من
جان به لب آمد مرا از انتظار
رخصتى آخر مرا در كار زار
لاابالى گشتهام صبرم نماند
مر مرا اين صبر در محنت نشاند
اى پدر ديگر نماندم طاقتى
از براى خاطرحق رخصتى
پس به رخصتشاه عالم لب گشاد
گفت چون خواهى روى رو خير باد
هين برو اى نور ظلمتسوز من
اى تو آن خورشيد روز افروز من
پس وداع جمله كرد آن شهريار
بر عقاب باد پيما شد سوار
گفت از من بر شما بدرود باد
وعده ديدار بر محشر فتاد (25)
1. رو بخوان از مصحف حق قدنرى
قد تقلب وجهك نحو السماء
(اشاره به آيه 144 سوره بقره: « قد نرى تقلب وجهك فى السماء »)
2. نا اميدى كفر باشد اى عمو
رو بخوان لا تياسوا لا تقنطوا
(اشاره به آيه 54 سوره زمر «قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا انه هو الغفور الرحيم»
3. ان ذا القران لو كان نزل
من قبات الكبر يار للجبل
لرآيته قد تصدع خاشئا
صادعا من خشية الله خاضعا
(اشاره به آية 21 سوره حشر: «لو انزلنا هذا القران على جبل لرايته خاشعا متصدعا من خشية الله و تلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون» از اين قبيل آيات در 46 مورد در قالب شعر بيان شده كه به همين مقدار بسنده مىشود.
5 . اشاره به برخى نكات فرعى
مطلب پنجم كه در پايان اين مقاله آورده مىشود ذكر برخى نكات است كه در اشعار جلب توجه مىكند. از جمله:
- مذمتشديد از زنان در موارد متعدد;
- آوردن كلمات و حكايات مربوط به اسافل اعضا، استفاده اخلاقى از آنها;
- رد كردن صوفيه و طريقت آنان با اينكه در برخى اشعار اشعار به وحدت وجود هست;
- شكايت از اوضاع و احوال زمانه و استغاثه به حضرت ولىعصر (عج) كه براى حسن ختام همين ابيات را مىآوريم:
ساقى دين دوره آخر زمان
باقى از بهر بقاى آن جهان
نور مطلق آفتاب برج دين
آن امام خلق و خالق را امين
پرده از رخ برفكن اى آفتاب
اى دريغ آن آفتاب اندر حجاب
اى تو نور چشم خير المرسلين
اى تو سالار جهان را جانشين
پاى دولت در ركاب آور كنون
تيغ غيرت از نيام آور برون
اى غضنفر زاده ضيغم شكار
روبهان در كشورت بين آشكار (26)
پنجه بركن روبهان در هم شكن
تيغ بركش ظالمان را سر فكن (27)
من چه گويم ملك و كشور از شماست
آنچه مىگويم فضولى و خطاست
مملكت از تست اى عالى جناب
خواه آبادش كن و خواهى خراب
آن چه مىگويم زنادانى بود
گفت و ناگفتم پشيمانى بود
زين خطايم بگذر از لطف عميم
اننى استغفر الله العظيم (28)
نتيجهگيرى
براى كسى كه مىخواهد بعد از آيات و روايات و مطالب علمى گاه و بىگاه از اشعارى استفاده كند براى لطافت روحى، پندگيرى اخلاقى تهذيب نفس و اعراض از دنيا به نظر مىرسد كه اشعار اين كتاب براى اين كار بسيار مناسب باشد. روان بودن، خوشخوان بودن و رسايى تعابير و آميخته شدن آن با قصهها و تمثيلها تاثيرگذارى آن را مضاعف كرده است. به نظر مىرسد كه اين نتحسنهاى است كه عالمان پيشين ما داشتهاند كه برخى از آنها ديوانهاى شعر مفيد و خوبى نيز از خود به يادگار گذاشتهاند، گر چه امروزه هم بين علما هستند افرادى كه اين كار را انجام مىدهند. ولى احساس مىشود كه جا براى كار بيشتر وجود دارد.
