نظام آموزشي مکتب خانه اي قاجار و پهلوي اول(4)

کودکان علماء و روحانيون درجه اول و اعيان و اشراف به مکتب نمي رفتند. اينان، معلم سر خانه داشتند. معلمان سرخانه به دو صورت به آموزش مي پرداختند: يا هر روز در يک ساعت معين در خانه هاي آنان حاضر مي شدند. به آموزش مي پرداختند. يا اين که در بيروني منزل آنان مسکن گزيده و در آن محل هم آموزش مي دادند و هم زندگي مي کردند.
چهارشنبه، 6 بهمن 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نظام آموزشي مکتب خانه اي قاجار و پهلوي اول(4)

نظام آموزشي مکتب خانه اي در دوره قاجار و پهلوي اول(4)
نظام آموزشي مکتب خانه اي در دوره قاجار و پهلوي اول(4)


 

نويسنده: مهدي نصيري




 

مکتب خانه هاي عمومي
 

کودکان علماء و روحانيون درجه اول و اعيان و اشراف به مکتب نمي رفتند. اينان، معلم سر خانه داشتند. معلمان سرخانه به دو صورت به آموزش مي پرداختند: يا هر روز در يک ساعت معين در خانه هاي آنان حاضر مي شدند. به آموزش مي پرداختند. يا اين که در بيروني منزل آنان مسکن گزيده و در آن محل هم آموزش مي دادند و هم زندگي مي کردند. در صورت دوم، معلمان، که بيش تر از طلبه و روحانيون بودند، در بيش تر موارد تنها زندگي مي کردند و اگر زن و بچه اي داشتند، هر از گاهي، براي سرکشي به آنان مکتب را ترک مي کردند.

شاگردان مکتب خانه هاي خصوصي:
 

اين مکتب خانه ها در منزل اعيان بود و جز اشراف زادگان و خانواده هاي نزديک و يا فرزندان هم طبقه ي آنان کسي اجازه ي ورود نداشت. بچه نوکرها هيچ وقت اجازه نداشتند با آقا زاده ها درس بخوانند؛ زيرا تصور مي کردند که اين قبيل بچه ها، که تربيت درستي ندارند، اخلاق بچه ها را خراب مي کنند. (1)
اين تفکر ساليان سال در تاريخ فرهنگ ما اعمال مي شد:
«امرا و اعيان و اشراف و توانگران اطفال خود را به مکتب نمي فرستادند؛ زيرا به واسطه ي نواقصي که مکتب داشت و عادات و اخلاق زشت کودکان ديگر، مکتب مناسب با حيثيت و شؤون خداوندان نعمت نبود». (2)

آداب ورود به مکتب خانه هاي خصوصي:
 

ورود به اين مکتب خانه ها با آداب ويژه اي انجام مي گرفت. مستوفي نمونه اي از اين آداب را اين چنين بيان مي کند:
«کم کم موقع درس خواندن من هم فرا رسيد. يک روز ساعت خوش کردند و مرا با يک کله قند و يک توپ قدک براي آخوند به مکتب فرستادند ... همين که چشم آخوند به من و بعد از آن به سيني محتوي قند و قدک افتاد، بعد از جواب سلام چند کلمه اي راجع به هوش و شعور من و اين که ان شاء الله پسر کار کن و معقولي خواهم شد و آقاي سنگين و رنگيني بار خواهم آمد، اداء کرد و مرا پهلوي برادرم نزديک خود نشاند». (3)

معلمان مکتب خانه ها:
 

