قاصد فرخنده بهار
نويسنده: علي خوشه چرخ آراني
جايگاه بهاران در اريكه ادب پارسي
عيد نوروز از اجله و اقدم اعياد ملي روي زمين است كه در نزد ايرانيان جايگاهي والاو بالادارد، به گونه اي كه ما مي توانيم به شكوه و عظمت و قدمت اين عيد خجسته در نزد ساير ملل بباليم و به آداب و رسوم و عادات و اعمالي كه مورث تجديد الفت و صفاي قلوب است مباهات ورزيم. نوروز كه سرآغاز فصل دل انگيز بهار است، جلوه اي از جلوات حي ذات و تجسمي از رستاخيز قيامت طامه است كه خداوند هر ساله با رستاخيز طبيعت و حلول فصل ربيع دل انگيز، رستاخيز انسان را به صورت عين اليقين در جلوي چشمان هر صاحب بصيرت و ژرف انديش به نمايش مي گذارد تا به او اطمينان و آرامش بدهد و زندگي او را معنا بخشد و زندگي اش را پر از شادي و سرور از آفريدگاري سازد كه همه چيز را براي آرامش و آسايش او در دنيا و اخري آفريده است و نوروزيان واقعي آناني هستند كه در رستاخيز طبيعت، از آيات آفاق الهي چنان به معرفت نفس و معرفت الهي مي رسند كه عارفان و سالكان سير و سلوك، سال ها در پي آن بوده اند و بي شك نوروزيان در جشن رستاخيز به مقام شهود ملكوتي ابراهيمي مي نشينند و در مقام آرامش و اطميناني قرار مي گيرند كه حضرت ابراهيم در هنگام رستاخيز پرندگانش نشسته بود.اما بهار و نوروز در ادب گرانسنگ ما جايگاهي والاو ويژه دارد. اگر تورقي بر دواوين منظوم و نوشته هاي منثور شاعران و نويسندگان فارسي گوي داشته باشيم به اين نكته خواهيم رسيد كه اكثر شاهكارهاي ادبي زبان فارسي در توصيف بهار، اين رويداد فرخنده طبيعت كه نشانه اي از قدرت و عظمت حي لايزال است سروده شده است و كمتر شاعر و يا نويسنده اي را مي توان يافت كه به اين رويداد آفاقي و انفسي توجهي نكرده باشد و بشارتي بر مقدم فرخنده بهاران و اشارتي بر گذشت زمان در اين جهان ناپايدار گذران نداشته باشد.
اما دقتي در شعار بهاريه شعراي فارسي مويد اين موضوع است كه نگاه شاعران به بهار دو گونه است؛ نخست از جنبه تصويرسازي هاي آفاقي كه در سبك خراساني قابل مشاهده است و دوم نگاه انفسي به بهار كه مقارن با ورود تصوف و عرفان در شعر فارسي است. به ديگر عبارت شاعر سبك خراساني به بهار و پديده هاي زيباي آن به گونه جسماني و ملموس نگاه مي كند و شاعران متصوف، بهار را مقارن با تحولات دروني و بهانه اي براي تحولات انفسي در نظر مي گيرند.
در اين مقال با عنوان «قاصد فرخنده بهار» به جايگاه اين رويداد عظيم طبيعت مي پردازيم.
رودكي، خاتم الشعرا و پدر شعر فارسي، بهار را به لشكري تشبيه مي كند كه حوادث طبيعت هر كدام در آن شغلي بر عهده دارند، ابرها به سان سپاهيان، باد فرمانده لشكر و برق آسمان نفت انداز اين سپاه است. باد صبا به عنوان فرمانده ابرها را به حركت درآورده و در اين اثنا برق آسمان به آتش اندازي به سوي سپاه دشمن مشغول مي شود و رعد و برق طبل جنگي را مي نوازند.
رودكي در تشبيهي ديگر لاله را به پنجه خضاب شده و رنگين نوعروسان همانند مي سازد و بدين سان لاله را در فصل بهار توصيف مي كند كه:
لاله ميان كشت بخندد همي ز دور
چون پنجه عروس به حنا شده خضيب
ديگر چهره توصيف كننده طبيعت در فصل بهار، منوچهر دامغاني است. اگر بخواهيم تنها يك نمونه از شاعران سرخوش و جوان طبع فارسي را كه با طبيعت زيسته و بدان دل داده است معرفي كنيم، او كسي جز احمد بن قوص، معروف به منوچهري دامغاني نخواهد بود.
