مرورى بر سيره آموزشى و تبليغى مدرسه نراقى ها (2)
نويسنده: سيدعباس رضوى
الف) عقايد
نراقى عقايد و پژوهش در باورها را اصلىترين دانشى مىشمارد كه بايد بدان همت گماشت. او براى شناخت هستى و آغاز و انجام جهان و شرايع آسمانى و پاسخ به شبههها ، هم دانستن علم كلام را لازم مىداند و هم آشنايى با فلسفه را.
در نظر او عقل و دين تعارضى ندارند و براى فهم شريعت و راه و رسم درست زندگى از هر دو بايد بهره برد. نراقى افرادى را كه تنها به ظواهر آيات و روايات بسنده مىكنند و در فهم دين از نيروى عقلانيتبهره نمىگيرند و بدون بصيرت حكيمان را زنديق و بدكيش مىخوانند، ناآگاه مىخواند و آنان را به تدبر و انديشه ورزى بيشتر فرا مىخواند. و از آن سو، كسانى را كه تنها در پى سخنان فيلسوفان يونانىاند و غرق در آن گشتهاند و به ميراث اسلامى و متون روايى بىتوجهاند، نادان خطاب كرده و بر آن است كه خرد بىرهبرى شريعت ره به جايى نمىبرد. و اين دو، دو بال هدايت و پرواز انسان به سوى خدايند و در نهايت:
... و چون خواهى كه جامع ميان عقليات و نقليات باشى، بايد در هر دو وسط و ميانه را اختيار كنى. (21)
ب) اخلاق
ملامهدى نراقى دانش اخلاق و پرورش روح و روان را از واجبات عينى مىشمارد. ملااحمد هلاكت انسان را در واگذاشتن نفس مىداند و رستگارى او را در تهذيب آن. و بر هر كس لازم مىداند بخشى از فرصتهاى خود را به شناختن نفس و كمالات آن و راه درمان بيمارىهاى نفسانى اختصاص دهد. (22)
او كسان بسيارى را ديده بود كه كوهى از دانش و اصطلاحات را در سينه خود انباشته بودند. ولى چون خود را نشناخته بودند، در دامن هوى و هوسها و آب و نان غلتيده بودند و سرانجام هم چون «بلعم باعورا» نردبانى گشتند تا ديگران به اهداف خويش ستيابند. و يا راحتطلبى و لذت جويى، آنان را به گوشهگيرى و رهان كردن مسئوليتها و رسالتهاى سنگين بر دوش روحانيت، كشاند و به جاى خدمت گزارى به مردم و مبارزه با فساد و منكر در گوشهاى آرام به زندگى كردن رو آوردند.
از اين رو، به استادان و شاگردان مدرسه اندرز مىداد كه در كارها به خدا تكيه كنند و براى خدا درس بخوانند و براى خرسندى او تدريس كنند و اميدشان به خدا باشد :
«.. معلم در تعليم قصد تقرب به خدا داشته باشد و غرض او از درس گفتن جاه و رياست و بزرگى و شهرت و مقصودش مجمع آرايى و منظورش خودنمايى نباشد. يا به طمع وظيفه سلطان يا مال ديگران، او را به تعليم نداشته باشد; بلكه منظور او به غير ارشاد و احياى دلهاى مرده و رسيدن به ثوابهاى پروردگار چيزى نباشد» . (23)
«... از همراهى و همنشينى جاهلان و فرومايگان بپرهيز و از همنشينى كسانى كه دايما در پى نام و ناناند بگريز كه دلت را سياه مىكند... بر تو باد به قناعت و كفاف و دورى از اسراف كه قناعت گنجى پايانناپذير است» . (24)
او بر آن است كه دستحاجتبه سوى دنيامداران زبان را الكن و گنگ مىسازد و زشت كارىهاى دارندگان، در ديده، زيبا مىنمايد و آدمى به جاى مبازه با مفسدان و ستيز با بدكاران، كار حرام خواران را توجيه مىكند و ياور ظلمه مىشود.
نراقى، از رفتار اسفانگيز برخى از استادان ياد مىكند كه براى گرم كردن بازار خود به شاگردان و مريدان خود هديههاى ويژه مىبخشند و چون پشتوانه مالى مناسبى براى اين بريز و به پاشها ندارند به درگاه ارباب ثروت رو مىآورند و به نام كمك به نيازمندان و يا ترويج فرهنگ تقاضاى كمك مىكنند.