معلمان اين مکتب خانه در اغلب موارد، همان روحانيون و طلبه ها بودند که روزي چند ساعت به منزل صاحب مکتب مي رفتند و فرزندان آنان را آموزش مي دادند و يا در همان مکتب امکانات زندگي براي وي فراهم مي شد و در کنار خانواده ي اعيان و اشراف زندگي مي کردند. اين گونه معلمان جزء بزرگان شهر به شمار مي آمدند و آذوقه ي ساليانه ي آنان در سر خرمن و هنگام تابستان از املاک صاحب خانه برآورده مي شد. آن ها کار ديگري جز تدريس نداشتند. هنگام حرکت خانواده در تابستان به ييلاق، صاحب مکتب نيز به همراه آنان مي رفت. حقوق اين آخوندها، در حدود ماهي 25 قران تا سه تومان بود و شماري اين مبلغ را بيش از اينها ذکر کرده اند.
اعظام قدسي مي نويسد:
«معلمان سرخانه اغلب از طلاب و ملاها بودند. حقوق اين افراد ماهيانه حدود سه الي ده تومان بود. علاوه بر آن غير از ماهيانه، غالب رجال که به مستخدمين خانه جيره مي دادند؛ از قبيل آرد، برنج و غيره به ملاي سر خانه هم مي دادند». (4)

برنامه ي آموزشي:
 

برنامه هاي آموزشي اين مدارس از نظر مواد درسي و مطالب آموزشي، فرقي با مکتب خانه هاي عمومي نداشت و مطالب و کتاب هاي يکساني داشتند. فقط مي توان گفت که کيفيت آن با مکتب خانه هاي عمومي فرق مي کرد. براي نمونه در آموزش خط يا در درس هاي ديگر رجال و اشراف مي کوشيدند بهترين استادان را به خدمت بگيرند و در نتيجه، فرزندان شان از آموزش پر کيفيتي نسبت به زمان خود برخوردار مي شدند.

تنبيه و تشويق:
 

با توجه به خاطراتي که از دانش آموختگان اين مکتب خانه ها مانده است، تنبيه بدني در اين مکتب خانه ها نيز ادامه داشت، اما تصور نمي رود شدت آن به همان اندازه بود که در مکتب خانه هاي عمومي اعمال مي شد. ولي واکنش شاگردان اين مکتب خانه ها نيز نسبت به طرز رفتار معلمان خود چندان نشاني از رضايت و خرسندي در خود ندارد.