رنگارنگي تشبيهات او در وصف طبيعت و گل و گياه و پرندگان خوش آواز، به شعر او برجستگي و جلوه اي خاص بخشيده است.
منوچهري در قصيده اي نغز و دلكش كه هر بيت آن تصويري از جلوه هاي زيباي طبيعت است، مي گويد:
نوبهار آمد و آورد گل و ياسمنا
باغ هم چون تبت و راغ به سان عدنا
آسمان خيمه زد از بيرم و ديباي كبود
ميخ آن خيمه ستاك سمن و نسترنا
بوستان گويي بتخانه فرخار شده ست
مرغكان چون شمن و گل بنكان چون وثنا
بر كف پاي شمن بوسه بداده وثنش
كي وثن بوسه دهد بر كف پاي شمنا
منوچهري در سرآغاز اين قصيده مطول و پر احساس، باغ و راغ را از شدت تجمل و آرايش به بوستان چين كه در زيبايي و جمال شهره است و حتي به بالاتر و فراتر از آن، به باغ هاي جنت تشبيه مي سازد.
او اظهار مي دارد كه آسمان گويا همانند خيمه اي است كه از بافته هاي نرم و كبود و گل هاي رنگارنگ ياسمن و نسترن و ميخ هاي كوبيده بر زمين هستند كه ستون هاي اين خيمه را نگاه داشته اند.
منوچهري در توصيف بهار و تصويرگري زيباي آن، بوستان را به بتخانه هاي شهر فرخار تبت تشبيه مي كند و آن گاه مرغان را به بت پرستان و بوته هاي كوچك گل را به بت تشبيه مي سازد.
فرخي سيستاني ديگر شاعر پارسي گوي است كه در اكثر قصايدش جلوه هاي زيباي طبيعت از جمله بهار را توصيف نموده است. او در قصيده اي كه با ابيات؛
گل بخنديد و باغ شد پدرام
اي خوشا اين جهان بدين هنگام
چون بناگوش نيكوان شد باغ
از گل سيب و از گل بادام
هم چو لوح زمردين گشته ست
دست هم چون صحيفه زرخام
گل سوري به دست باد بهار
سوي باده همي دهد پيغام
شروع مي شود به توصيف باغ در فصل بهار پرداخته است.
عنصري ديگر شاعر قصيده سراي سبك خراساني كه توانايي اش در فنون شاعري و به كارگيري الفاظ و معاني بلند و ذكر اوصاف، بدان پايه است كه او را در زمره بزرگترين قصيده سرايان فارسي زبان درآورده است، در قصيده اي با عنوان «باد نوروزي» فرا رسيدن بهار را چنين مژده و توصيف مي نمايد:
باد نوروزي همي در بوستان بتگر شود
تا ز صنعش هر درختي لعبتي ديگر شود
باغ همچون كلبه بزاز پر ديبا شود
راغ همچون طبله عطار پر عنبر شود
روي بند هر زميني حله چيني شود
گوشوار هر درختي رشته گوهر شود
چون حجابي لعبتان، خورشيد را بيني به ناز
گه برون آيد ز ميغ و گه به ميغ اندر شود
افسر سيمين فروگيرد ز سر، كوه بلند
باز مينا چشم و زيبا روي و مشكين سر شود
ناصر خسرو شاعر قرن پنجم در قصيده اي به زبان نظم به مدح نوروز و وصف بهار مي پردازد:
جهان را دگرگونه شد كار و بارش
برو مهربان گشت صورت نگارش
به ديبا بپوشيد نوروز رويش
بلولو بشست، ابر، گرد از عذارش
به صحرا بگسترد نيسان بساطي