اينان چون اين دست آوردههاى بادآورده را از راه رابطههاى ناسالم تحصيل كردهاند در توزيع آن نيز گرفتار مىشوند و نمىتوانند در پخش آن ميان پيرامونيان دادگرى كنند و در نهايتبه جاى گسترش مودت و دوستى، بر بدبينى و نفرتشان افزوده و اين غنايم ناچيز، آنان را چند گانه مىكند. (25)
آن بزرگ مرد، اين راههاى درآمد را موجب فرهنگ زبونى و آزمندى در ميان اهل دانش شمرده و بر اين باور است كه براى لامتحوزه و پاس دارى از فرهنگ عزت و كرامتمندانه آن، با اين بساط بازىها بايد بستيزند.
استاد، پدر معنوى شاگرد است و احترام او احترام خداوند و كمك به استاد مايه خرسندى خداوند و فروتنى در برابر او خاكسارى در برابر علم و دانش است:
«... حقوق معلم خود را بشناسد و ادب او را نگه دارد و فروتنى و خشوع نسبتبه او به جا آورد و در برابر او سخنى را بر آورد نكند و به دل او را دوست دارد... زيرا كه او پدر معنوى و والد روحانى او است و حقوق او از ساير آبا بيشتر است. و هم چنين ادب و احترام ساير علما را بكند. خصوصا كسانى كه از كتب آنها منتفع شده و يا علم آنها به واسطه به او رسيده...» . (26)
نراقى، به اين توجه دارد كه آزادى انديشه و نوآورى سبب رشد علم و فرهنگ است و اين از نقد و نظر و مناظره جدا نيست; ولى انتقاد و نقد استاد بايد با مدارا وآهستگى و ادب همراه باشد. طالب دانش، بردبار باشد و با تصور نادرستبودن انديشههاى گذشتگان به رد آن برنخيزد و زبان طعن و انكار بر آنان نگشايد و اگر پس از سعى و تلاش سخنى را ناصواب يافتبه نيكويى نادرستى آن را اثبات كند.
استاد نيز بر جوينده دانش مشفق و مهربان باشد، او را بسان فرزندى خيرخواه بپروراند. به تعبير ديگر: رابطه استاد و شاگرد تنها در پيوند درسى خلاصه نگردد، بلكه استاد با شاگردان مانوس باشد. به درد دل آنان گوش فرا دهد و ايشان را گام به گام پيش برد و بر امور اخلاقى و تربيتى و تحصيلى آنان نظارت داشته باشد و تجربهها و دست آوردهاى معنوى خود را به آنان منتقل سازد.
اگر در درس شبههاى مطرح شود كه استاد، پاسخ آن را به درستى نمىداند، سكوت كند و جواب آن را به فرصتى ديگر واگذارد و با پاسخهاى ناپخته و آشفته ذهن شنوندگان را به بى راهه نبرد و آنان را از رشد و پويايى باز ندارد.
او در فصلى ديگر غرور علمى را مايه شكست و ركود علم مىداند. او از كسانى ياد مىكند كه در پى بى توجهى به تهذيب نفس و غرور علمى به همه كس بى اعتنايند و خود را افلاطون زمان مىشمارند و از اين راه است كه از كمال و رشد باز مىمانند. (27)
ج) دانش فقه
دانستن احكام و دستورهاى دين و آگاهى به شرايع از اولويتهاى ديگر آموزشى است.
او به طلاب توصيه مىكرد: احكام فقهى را از روى اجتهاد و استنباط بياموزند و خود را از قيد و بند تقليد وارهانند.
در طى طريق دچار خودبينى و غرور نشوند و با فهميدن مسئلهاى چند، خود را بىنياز از پژوهشگرى و تحقيق نپندارند.
فقهى كه ملا احمد در پى آن بود، داراى چند ويژگى است:
1. پويايى :
در نگاه نراقى، فقه برنامه زندگى است و ناظر بر زندگى و شرايط انسانها تنظيم و تشريع شده است. بسيارى از احكام و دستورهاى دينى به طور مطلق تشريع شدهاند و زمان و مكان و گذشت روزگار شيوه اجراى آن را دگرگون نمىسازد (28) ; ولى برخى از احكام و آموزههاى شرعى با توجه به شرايط تاريخى ويژهاى تشريع شدهاند و با تغيير زمان و مكان دگرگون مىشوند. و چه بسا باشد حكمى در يك زمان با مصلحتى سازگار باشد كه در زمان ديگر اقتضاى خلاف آن كند. (29)
در كتاب معراج السعاده و ديگر كتابهاى اخلاقى و فقهى ملا احمد نمونههاى روشنى از تغيير احكام و شيوه انجام تكاليف و آداب به اقتضاى زمانها و مكانها ياد شده است.