/ع
فعل را خواهى كنى و خواه نه
جز تو را در فعل و تركش راه نه
كس نه بتواند بپيچد پنجهات
يا زمنع فعل سازت رنجهات
با تو باشد اختيار و اختيار
اختيارت را بود بيخ استوار
ورنه آن قدرت نباشد جان من
با چنين قدرت دم از قدرت مزن
اختيارت چون به دست ديگرى است
اختيارت اختيارى دوست نيست
باشد او از تو بگيرد اختيار
هم نمايد از تو سلب اقتدار
عاجزو زار و زبون گرداندت
از فرازى سرنگون گرداندت
يا فرستد مانعى در كار تو
سستسازد همتستوار تو
يا بگرداند از آن ميل دلت
يا بيارد پيش شغل شاغلت
اين نباشد اختيار و جبر نيز
هست امر بين امرين اى عزيز
گر كنى فعل از تو باشد اى عمو
با شعور و با اراده مو به مو
دست تو بگرفته شاه دستگير
آن نباشد جبر اى مرد خبير
همانطور كه از اشعار استفاده مىشود يك معناى حديثشريف ايناست كه تو در كارهايت مختار هستى اما در اختيار داشتنت مختار نيستى، پس نه جبر است و نه تفويض، بلكه سر جمع هر دو را دارى. البته معانى ديگرى نيز براى اين حديثشريف ذكر شدهاست. (24)
ج) آوردن تمثيلات و حكايات :
1. شاهى طوطىاى داشته و مىخواسته نديم او باشد و همه زبانها را بداند. بدين جهت آن را با سفارشات فراوان به جزيرهاى مىفرستد كه در آن پيرى بوده كه همه زبانها را مىدانسته و معلم خوبى هم بوده. طوطى وقتى به آن جزيره مىرود با ناز و نعمتى كه در آنجا بوده سفارشات پادشاه را فراموش كرده و كارهايى انجام مىدهد كه از آن انتظار نبوده و زبانهاى مختلف را هم ياد نمىگيرد. اين داستان تمثيلى است از هبوط فرزندان آدم در اين دنيا و فراموش كردن «عهد الست» و آميخته شدن با لذات دنيا و غفلت از تعاليم پير يا انبيا و اوصياى الهى. اين داستان به صورت مقطع در سرتاسر صفه اول آمده است.
2. در مذمت آز و طمع آورده است كه: از دو كودك همبازى يكى نان و عسل و ديگرى نان خالى داشته و در تمناى عسل بوده، كودك صاحب عسل گفته: صداى سگ در بياور تا عسل دهم و او مدام براى اندكى عسل صداى سگ در مىآورده است.
3. مردى به هر دليل از راه راز و نياز با پرورگار از مواهب مادى او نيز برخوردار بوده. سرانجام روزى به توصيه زنش مجبور مىشود كه از دوستش درخواست نان كند. چون همه او را به عنوان عارف مىشناختهاند مجبور مىشود شب برود و نان بگيرد. در راه بازگشت ماموران حكومتبه خيال اينكه وى دزد است او را دستگير و دستش را قطع مىكنند. وقتى امير شهر از ماجرا باخبر مىشود سراسيمه نزد عارف براى عذرخواهى مىآيد، ولى او مىگويد: نياز به عذرخواهى نيست من كه تا بهحال از اين راه بالاخره روزى ام مىرسيده بايد همان راه را ادامه مىدادم خودم باعث قطع دستم شدم.