كه ياقوت پودست و پيروزه تارش
سوي بوستانش فرستاده دريا
به دست صبا داده گردون مهارش
كه ديده است هرگز چنين كارواني
كه جز قطره باري ندارد، قطارش
به سال نو ايدون شد آن سال خورده
كه بر ماست از هر سويي خواستارش
سنايي غزنوي، شاعر شوريده غزنين كه در قصايدش زهد، حكمت و مضامين اخلاقي فراوان يافت مي شود نيز در توصيف بهار اين گونه مي سرايد كه:
باز متواري روان عشق صحرايي شدند
باز سرپوشيدگان عقل سودايي شدند
باز مستوران جان و دل پديدار آمدند
باز مهجوران آب و گل تماشايي شدند
اوحدالدين علي انوري از شعراي برجسته و ممتاز زبان فارسي است كه بيشترين شهرتش به قصايد اوست كه عمدتا در وصف طبيعت مشحون به اغراق است. اين شاعر نيز نگاهي ويژه به بهار داشته و در ديوانش اين گونه به توصيف و تشريح طبيعت در موسم بهار مي پردازد:
روز عيش و طرب بستان است
روز بازار گل و ريحان است
باز در پرده الحان بلبل
مطرب بزم گه مستان است
كز پي بزم گه نوروزي
باغ را باد صبا مهمان است
چهره باغ ز نقاش بهار
به نكويي چو نگارستان است
حكيم عمر خيام نيشابوري كه نام بردارترين ترانه ها را در ادب فارسي به نام او ثبت كرده اند در وصف نوروز چنين مي گويد:
بر چهره گل نسيم نوروز خوش است
در صحن چمن روي دل افروز خوش است
از دي كه گذشت هر چه گويي خوش نيست
خوش باش و ز دي مگو كه امروز خوش است
هر سبزه كه در كنار جويي رسته است
گويي ز لب فرشته خويي رسته است
پا بر سر سبزه تا، به خواري ننهي
كان سبزه ز خاك لاله رويي رسته است
خداوندگار عشق و عرفان مولانا كه او را از اقطار و اقطاب زبان فارسي دانسته اند و موسيقي كلام و آهنگ و درخشندگي و زيبندگي كلمات در اشعار او موج مي زند در قصيده اي با عنوان «بهار آمد، بهار آمد» اين گونه بهار را وصف و مژده حضورش را اعلان مي دارد:
بهار آمد، بهارآمد، سلام آورد مستان را
از آن پيغمبر خوبان پيام آورد مستان را
زبان سوسن از ساقي كرامت هاي مستان گفت
شنيد آن سرو از سوسن، قيام آورد مستان را
زوال باغ در مجلس نثار آورد آن گه نقل
چو ديد از لاله كوهي كه جام آورد مستان را
چو خوبان حله پوشيدند درا در باغ و پس بنگر
كه ساقي هر چه در بايد تمام آورد مستان را
كه جان ها را بهار آورد و ما را روي يار آورد
ببين كز جمله دولت ها كدام آورد مستان را
ذكر اين نكته هم ضروري است كه از آنجا كه اساس شعر و انديشه مولانا در مثنوي مبتني بر تعاليم بلند آسماني و آموزه هاي ديني و عرفاني ممتاز و بديع است، لذا او در دفتر پنجم مثنوي بهار را عامل شكوفايي و تعالي آدمي مي داند و آن را اشاراتي بر حيات دوباره انسان پس از مرگ توصيف مي نمايد.