2. فقه اجتماعى :
ملااحمد فقه را دستور زندگى و قانون اداره جامعه مىداند. او بر اين عقيده است كه احكام اسلام دايمى هستند و براى همه امور زندگى مردم از اقتصاد و سياست و زمام دارى دستور و توصيه دارند. و طالب فقه بايد به همه اينها آگاهى پيدا كند. آن كسى كه تنها به احكام فردى دين توجه دارد و از راه كارهاى اقتصادى و سياسى آن روى گردان است، اسلام و انسان را تجزيه كرده است و در فهم مطالبات فردى دين نيز به مشكل دچار مىشود. نراقى به برخى از اين كسان كه دين را در بخشى از بايد و نبايدهاى عبادى مانند: نماز، روزه، احكام حيض و نفاس خلاصه كردهاند و از مطالبات اجتماعى مانند: امر به معروف و نهى از منكر، اصلاح اجتماع، فقرستيزى، عدالت اجتماعى و شيوه زمام دارى بيگانهاند، خرده مىگيرد و بر اين باور است كه اينان فقيه نبوده و تنها در پى بخشى از احكام ديناند:
گوئيا نشنيده غير از فانكحوا طلقوا و فاغسلوا و امسحوا ما ان امروز عنا قد هلك ثلث ثلثان كرد بايد ما ترك (30)
او عقيده داد كه فقيهان بايد رهنمودهاى اجتماعى اسلام را احيا كنند، و در برنامههاى درسى سخنان و روش پيامبر و امامان به ويژه روش حكومتى امام على و خطبههاى انسان ساز و آرمانى نهج البلاغه را در دستور كار قرار دهند، (31) و بر همين مبنا جامعه اسلامى سامان داده شود.
علومى مانند ادبيات و منطق مقدمه هستند و نبايد وقت طلبه را چنان به خود مشغول دارند كه «ذىالمقدمه» را از ياد ببرد، و نه چنان به آن بى توجه باشد كه اين وسيله وا بزار او را از هدف باز بدارد.
ادبيات عرب از دانشهاى بنيادين است كه بدون آن با زبان محاوره قرآن و حديث نمىتوان آشنا شد و مفاهيم قرآن جز در سايه فهم روش القاى سخن به مخاطب و دريافت فرهنگ محاورهاى نمىتوان به آن دستيافت. كسان بسيارى در اثر بى توجهى به عرف و زبان زمان نزول قرآن و صدور روايات، در درك قرآن و سنتبه خطا رفتهاند; ولى اين دانش با همه جايگاه بلندى كه دارد، مقدمه است:
«... بايد به قدر ضرورت در آنها اكتفا كند و بسياراند كه عمر خود را صرف مسائل صرف و نحو كرده و در معانى و بيان به حد انتها رسيده و از مسائل شرعيه بىخبر» . (32)
نراقى، درصدد اين مهم است كه رسيدن به روح قرآن و حديث هدف است و دانش قرائت و تدبر در مخارج حروف نيز به قدر ضرورت لازم. و صرف همت و ذهن و انديشه بيش از آن چه ما را به هدف قرآن برساند، و پيش از آن كه ابزار فهم قرآن باشد، ما را از هدف و معانى قرآن دور مىسازد. (33)
دانش منطق و علم كلام نيز مقدمه درستسخن گفتن و دفاع از دين است و نبايد طلاب چنان در مقدمات آن خود را مشغول دارند كه از مسائل اصلى دين و آموزههاى آن جدا افتند و هدف فداى ابزار و راه گردد. به گفته نراقى:
«... و از جمله مغرورين ايشان طايفهاى هستند كه اكثر عمر خود را صرف علم كلام و مجادلات نموده و اكثر اوقات خود را صرف تعليم آداب مناظره رسانيده در ايراد شكوك و شبهات، تاليفات ساخته و پرداخته، نه در عقايد دينيه از مرتبه پستترين عوام تجاوز نموده و نه يك مذهبى را پابرجا كرده» . (34)