4. درباب هدر دادن عمر و تضيع وقت: اين تمثيل را آورده كه گردو فروشى براى 10 و 5 و 4 و 3 و 2 گردو هر مورد قيمتى مشخص كرده بود، ولى يك دانه را به رايگان مىداد. كسى آمد به طور متناوب يك گردو از او خواست تا گردوهاى زيادى از او به چنگ آورد. فروشنده متوجه شد كه فريبى در كار است تا از اينرا تمام گردوهايش را بگيرد، لذا ديگر به او گردو نداد. مرحوم نراقى فرمودهاست اگر كسى بخواهد بقيه عمر ما را مثلا 10 يا 5 يا 4 يا 3 سال را بخرد به هر قيمتى باشد به او نمىدهيم، ولى مگر عمر ما از همين دقيقهها و ثانيهها تشكيل نمىشود در حالى كه دقيقهها و ثانيهها و گاه ساعتها را به رايگان از دست مىدهيم، بلكه گاهى وزر و وبال براى خود ذخيره مىكنيم.
5. عارف و عالمى (مرحوم ميرفندرسكى) در سفر به هند به شهرى مىرود كه تمام مردم آنجا بت مىپرستيدند. در اثر حسن معاشرت به او احترام زيادى مىگذارند تا روزى به بتكده آنها مىرود و آنرا بسيار مجلل و با شكوه (ظاهرى) مىيابد. بتپرستان به او مىگويند: نشانه حقانيتبتپرستى آناست كه اين ساختمان با اين تجهيزات از قرون پيش همينطور ماندهاست در حالى كه مساجد شما بيش از 70- 80 سال دوام ندارند و نياز به تجديد بنا پيدا مىكنند. عارف و عالم مىفرمايد: برعكس، نياز مساجد ما به تجديد بنا به خاطر آن است كه در آنجاها ذكر حق گفته مىشود و در و ديوار تحمل آنرا ندارند و از هم مىگسلند، در حالىكه در بتكده حرف حقى گفته نمىشود. براى مثال من فردا اينجا اذان گفته و نماز مىخوانم خواهيد ديد كه خراب خواهد شد شب راز و نياز و تضرع به پيشگاه خداوند مىنمايد كه سخنى را كه الهام كردهاى يارى نما تا عملى كنم. فردا پس از اذان و نماز دستور مىدهد بلافاصله همه بيرون روند و بتكده با خاك يكسان مىشود.
6. مسئله عشق بارها در صفه اول و دوم ذكر شده است. در يكى از تمثيلها وقتى مجنون بيمار مىشود و قرار است فصه شود و از رگ او مقدارى خون برود تا بيمارى او بهبود يابد هر جارا كه مىخواهند فصه كنند مىگويد: از اينجا اين كار را نكنيد; زيرا در رگهاى من خون ليلى در جريان است. و در واقع ريختن خون ليلى است و من به هيچ وجه راضى به اين كار نيستم.
اين لطيفه تمثيلى است از اين مطلب كه وجود عاشق سرا پا متعلق به معشوق است و خودى نمىبيند و هر چه هست همان معشوق است.
تمامى اين مضامين با اشعار نغز و زيبا آمده كه براى پرهيز از اطاله آورده نمىشود و از خواننده محترم تقاضا مىشود به متن كتاب مراجعه نموده و خود را از آن جدا نسازد.
د) اشعاری درباره ی حادثه کربلا
اى پدر هنگام رخصت دير شد
دل از اين ويرانه ديدم سير شد
تا يكى بينم همالان سينه چاك
آن يكى در خون و آن ديگر بخاك
تا يكى بينم تو را تنها و فرد
اندر اين صحرا ميان صد نبرد
رخصتى ده تا كشم تيغ از نيام
آتش اندازم در اين قوم لئام
شاهزاده پيش آن شاه ايستاد
سر برهنه كرد و در پايش فتاد
با پدر مىگفت كاى سلطان من
چيستسلطان اى تو جان جان من
جان به لب آمد مرا از انتظار
رخصتى آخر مرا در كار زار
لاابالى گشتهام صبرم نماند
مر مرا اين صبر در محنت نشاند
اى پدر ديگر نماندم طاقتى
از براى خاطرحق رخصتى
پس به رخصتشاه عالم لب گشاد
گفت چون خواهى روى رو خير باد
هين برو اى نور ظلمتسوز من
اى تو آن خورشيد روز افروز من
پس وداع جمله كرد آن شهريار
بر عقاب باد پيما شد سوار
گفت از من بر شما بدرود باد
وعده ديدار بر محشر فتاد (25)
هـ) آیات و روایات در قالب شعر
1. رو بخوان از مصحف حق قدنرى
قد تقلب وجهك نحو السماء
(اشاره به آيه 144 سوره بقره: « قد نرى تقلب وجهك فى السماء »)
2. نا اميدى كفر باشد اى عمو
رو بخوان لا تياسوا لا تقنطوا
(اشاره به آيه 54 سوره زمر «قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا انه هو الغفور الرحيم»
3. ان ذا القران لو كان نزل
من قبات الكبر يار للجبل
لرآيته قد تصدع خاشئا
صادعا من خشية الله خاضعا
(اشاره به آية 21 سوره حشر: «لو انزلنا هذا القران على جبل لرايته خاشعا متصدعا من خشية الله و تلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون» از اين قبيل آيات در 46 مورد در قالب شعر بيان شده كه به همين مقدار بسنده مىشود.