اين بهار نو ز بعد برگ ريز
هست برهان بر وجود رستخيز
كلام شيخ اجل، سعدي شيراز در توصيف طبيعت، در عين برخورداري از طراوت، ظرافت، جذابيت، استحكام و انسجام و توصيفي از زيبايي ها و ارائه تصويري از طبيعت دل انگيز و سيماي دلاويز و طرب انگيز بهار، متضمن پيام هايي است كه در وراي الفاظ و عبارات نهفته است كه علاوه بر جاذبه و كشش هاي دل نوازش از پيام و كلام هاي عبرت آميز نيز برخوردار است:
حسن تو دائم بدين قرار نماند
مست تو جاويد در خمار نماند
حسن دلاويز، پنجه اي است نگارين
تا به قيامت بر او نگار نماند
پار گذشت آنچه ديدي از غم و شادي
بگذرد امسال و همچو پار نماند
بامدادي كه تفاوت نكند ليل و نهار
خوش بود دامن صحرا و تماشاي بهار
صوفي از صومعه گو خيمه بزن بر گلزار
كه نه وقت است كه در خانه نشيني بيكار
علم دولت نوروز به صحرا بر خاست
زحمت لشكر سرما، ز سر ما برخاست
بر عروسان چمن بست صبا هر گهري
كه به غواص، ابر از دل دريا برخواست
اگر چه در ادب فارسي ما، قصايد، غزليات و رباعيات و دوبيتي ها و ديگر قوالب شعري زيادي در توصيف طبيعت در موسم بهار سروده شده كه هر يك به نوبه خود شاهكاري در زبان و ادب فارسي محسوب مي شوند اما اگر اغراق آميز و غلو گونه نباشد كه نيست درتوصيف اين رويداد خجسته طبيعت، كمتر سروده اي را مي توان يافت كه همانند غزل هاي ناب و دلنشين خواجه شيراز، لسان الغيب، حافظ باشد كه شميم و رايحه عطر آميز و عنبرگون نوروزي در تك تك گلواژه هايش موج نزند و تك تك الفاظ و عباراتش آرايه مراعات نظير مرتبط و هم خوان با بهار، گل، باغ و باد صبا، جواني و... در آن يافت نشود؛
دوستان وقت گل آن به كه به عشرت كوشيم
سخن اهل دل است اين و به جان بنيوشيم
نيست در كس كرم و وقت طرب مي گذرد
چاره آن است كه سجاده به مي بفروشيم
خوش هوايي است فرح بخش خدايا بفرست
نازنيني كه به رويش مي گلگون نوشيم
ز كوي يار مي آيد نسيم باد نوروزي
از اين باد ار مدد خواهي چراغ دل برافروزي
به صحرا رو كه از دامن غبار غم بيفشاني
به گلزار آي، كز بلبل، غزل گفتن بياموزي
مي اندر مجلس آصف به نوروز جلالي نوش
كه بخشد جرعه جامت جهان را ساز نوروزي
نه حافظ مي كند تنها دعاي خواجه توران شاه
ز مدح آصفي خواهد، جهان عيدي و نوروزي
نفس باد صبا مشك فشان خواهد شد
عالم پير دگرباره جوان خواهد شد
ارغوان جام عقيقي به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقايق نگران خواهد شد
اين تطاول كه كشيد از غم هجران بلبل
تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد
گل عزيز است غنيمت شمريدش صحبت
كه به باغ آمد از اين راه و از آن خواهد شد
به عزم تو به سحر گفتم استخاره كنم
بهار تو به شكن مي رسد چه چاره كنم؟
من كه عيب توبه كاران كرده باشم بارها
توبه از مي وقت گل ديوانه باشم گر كنم
وحشي بافقي، شاعر پاك باز، وارسته و قانع و بلند همت ايراني است كه بيشترين شهرت وي را بايد مرهون غزليات او دانست. وحشي نيز در اشعاري زيبا در توصيف جشن نوروز و فرا رسيدن بهار مي گويد:
بهار آمد گشت، عالم گلستان
خوشا وقت بلبل، خوشا وقت بستان
همه روزه عيد تو نوروز باد
وز آن عيد نوروز، عالم گلستان
صائب تبريزي، شاعر برجسته و تك بيت گوي و شهسوار ميدان خيال كه غزل هاي او از شاهكارهاي غزل فارسي است، هم او كه بعضي از ابيات غزل هايش شاهكار ذوق و انديشه است و بسياري از آنها چون مثل ساير، نزد عامه زبانزد است، قصيده غرايي در مدح و توصيف نوروز و بهار سروده است:
بيا و تازه كن ايمان به نوبهار امروز
كه شد قيامت موعود آشكار امروز