مقصود نراقى نكوهش دانش كلام نيست كه، آن را «فى الجمله» از علوم مقدماتى و لازم مىداند. و چه بسا براى دفع شبههها و ايرادهاى مخالفان دين و مذهب لازم است كسانى با اصول و قواعد مناظره و بحث آشنا شوند و با كمك دلايل يقينى و روش بحث راه را بر شبهه افكنان ببندند; چنان كه هم ملا مهدى و هم ملا احمد استاد سخن بودند و با مخالفان دين و مذهب مناظرهها كرده وكتابها نوشتهاند. او مىگويد:
«... فايده بعضى از مسائل اين علم آن است كه اگر ملحدى يا صاحب بدعتى در مقام تخريب دين برآيد، ... صاحب علم و جدل، تشكيكات او را به قواعد علم مناظره دفع كند» . (35)
نراقى نقد خود را متوجه آن دسته از كسانى مىكند كه خود با دين و مبانى آن آشنايى كامل ندارند و به سراغ شبههها و نقدهاى ديگران مىروند و به جاى آن كه ديگران را هدايت كنند، خود گمراه مىشوند. و يا چه بسا شبههها و مسائلى در گذشته وجود داشته است و الان در ميان مخالفان مطرح نيست و افرادى براى علم فروشى و خودنمايى به فضل و دانش به سراغ آنها رفته و آن را دوباره زنده مىنمايند و عمر خود و ديگران را ضايع و تباه مىسازند; چنان كه امروز افرادى مثلا به جاى پرداختن به شبهههاى كلامى نو و جديد و پاسخ دادن به اشكالات مخالفان پيرامون اساس وحى و رسالت و قلمرو دين و... به سراغ شبهه «ابن كمونه» بروند و عمر و فرصتهاى تاريخى خود را در مسائل بى فايده و بى مصرف به پايان رسانند.
ادامه دارد...
/ع
نراقى عقايد و پژوهش در باورها را اصلىترين دانشى مىشمارد كه بايد بدان همت گماشت. او براى شناخت هستى و آغاز و انجام جهان و شرايع آسمانى و پاسخ به شبههها ، هم دانستن علم كلام را لازم مىداند و هم آشنايى با فلسفه را.
در نظر او عقل و دين تعارضى ندارند و براى فهم شريعت و راه و رسم درست زندگى از هر دو بايد بهره برد. نراقى افرادى را كه تنها به ظواهر آيات و روايات بسنده مىكنند و در فهم دين از نيروى عقلانيتبهره نمىگيرند و بدون بصيرت حكيمان را زنديق و بدكيش مىخوانند، ناآگاه مىخواند و آنان را به تدبر و انديشه ورزى بيشتر فرا مىخواند. و از آن سو، كسانى را كه تنها در پى سخنان فيلسوفان يونانىاند و غرق در آن گشتهاند و به ميراث اسلامى و متون روايى بىتوجهاند، نادان خطاب كرده و بر آن است كه خرد بىرهبرى شريعت ره به جايى نمىبرد. و اين دو، دو بال هدايت و پرواز انسان به سوى خدايند و در نهايت:
... و چون خواهى كه جامع ميان عقليات و نقليات باشى، بايد در هر دو وسط و ميانه را اختيار كنى. (21)
ب) اخلاق
ملامهدى نراقى دانش اخلاق و پرورش روح و روان را از واجبات عينى مىشمارد. ملااحمد هلاكت انسان را در واگذاشتن نفس مىداند و رستگارى او را در تهذيب آن. و بر هر كس لازم مىداند بخشى از فرصتهاى خود را به شناختن نفس و كمالات آن و راه درمان بيمارىهاى نفسانى اختصاص دهد. (22)
او كسان بسيارى را ديده بود كه كوهى از دانش و اصطلاحات را در سينه خود انباشته بودند. ولى چون خود را نشناخته بودند، در دامن هوى و هوسها و آب و نان غلتيده بودند و سرانجام هم چون «بلعم باعورا» نردبانى گشتند تا ديگران به اهداف خويش ستيابند. و يا راحتطلبى و لذت جويى، آنان را به گوشهگيرى و رهان كردن مسئوليتها و رسالتهاى سنگين بر دوش روحانيت، كشاند و به جاى خدمت گزارى به مردم و مبارزه با فساد و منكر در گوشهاى آرام به زندگى كردن رو آوردند.
