جنبش مقاومت اسلامي (حماس)؛ گذشته، حال و آينده (1)

با فروپاشي امپراطوري عثماني در زمان جنگ جهاني اول و اعطاي قيموميت فلسطين به انگلستان توسط جامعه ملل در سال 1922م، مدل بحران در خاورميانه كه تا قبل از آن ريشه داخلي داشته، رنگ و بوي بين المللي به خود گرفت.
شنبه، 2 بهمن 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جنبش مقاومت اسلامي (حماس)؛ گذشته، حال و آينده (1)

جنبش مقاومت اسلامي (حماس)؛ گذشته، حال و آينده (1)
جنبش مقاومت اسلامي (حماس)؛ گذشته، حال و آينده (1)


 

نويسنده: كسري صادقي زاده *




 

چكيده:
 

با فروپاشي امپراطوري عثماني در زمان جنگ جهاني اول و اعطاي قيموميت فلسطين به انگلستان توسط جامعه ملل در سال 1922م، مدل بحران در خاورميانه كه تا قبل از آن ريشه داخلي داشته، رنگ و بوي بين المللي به خود گرفت.
با افزايش سير مهاجرت يهوديان از اقصي نقاط جهان به ارض كنعان و احساس خطر بوميان منطقه اعم از مسلمانان و مسيحيان و عدم وجود حامي قدرتمند از اعراب فلسطيني در قبال بيگانگان، ملت فلسطين بر آن شد تا خود به تنهايي بار مبارزه بر ضد مهمانان ناخوانده يهودي تبار را بر دوش كشد. طيف نرم افزاري و انديشه اي حاكم بر خط مشي مبارزاتي ملت فلسطين، در ابتدا پان عربيسم و سپس به سوسياليزم و چپگرايي و بعد از آن به انديشه ناسيوناليستي وليراليستي – سكولاريستي تغيير رنگ داده و نهايتاً با ا ثبات ناكارآمدي اينگونه انديشه هاي وارداتي جاي خود را به انديشه اسلام گرايي بخشيد تا ملت فلسطين بتواند به حفظ منافع و هويت ملي و اسلامي خود مبادرت ورزد. در اين مقاله بر آنيم تا ضمن بررسي خط سير مبارزات اسلامي بر ضد استعمار به بررسي نحوه شكل گيري و انديشه هاي جنبش مقاومت اسلامي (حماس) كه خاستگاه اصلي آن جهاد مسلحانه و راهبرد اسلامي است بپردازيم و نهايتاً با تشريح موقعيت كنوني حماس در جامعه فلسطين و ورود آن به عرصه سياسي و آينده و تبعات اين رويكرد به شناختي درست از اين جنبش دستيابيم.

كليد واژه ها:
 

مقاومت اسلامي، حماس، انتفاضه، انقلاب اسلامي، اخوان المسلمين، ساف، اسرائيل.