شكوفه از افق شاخ همچو اختر ريخت
نشان صبح قيامت شد آشكار امروز
محيط رحمت حق در تلاطم آمده است
كف از شكوفه فكنده ست بر كنار امروز
به شغل عيش شب و روز را برابر دار
كه عدل گشت ترازوي روزگار امروز
چراغ لاله گره كرده دود را در دل
كه بي صفا نشود بزم نوبهار امروز
بهشت نقد طلب مي كني، اگر صائب
چو غنچه سر از گريبان خود برآر امروز
قاآني شيرازي كه در اشعارش همواره لفظ بر معنا پيشي مي گيرد و در انتخاب الفاظ استوار و سرشار و آوردن تشبيهات خيال انگيز و تعبيرات خوش آهنگ چنان قدرتي از خود نشان مي دهد كه خواننده را مجذوب مي كند و از توجه باز مي دارد و در شعرش، سر و كارش بيشتر با طبيعت و امور حسي و توصيف جلوه هاي زيباي طبيعت است، در ديوان اشعارش اين گونه موسم ربيع را مژده و به ستايش آن مي پردازد:
نسيم خلد مي وزد مگر ز جويبارها
كه بوي مشك مي دهد هواي مرغزارها
ز خاك رسته لاله ها چو بسدين پياله ها
به برگ لاله ژاله ها چو در شفق ستاره ها
ز ريزش سحاب ها بر آب ها حباب ها
چو جوي نقره آب روان ز آبشارها
در اين بهار دلنشين كه گشت خاك عنبرين
ز من ربوده عقل ودين، نگاري از نگارها
محمدتقي بهار، شاعر آزادي و آزاديخواه ايران در قصيده اي زيبا در وصف نوروز و بهار مي سرايد كه:
هنگام فروردين كه رساند به ما درود
بر مرغزار ديلم و طرف سپيدرود
كز سبزه و بنفشه و گل هاي رنگارنگ
گويي بهشت آمده از آسمان فرود
دريا بنفش و مرز بنفش و زمين بنفش
جنگل كبود و كوه كبود و افق كبود
اشجار گونه گون و شكفته ميان شان
گل هاي سيب و آلو، آبي و امرود
بنگر يكي به رود خروشان به وقت آنك
دريا، پي پذيره اش آغوش برگشود
سيد محمد حسين بهجت تبريزي كه بعدها به شهريار مشهور گشت و غزل هاي زيبايش در ادب معاصر جايگاهي در نزد اهل شعر و ادب باز كرده است در غزلي با عنوان «فصل بهار» در توصيف بهار و موسم ربيع و عيد نوروز چنين مي سرايد كه:
نوبهار آمد و چون عهد بتان توبه شكست
فصل گل دامن ساقي نتوان داد ز دست
كاسه و كوزه تقوي كه نمودند درست
ديدم آن كاسه به سنگ آمد و آن كوزه شكست
باز از طرف چمن ناله بلبل برخاست
عاشقان بي مي و معشوق نخواهند نشست
مژدگاني كه دگرباره گل از گلبن رست
بلبل سوخته خرمن ز غم هجران رست
سرخ گل خنده زد و ابر و به كهسار گريست
لاله بگرفت قدح بلبل عاشق شد مست
دلرباتر ز رخت در دمني گل ندميد
دلگشاتر ز لبت غنچه نبست
نكته قابل ذكر اين است كه شهريار، بهار را عامل وجد درون و بيداري دل مي داند كه اين وجد درون گاهي منجر به مستي و سرمستي مي گردد و لذا توبه شكني از آن روي روا و جايز است كه طرب و شادي و لذت فصل بهار همچون فرصت هاي زودگذر عمر است و لذا بايد اين فرصت محدود را مغتنم شمرد و از آن نهايت بهره را برد.
مقاله را با شعري زيبا از شاعر معاصر فريدون مشيري با عنوان «مي رسد اينك بهار» به پايان مي بريم و جستجوي بيشتر در اين زمينه را به علاقه مندان واگذار مي كنيم؛
بوي باران، بوي سبزه، بوي خاك
شاخه هاي شسته، باران خورده، پاك
آسمان آبي و ابر سپيد
برگ هاي سبز بيد
عطر نرگس، رقص باد
نغمه شوق پرستوهاي شاد
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه ها و دشت ها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه هاي نيمه باز
خوش به حال دختر ميخك كه مي خندد به ناز
خوش به حال جام لبريز از شراب
خوش به حال آفتاب
اي دريغ از تو اگر چون گل نرقصي با نسيم
اي دريغ از ما اگر كامي نگريم از بهار
منبع:www.magiran.com
ارسالي از طرف کاربر محترم : omidayandh
/ع