از اين رو، به استادان و شاگردان مدرسه اندرز مىداد كه در كارها به خدا تكيه كنند و براى خدا درس بخوانند و براى خرسندى او تدريس كنند و اميدشان به خدا باشد :
«.. معلم در تعليم قصد تقرب به خدا داشته باشد و غرض او از درس گفتن جاه و رياست و بزرگى و شهرت و مقصودش مجمع آرايى و منظورش خودنمايى نباشد. يا به طمع وظيفه سلطان يا مال ديگران، او را به تعليم نداشته باشد; بلكه منظور او به غير ارشاد و احياى دلهاى مرده و رسيدن به ثوابهاى پروردگار چيزى نباشد» . (23)
پاسدارى از عزت نفس
«... از همراهى و همنشينى جاهلان و فرومايگان بپرهيز و از همنشينى كسانى كه دايما در پى نام و ناناند بگريز كه دلت را سياه مىكند... بر تو باد به قناعت و كفاف و دورى از اسراف كه قناعت گنجى پايانناپذير است» . (24)
او بر آن است كه دستحاجتبه سوى دنيامداران زبان را الكن و گنگ مىسازد و زشت كارىهاى دارندگان، در ديده، زيبا مىنمايد و آدمى به جاى مبازه با مفسدان و ستيز با بدكاران، كار حرام خواران را توجيه مىكند و ياور ظلمه مىشود.
نراقى، از رفتار اسفانگيز برخى از استادان ياد مىكند كه براى گرم كردن بازار خود به شاگردان و مريدان خود هديههاى ويژه مىبخشند و چون پشتوانه مالى مناسبى براى اين بريز و به پاشها ندارند به درگاه ارباب ثروت رو مىآورند و به نام كمك به نيازمندان و يا ترويج فرهنگ تقاضاى كمك مىكنند.
اينان چون اين دست آوردههاى بادآورده را از راه رابطههاى ناسالم تحصيل كردهاند در توزيع آن نيز گرفتار مىشوند و نمىتوانند در پخش آن ميان پيرامونيان دادگرى كنند و در نهايتبه جاى گسترش مودت و دوستى، بر بدبينى و نفرتشان افزوده و اين غنايم ناچيز، آنان را چند گانه مىكند. (25)
آن بزرگ مرد، اين راههاى درآمد را موجب فرهنگ زبونى و آزمندى در ميان اهل دانش شمرده و بر اين باور است كه براى لامتحوزه و پاس دارى از فرهنگ عزت و كرامتمندانه آن، با اين بساط بازىها بايد بستيزند.
اخلاق آموزشى
استاد، پدر معنوى شاگرد است و احترام او احترام خداوند و كمك به استاد مايه خرسندى خداوند و فروتنى در برابر او خاكسارى در برابر علم و دانش است:
«... حقوق معلم خود را بشناسد و ادب او را نگه دارد و فروتنى و خشوع نسبتبه او به جا آورد و در برابر او سخنى را بر آورد نكند و به دل او را دوست دارد... زيرا كه او پدر معنوى و والد روحانى او است و حقوق او از ساير آبا بيشتر است. و هم چنين ادب و احترام ساير علما را بكند. خصوصا كسانى كه از كتب آنها منتفع شده و يا علم آنها به واسطه به او رسيده...» . (26)
نراقى، به اين توجه دارد كه آزادى انديشه و نوآورى سبب رشد علم و فرهنگ است و اين از نقد و نظر و مناظره جدا نيست; ولى انتقاد و نقد استاد بايد با مدارا وآهستگى و ادب همراه باشد. طالب دانش، بردبار باشد و با تصور نادرستبودن انديشههاى گذشتگان به رد آن برنخيزد و زبان طعن و انكار بر آنان نگشايد و اگر پس از سعى و تلاش سخنى را ناصواب يافتبه نيكويى نادرستى آن را اثبات كند.
استاد نيز بر جوينده دانش مشفق و مهربان باشد، او را بسان فرزندى خيرخواه بپروراند. به تعبير ديگر: رابطه استاد و شاگرد تنها در پيوند درسى خلاصه نگردد، بلكه استاد با شاگردان مانوس باشد. به درد دل آنان گوش فرا دهد و ايشان را گام به گام پيش برد و بر امور اخلاقى و تربيتى و تحصيلى آنان نظارت داشته باشد و تجربهها و دست آوردهاى معنوى خود را به آنان منتقل سازد.