مقدمه
 

در سير تاريخي مبارزات ملت فلسطين همواره دو انديشه ي اسلام گرايانه و ملي گرايانه با يكديگر و دوشادوش هم اين ملت بزرگ را همراهي كرده اند. در يك طيف مبارزه تاكيد بر اساليب ملي – اسلامي بوده و در طيف ديگر تاكيد بر ملي گرايي صرف بوده كه مقومين آن تحصيل كردگان عرب در غرب و عربهاي مسيحي بوده اند. انديشه اسلامي تا قبل از تاسيس رژيم صهيونيستي از تفوق بالايي نسبت به رقيب خود برخوردار بوده اما پس از تاسيس اسرائيل و ورود لژيونرهاي عربي به عرصه مبارزه، از شدت وحدت رويكرد اسلام گرايي در سير مبارزات فلسطينيان به نفع ملي گرايي صرف و انديشه هاي غير اسلامي، كاسته شد تا اينكه با افول انديشه هاي غيربومي در عرصه ملي و مبارزاتي جنبش هاي رهايي بخش در سرزمين فلسطين و رشد اسلام گرايي متاثر از پيروزي انقلاب اسلامي ايران در منطقه و اثبات كارايي انديشه مقاومت اسلامي، اقبال مردم فلسطين هم به الگوپذيري از مدل ايران افزايش يافت كه نمونه بارز آن را مي توان در تاسيس جنبش جهاد اسلامي يافت كه در آغاز دهه 80 ميلادي به دست عبدالعزيز عوده و دكتر فتحي شقاقي پايه گذاري گرديد. پس از شعله ور گشتن قيام اسلامي و مردمي يعني انتفاضه اول در سال 1987 م تنها چند روز بعد از آن فلسطين شاهد تولد يكي از بزرگترين و فراگيرترين جنبش هاي اسلامي در خود تحت عنوان جنبش مقاومت اسلامي، حماس بود. خاستگاه اصلي حماس انتفاضه ملت فلسطين بوده و شعار اصلي آن جهاد مسلحانه بر ضد رژيم صهيونيستي مي باشد.
در دهه 90 ميلادي پس از دستگيري گسترده رهبران اين جنبش نوعي خلاء رهبري در بين اعضاي اين جنبش پديد آمد و جوانان فلسطيني عضو اين جنبش به سطوح بالاي رهبري اين جنبش دست يافتند كه تحليلگران آنرا علت اصلي راديكاليزه شدن حماس و راه انداختن جنگ هاي خياباني توسط جوانان پر شور اين جنبش دانسته اند و اين امر نهايتاً با بازگشت رهبران سابق از زندان ها به جايگاه سابق خود بر پختگي سياسي و مبارزاتي اين جنبش افزود و نيز با ورود اين جنبش به عرصه سياسي در سال 2006 و كسب اكثريت آراء در مجلس ملي و تشكيل كابينه، مساله بعد تازه اي يافت.
از سويي حماس مي بايستي بر مبارزات خود با رژيم صهيونيستي ادامه دهد تا از هويت اصلي خود (جهاد مسلحانه) تهي نگردد و از سويي ديگر با مشكلات دروني عمده منجمله حضور جريان هاي مصالحه كار با اسرائيل در درون جنبش الفتح و سازمان آزادي بخش فلسطين و بايكوت و تحريم بين المللي مواجه گرديد. شعار حماس تلفيق مبارزه و ديپلماسي بود كه براي تحقق اين امر به تشكيل دولت وحدت ملي با جنبش الفتح و ديگر اعضاي مستقل مبادرت ورزيد. اسرائيل كه امنيت ملي خود را با توجه به حضور جنبشي جهادي چون حماس از دست رفته مي ديد سعي كرد تا از طرق رشد جريان كودتاگر به رهبري محمد دحلان در جنبش فتح جلوي پيشروي حماس را سد کند که تا حدودي هم در اين امر موفق بوده. در واقع آينده سياسي حماس كاملاً به همراهي ديگر گروههاي مبارزاتي در فلسطين گره خورده و تا زماني كه مشكل داخلي و غلبه بر جريانهاي براَنداز در فلسطين حل نگردد حماس نخواهد توانست خود را براي رويارويي با دشمن اصلي و درجه يك خود يعني اسرائيل آماده كند.
در اين مقاله بر آنيم تا ضمن بررسي چگونگي تولد حماس در جامعه فلسطين به موشكافي انديشه سياسي حاكم بر اين جنبش بپردازيم و نهايتاً بتوانيم از خلال انديشه هاي غالب در اين جنبش به چارچوبي قابل فهم از عملكرد و رفتار اين جنبش در عرصه هاي سياسي و نظامي دست يابيم.