5 . اشاره به برخى نكات فرعى
مطلب پنجم كه در پايان اين مقاله آورده مىشود ذكر برخى نكات است كه در اشعار جلب توجه مىكند. از جمله:
- مذمتشديد از زنان در موارد متعدد;
- آوردن كلمات و حكايات مربوط به اسافل اعضا، استفاده اخلاقى از آنها;
- رد كردن صوفيه و طريقت آنان با اينكه در برخى اشعار اشعار به وحدت وجود هست;
- شكايت از اوضاع و احوال زمانه و استغاثه به حضرت ولىعصر (عج) كه براى حسن ختام همين ابيات را مىآوريم:
ساقى دين دوره آخر زمان
باقى از بهر بقاى آن جهان
نور مطلق آفتاب برج دين
آن امام خلق و خالق را امين
پرده از رخ برفكن اى آفتاب
اى دريغ آن آفتاب اندر حجاب
اى تو نور چشم خير المرسلين
اى تو سالار جهان را جانشين
پاى دولت در ركاب آور كنون
تيغ غيرت از نيام آور برون
اى غضنفر زاده ضيغم شكار
روبهان در كشورت بين آشكار (26)
پنجه بركن روبهان در هم شكن
تيغ بركش ظالمان را سر فكن (27)
من چه گويم ملك و كشور از شماست
آنچه مىگويم فضولى و خطاست
مملكت از تست اى عالى جناب
خواه آبادش كن و خواهى خراب
آن چه مىگويم زنادانى بود
گفت و ناگفتم پشيمانى بود
زين خطايم بگذر از لطف عميم
اننى استغفر الله العظيم (28)
نتيجهگيرى
براى كسى كه مىخواهد بعد از آيات و روايات و مطالب علمى گاه و بىگاه از اشعارى استفاده كند براى لطافت روحى، پندگيرى اخلاقى تهذيب نفس و اعراض از دنيا به نظر مىرسد كه اشعار اين كتاب براى اين كار بسيار مناسب باشد. روان بودن، خوشخوان بودن و رسايى تعابير و آميخته شدن آن با قصهها و تمثيلها تاثيرگذارى آن را مضاعف كرده است. به نظر مىرسد كه اين نتحسنهاى است كه عالمان پيشين ما داشتهاند كه برخى از آنها ديوانهاى شعر مفيد و خوبى نيز از خود به يادگار گذاشتهاند، گر چه امروزه هم بين علما هستند افرادى كه اين كار را انجام مىدهند. ولى احساس مىشود كه جا براى كار بيشتر وجود دارد.
پي نوشت ها :
24) ر.ك: امام خمينى، طلب و اراده، ترجمه سيداحمد فهرى.
25) ملااحمد نراقى، همان، ص 430- 432.
26) اشاره به دوران قاجار و زمان فتحعلى شاه قاجار.
27) در زمان ما مثل آمريكا و اسرائيل غاصب.
28) ملااحمد نراقى، همان، ص 178- 179.
/ع