اگر در درس شبههاى مطرح شود كه استاد، پاسخ آن را به درستى نمىداند، سكوت كند و جواب آن را به فرصتى ديگر واگذارد و با پاسخهاى ناپخته و آشفته ذهن شنوندگان را به بى راهه نبرد و آنان را از رشد و پويايى باز ندارد.
او در فصلى ديگر غرور علمى را مايه شكست و ركود علم مىداند. او از كسانى ياد مىكند كه در پى بى توجهى به تهذيب نفس و غرور علمى به همه كس بى اعتنايند و خود را افلاطون زمان مىشمارند و از اين راه است كه از كمال و رشد باز مىمانند. (27)
ج) دانش فقه
دانستن احكام و دستورهاى دين و آگاهى به شرايع از اولويتهاى ديگر آموزشى است.
او به طلاب توصيه مىكرد: احكام فقهى را از روى اجتهاد و استنباط بياموزند و خود را از قيد و بند تقليد وارهانند.
در طى طريق دچار خودبينى و غرور نشوند و با فهميدن مسئلهاى چند، خود را بىنياز از پژوهشگرى و تحقيق نپندارند.
فقهى كه ملا احمد در پى آن بود، داراى چند ويژگى است:
1. پويايى :
در نگاه نراقى، فقه برنامه زندگى است و ناظر بر زندگى و شرايط انسانها تنظيم و تشريع شده است. بسيارى از احكام و دستورهاى دينى به طور مطلق تشريع شدهاند و زمان و مكان و گذشت روزگار شيوه اجراى آن را دگرگون نمىسازد (28) ; ولى برخى از احكام و آموزههاى شرعى با توجه به شرايط تاريخى ويژهاى تشريع شدهاند و با تغيير زمان و مكان دگرگون مىشوند. و چه بسا باشد حكمى در يك زمان با مصلحتى سازگار باشد كه در زمان ديگر اقتضاى خلاف آن كند. (29)
در كتاب معراج السعاده و ديگر كتابهاى اخلاقى و فقهى ملا احمد نمونههاى روشنى از تغيير احكام و شيوه انجام تكاليف و آداب به اقتضاى زمانها و مكانها ياد شده است.
2. فقه اجتماعى :
ملااحمد فقه را دستور زندگى و قانون اداره جامعه مىداند. او بر اين عقيده است كه احكام اسلام دايمى هستند و براى همه امور زندگى مردم از اقتصاد و سياست و زمام دارى دستور و توصيه دارند. و طالب فقه بايد به همه اينها آگاهى پيدا كند. آن كسى كه تنها به احكام فردى دين توجه دارد و از راه كارهاى اقتصادى و سياسى آن روى گردان است، اسلام و انسان را تجزيه كرده است و در فهم مطالبات فردى دين نيز به مشكل دچار مىشود. نراقى به برخى از اين كسان كه دين را در بخشى از بايد و نبايدهاى عبادى مانند: نماز، روزه، احكام حيض و نفاس خلاصه كردهاند و از مطالبات اجتماعى مانند: امر به معروف و نهى از منكر، اصلاح اجتماع، فقرستيزى، عدالت اجتماعى و شيوه زمام دارى بيگانهاند، خرده مىگيرد و بر اين باور است كه اينان فقيه نبوده و تنها در پى بخشى از احكام ديناند:
گوئيا نشنيده غير از فانكحوا طلقوا و فاغسلوا و امسحوا ما ان امروز عنا قد هلك ثلث ثلثان كرد بايد ما ترك (30)
او عقيده داد كه فقيهان بايد رهنمودهاى اجتماعى اسلام را احيا كنند، و در برنامههاى درسى سخنان و روش پيامبر و امامان به ويژه روش حكومتى امام على و خطبههاى انسان ساز و آرمانى نهج البلاغه را در دستور كار قرار دهند، (31) و بر همين مبنا جامعه اسلامى سامان داده شود.
دانشهاى مقدماتى
علومى مانند ادبيات و منطق مقدمه هستند و نبايد وقت طلبه را چنان به خود مشغول دارند كه «ذىالمقدمه» را از ياد ببرد، و نه چنان به آن بى توجه باشد كه اين وسيله وا بزار او را از هدف باز بدارد.