1- پيشينه تاريخي مسئله فلسطين
 

فلسطين سرزميني اسلامي – عربي مي باشد كه از غرب به درياي مديترانه و از شمال به جمهوري لبنان و از جانب شرق، به رود اردن و از جنوب، به شبه جزيره سينا (بخش شمال غربي مصر) محدود مي شود. در زمان حكومت عثماني فلسطين به عنوان ولايتي تحت نظر ايالت شام يا سوريه فعلي قرار داشت و از اين رو بدان سوريه جنوبي هم گفته مي شد.
وسعت تمام فلسطين 27024 كيلومتر مربع است كه 74 كيلومتر آن را دو درياچه طبريه و حوله و نصف بحرالميت (درياي مرده)، كه متعلق به فلسطين است، تشكيل مي دهند و بقيه آن يعني، 26320 كيلومتر مربع خشكي و تقريباً معادل تمام خاك بلژيك است (زعيتر، 1382: 67). اين سرزمين، زادگاه بزرگترين مكاتب و معارف ديني است و از حيث استراتژيك نيز در كنار دروازه ي سرزمين هاي عربي و خاورميانه واقع شده است. قداست و جغرافياي اين سرزمين، تاريخ پر فراز و نشيبي را در آن به وجد آورده و نيز در ظاهر بيش از ساير نقاط استراتژيك جهان، بحران خيز بوده است (پاشاپور، 69: 1381). اولين بار، اسلام به وسيله ابوبكر و عمر به اين سرزمين وارد شد و پس از آن، در جنگ هاي صليبي چهارم و پس از صلاح الدين ايوبي، بخشي از فلسطين به دست مسيحيان افتاد و بعدها سلطان سليم عثماني، در قرن شانزدهم، فلسطين و بيت المقدس را فتح كرد (زعيتر، 1382: 108-90).
يهوديان مستقر در مرزهاي حكومت عثماني در وضعيت بسيار خوبي به سر مي بردند و توانسته بودند به پست هاي بالا و جايگاه اجتماعي – اقتصادي خوبي در جهان اسلام دست پيدا كنند، در رابطه با همين موضوع دكتر اسرائيل شاهاك مي نويسد: در كشورهاي مسلمان، جماعات يهودي، يك «عصر طلايي» مشهور به خود ديدند ... (شاهاك، 1376: 149) و همو در ادامه اعتراف مي كند: بپذيريم كه موقعيت يهوديان، بطور متوسط، نزد مسلمانان بهتر بوده است تا در قلمرو مسيحيان (شاهاك، 1376: 152). اما وضعيت يهوديان در سرزمين هاي غير اسلامي به گونه اي ديگر رغم خورده بود. آنها با سپري كردن دوران تاريك تفتيش عقايد در اروپا با زندگي در گتوها خط مشي انزوا گرايانه را در پيش گرفتند و همواره خود را به صورت اقليتي در مقابل اكثريت مسيحي تلقي مي كردند. با آغاز انقلاب صنعتي و نهضت رنسانس و همچنين انقلاب كبير 1789 فرانسه و برخورداري يهوديان از حقوق مساوي با ديگر شهروندان بحران هويت در بين يهوديان اروپا آغاز گرديد. از سويي برخي از آنها با گذشت از سنت يهودي خود را به خيل تجدد گرايان رسانيدند، مشخص ترين كوشش براي ارايه تعريفي دوباره از يهوديت، بگونه اي كه با فرهنگ اروپايي سازگار باشد و در عين حال، ارزش هاي يهودي را حفظ كند، به «روشنگري»(1) يا «بيدارگري»(2) معروف شد. بنيانگذار آن فردي به نام مندلسن(3) (1786-1729) بود. نهضت «اصلاح»(4) كه در دهه 40 ميلادي در آلمان ظهور كرد، تمام جنبه هايي را كه مانع زندگي يك يهودي به عنوان يك شهروند در يك جامعه كاملاً غيرمذهبي مي شد، حذف كرد؛ يعني رژيم غذايي خاص، آداب و سنن يهودي، تعطيلي روزهاي شنبه، تعليم و تربيت در مدارس مذهبي خاص يهوديان و بخصوص هر نوع اشاره به حيات ملي يهود (عطايي، 1379: 4) و از سويي ديگر برخي از آنها براي اجتناب از دچار شدن به بحران هويت و تهي گشتن از هويت يهودي، به قبض گرايي روي آوردند كه زندگي انزوا گرايانه آنها باعث تحقير شديد آنها از سوي ديگر شهروندان و حتي همكيشان تجدد گراي خود گرديد. راه برونرفت از اين حقارت و بحران هويت را مي توان در ادبيات اوليه شكل گيري صهيونيزم جستجو كرد.
لئون پينسكر(5)، يهودي روسي، در سال 1882 ميلادي كتابي با عنوان خودرهايي بخشي تاليف كرد و در آن ضمن بررسي مشكلات يهود، همه هم كيشان خود را در سراسر گيتي براي مهاجرت به يك منطقه مشخص از جهان و تاسيس دولتي مستقل، دعوت كرد. ئي دعوت خود را بر اين اصل قرار داده بود كه «جهان، يهود را تحقير مي كند؛ زيرا يك ملت مستقل نيست و در همه جا بيگانه تلقي مي شود.» وي در كتاب خود بر ضرورت بر گزاي يك كنفرانس ملي و ايجاد شركتي براي عمران و سازندگي و دعوت عمومي براي كمك به تاسيس دولت يهود و تلاش در كسب تضمين بين المللي، تاكيد كرد (كريميان، 1384: 297-296). البته گفتني است كه پينسكر در بيان مطالب و پيشنهادات خويش، تحت تأثير آراء و نظريات موريتس هش(6) در سال 1840 ميلادي، كتابي با عنوان رم و اورشليم تاليف كرده بود، قرار داشت. هس در كتاب خود گفته بود: «ما همواره در ميان ملل مختلفي كه با آنها زندگي مي كنيم، اجنبي و بيگانه محسوب مي شويم». به همين جهت، او دعوت به تشكيل كشوري مستقل براي ملت يهود كرده و معتقد بود هم چنان كه «رم» مركز كليساي مسيحي است، اورشليم نيز بايد مركز يهوديت باشد (كريميان، 1384: 298). سرانجام تئودور هرتزل(7) (1904-1860) را بايد پايه گذار جنبش صهيونيزم در شكل سازماني آن دانست. وي يك يهودي مجاري الاصل بود كه در سال 1896 كتاب «حكومت يهود»(8) را منتشر ساخت و انديشه ايجاد ملت مستقل يهود را در آن مطرح ساخت. (موسسه مطالعات فلسطيني، 1377: 339). هر چند وي به ايجاد اين كشور در فلسطين اعتقادي نداشت و آرژانتين را براي اسكان يهوديان بر گزيده بود اما با فوت وي در نوامبر 1904 م و روي كار آمدن ديويد بن گوريون(9) و انتخاب فلسطين به عنوان پايه اصلي كشور يهود از طريق همكاري با ابر قدرت وقت، بريتانياي كبير و دريافت وعده معروف لردبالفور وزير خارجه وقت انگلستان به لرد روچيلد (از متمكن ترين خانواده هاي يهودي) در طي نامه اي در سال 1917م به وي چنين گفته بود:
لرد روچيلد عزيزم!
راستي خوشوقت و مشعوفم كه به نام دولت شاهنشاهي انگلستان با كمال صراحت وعده ي ذيل را به شما ابلاغ مي كنم. اين وعده، عطف به درخواست جمعيت يهودي صهيونيسم است كه به اين وزارت خانه رسيده و با آن موافقت شده است.
دولت شاهنشاهي انگلستان، نظر لطف مخصوصي به تشكيل وطن ملي يهود در فلسطين دارد و در آينده نزديكي نهايت سعي و كوشش در راه رسيدن به اين هدف و تسهيل وسايل آن مبذول خواهد شد.
اين هم به طور وضوح معلوم باشد: نبايد كاري شود كه به حقوق اجتماعي و مذهبي مردم غير يهودي فلسطين و حقوق و امتيازات سياسي يهودي در ساير ممالك ضرري وارد آيد (زعيتر، 1382: 122). ناگفته نماند كه درست يكسال قبل از اعلام اين نامه قراردادي سري تحت عنوان سايكس – پيكوميان انگلستان و فرانسه منعقد گرديد كه طي آن عراق، فلسطين و اردن به انگلستان و لبنان و سوريه هم به فرانسه واگذار مي گشت اما با آغاز انقلاب بولشويكي در روسيه در سال 1917 و افشاي اين قرارداد خشم ملتهاي عرب منطقه برانگيخته شد. (10)
پيش از شعله ور شدن آتش جنگ جهاني اول، دو گرايش مختلف در انديشه سياسي اعراب تبلور يافت: گرايش نخست، طرفدار به پيش بردن امت عربي، بر اساس خاستگاه ديني و بينش اسلامي بود. گرايش دوم، طرفدار به پيش بردن امت عرب بر اساس خاستگاه قومي و تفكر ملي گرايي عربي بود (خسروشاهي، 1375: 27).
فلسطين تا پايان جنگ جهاني اول در اختيار حكومت اسلامي قرار داشت و پس از فروپاشي اين امپراطوري بنا به درخواست كشور انگلستان، قيموميت فلسطين در سال 1301(1922) به اين كشورداده و قرارداد قيموميت فلسطين بين جامعه ملل و انگلستان به امضا رسيد. مطابق اين قرارداد، جامعه ملل مفهوم وطن ملي يهود را همانگونه كه در اعلاميه بالفور آمده بود، مورد تائيد قرار داد. از اين زمان تلاش هاي بسيار جدي تري براي مهاجرت يهوديان به سرزمين فلسطين و اسكان آنها در زمين هاي خريداري شده از اعراب يا به زور متصرف شده صورت پذيرفت (حاجي يوسفي، 1382: 74).

پي نوشت ها :
 

دانشجوي کارشناسي ارشد، معارف اسلامي و علوم سياسي، ورودي 1381 ، دانشگاه امام صادق(ع).
1- Enlightment
2- Haskalah
3- Moses Mendelssohn
4- Reformism
5- Pinsker
6- Moses Hess
7- Theodor Herzel
8- The Jew's State
9- David Ben – Gurion
10- براي مطالعه بيشتر در خصوص اين قرارداد نگاه کنيد به : زعيتر، اکرم (1382)، سرگذشت فلسطين، ترجمه آيه الله هاشمي رفسنجاني، قم: نشر بوستان، ص 117-114.
 

منبع:پايگاه نور ش 37
ادامه دارد...



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.