ادبيات عرب از دانشهاى بنيادين است كه بدون آن با زبان محاوره قرآن و حديث نمىتوان آشنا شد و مفاهيم قرآن جز در سايه فهم روش القاى سخن به مخاطب و دريافت فرهنگ محاورهاى نمىتوان به آن دستيافت. كسان بسيارى در اثر بى توجهى به عرف و زبان زمان نزول قرآن و صدور روايات، در درك قرآن و سنتبه خطا رفتهاند; ولى اين دانش با همه جايگاه بلندى كه دارد، مقدمه است:
«... بايد به قدر ضرورت در آنها اكتفا كند و بسياراند كه عمر خود را صرف مسائل صرف و نحو كرده و در معانى و بيان به حد انتها رسيده و از مسائل شرعيه بىخبر» . (32)
نراقى، درصدد اين مهم است كه رسيدن به روح قرآن و حديث هدف است و دانش قرائت و تدبر در مخارج حروف نيز به قدر ضرورت لازم. و صرف همت و ذهن و انديشه بيش از آن چه ما را به هدف قرآن برساند، و پيش از آن كه ابزار فهم قرآن باشد، ما را از هدف و معانى قرآن دور مىسازد. (33)
دانش منطق و علم كلام نيز مقدمه درستسخن گفتن و دفاع از دين است و نبايد طلاب چنان در مقدمات آن خود را مشغول دارند كه از مسائل اصلى دين و آموزههاى آن جدا افتند و هدف فداى ابزار و راه گردد. به گفته نراقى:
«... و از جمله مغرورين ايشان طايفهاى هستند كه اكثر عمر خود را صرف علم كلام و مجادلات نموده و اكثر اوقات خود را صرف تعليم آداب مناظره رسانيده در ايراد شكوك و شبهات، تاليفات ساخته و پرداخته، نه در عقايد دينيه از مرتبه پستترين عوام تجاوز نموده و نه يك مذهبى را پابرجا كرده» . (34)
مقصود نراقى نكوهش دانش كلام نيست كه، آن را «فى الجمله» از علوم مقدماتى و لازم مىداند. و چه بسا براى دفع شبههها و ايرادهاى مخالفان دين و مذهب لازم است كسانى با اصول و قواعد مناظره و بحث آشنا شوند و با كمك دلايل يقينى و روش بحث راه را بر شبهه افكنان ببندند; چنان كه هم ملا مهدى و هم ملا احمد استاد سخن بودند و با مخالفان دين و مذهب مناظرهها كرده وكتابها نوشتهاند. او مىگويد:
«... فايده بعضى از مسائل اين علم آن است كه اگر ملحدى يا صاحب بدعتى در مقام تخريب دين برآيد، ... صاحب علم و جدل، تشكيكات او را به قواعد علم مناظره دفع كند» . (35)
نراقى نقد خود را متوجه آن دسته از كسانى مىكند كه خود با دين و مبانى آن آشنايى كامل ندارند و به سراغ شبههها و نقدهاى ديگران مىروند و به جاى آن كه ديگران را هدايت كنند، خود گمراه مىشوند. و يا چه بسا شبههها و مسائلى در گذشته وجود داشته است و الان در ميان مخالفان مطرح نيست و افرادى براى علم فروشى و خودنمايى به فضل و دانش به سراغ آنها رفته و آن را دوباره زنده مىنمايند و عمر خود و ديگران را ضايع و تباه مىسازند; چنان كه امروز افرادى مثلا به جاى پرداختن به شبهههاى كلامى نو و جديد و پاسخ دادن به اشكالات مخالفان پيرامون اساس وحى و رسالت و قلمرو دين و... به سراغ شبهه «ابن كمونه» بروند و عمر و فرصتهاى تاريخى خود را در مسائل بى فايده و بى مصرف به پايان رسانند.
پي نوشت ها :
21. معراج السعاده، ص 95.
22. معراج السعاده، ص 116.
23. معراج السعاده، ص 108.
24. عوائد الايام، ملا احمد نراقى، ص 69.
25. خزائن، ملا احمد نراقى، تحقيق علامه حسن زاده آملى، ص 538، انتشارات قيام، قم.
26. معراج السعاده، ص 108.
27. معراج السعاده، ص 108.
28. عوائد الايام، ص 570.
29. سيف الامه، ملا احمد نراقى، ص281، چاپ سنگى، 1330.
30. مثنوى طاقديس، ملا احمد نراقى، ص 118، اميركبير.
31. عوائد الايام، ص 83 .
32. معراج السعاده، ص 117.
33. همان، ص 781.
34. معراج السعاده، ص 579.
35. همان، ص 580.
ادامه دارد...
/ع