بررسي ديدگاه ها درباره ي مکتب خانه ها
 

مکتب خانه ها، گرچه از قرن ها پيش از دوره ي قاجار، فعاليت داشته اند؛ اما آنچه در اين دوره به نام مکتب يا مکتب خانه عمل مي کرد، مورد طعن و انتقاد بسياري از صاحب نظران و فرهنگ دوستان قرار گرفته و به دنبال همين انتقادها بوده که فکر ايجاد مدارس جديد در اذهان شماري از روشنفکران و فرهنگ پژوهان جوانه زده است.
در اوايل مشروطيت و پس از آن، مکتب خانه ها، چه از سوي متفکران، رجال و چه از سوي جهانگردان خارجي مورد انتقاد قرار گرفته و بر بايستگي دگرگوني در نظام آموزشي آن تأکيد شده است. بسياري از روزنامه ها، ضمن طرفداري از ترقي و آزادي خواهي و بيان عقب ماندگي ها و وضع اسف بار زنگي مردم و دفاع از گسترش علوم و فنون جديد در ميهن بر ضرورت تغيير نظام آموزشي و از جمله اصلاح وضع مکتب خانه ها تأکيد کرده اند. براي نمونه، روزنامه ي عدالت، مقاله اي درباره ي مکتب خانه هاي آن زمان و ضرورت اصلاح آن ها به چاپ رسانده و نوشته است.
«مکاتب ابتدائيه مکتب هاي بازاري است که در مساجد و دکاکين، که نه موافق حفظ الصحه و نه موافق نظافت است، داير مي باشد. طفل، پس از اين که در مکاتب در مدت ده سال، ده هزار چوب خورد و مشقت ها تحمل نمود، تنها خواندن و نوشتن مي داند و از ساير علوم اطلاعي ندارد ... عمده فسادي که در اين مکاتب سبب نفرت متعلمين است، سوء سلوک معلمان است. اطفال به اندازه اي با معلم عناد دارند که خبر مرگ معلم، عيد شاگرد است ... از معلم فحش هاي نالايق مي شنود و کتک مي خورد. اصلاح اين مکاتب واجب است». (5)
«پس از استقرار مشروطيت در ايران، اهتمام آزادي خواهان و کوشش هاي مردمِ روشن فکر بر اين بود که وضع مکتب خانه هاي قديم را تغيير دهند و آن ها را از اين وضع دلخراش بيرون آرند و تنبيه را از مکاتب بردارند و مکتب خانه ها را به مدارس تبديل سازند». (6)
بدون شک، به دلايل بسيار، نظير سخت گيري هاي غيرمنطقي مکتب دار، بي اطلاعي او از اصول تعليم و تعلم، فاصله ي سني زياد بين مکتب دار و شاگرد مکتبي، هم سن و سال نبودن شاگردان، امکانات محدود و نامناسب محيط درس و ... آموزش هاي مکتب خانه را از کارايي انداخت و آن ها را به بن بست کشاند.
افزون بر اين، در بازار کار هم، سواد مکتب خانه اي، آن قدرها کاربرد نداشت و کسي که پس از يک يا چند سال تحصيل از مکتب خارج مي شد «مي بايستي در دکان ... هيزم بشکند، يا زير دست بنا آجر بيندازد». (7)
يا به کار ديگري سرگرم شود که با آن چه عمدتاً به زبان عربي - و نه به زبان مادري در مکتب خوانده بود هيچ ارتباطي نداشت.
ايراد ديگري که از مکاتب و کل نظام تربيتي ايران گرفته شده، تعداد روزهاي تعطيل است تا جايي که به ادعاي منتقد، مدرسه ها سالي 6 ماه فعال هستند. (8)
از ايرادهاي مهمي که به مکتب خانه ها گرفته اند، اين که:
«باسوادان کشور همزمان با مشروطيت، دو درصد از جمعيت کشور را تشکيل نمي دادند، و آن ها کساني بودند که در مکتب خانه ها و مساجد و تکايا، به دست شيوخ، سادات معمم و ملا و ملاباجي هاي هر محل، کوره سوادي آموخته و نوشتن و خواندن را به زحمت فرا مي گرفتند. سوادي که ياد مي گرفتند، آنان را قادر مي ساخت که طوطي وار بخوانند و مشقي بنويسند و چند سطري عم جزو حفظ کنند». (9)
افزون بر اين، هر چه پايه هاي تحصيل از مکتب خانه به مدارس علميه فرا مي رفت، از اين عده کاسته مي شد، اگرچه بايد دانست که مکتب خانه الزاماً مرحله ي مقدماتي مدارس حوزوي نبود، بلکه ميرزا (10) و محاسب براي کار در بازار تربيت مي کرد. دولت هيچ نقش و دخالتي در اين گونه مدارس و مکاتب نداشت؛ چرا که مکاتب، به هزينه ي مردم - والدين فرزندان مکتبي - اداره مي شد. از اين روي، دولت، نه مي توانست در کم و کيف کار آن ها دخالت کند و نه اصولاً اين دخالت ضرورت پيدا مي کرد. به بيان ساده تر، دولت هاي وقت، ترجيح مي دادند مکاتب و مدارس را به حال خودشان رها کنند و هر چه بيش تر از آن ها فاصله بگيرند؛ زيرا اين دوري، نه فقط بار مالي براي دولت نداشت، بلکه از بروز هر نوع برخورد و تضاد جلوگيري مي کرد. (11)
مکاتب و مدارس براي شمار اندکي از ايرانياني که از نوعي درون گري برخوردار بودند، بهانه اي فراهم مي کرد تا به مدارس خارجي واقع در ايران پناه ببرند. به گونه اي که گاه استقبال مردم از مدارس خارجي حيرت آور بود و مي توان گفت که اين استقبال معلول نظام تربيتي سنتي ما بوده است.
همين مکاتب و مدارس بود که پس از ايجاد مدارس جديد در ايران و پس از بازگشت تحصيل کرده هاي خارج و تبليغ آموزش و پرورش نوين، هم صف مخالفان نوآوري را تأييد و تقويت مي کرد و هم عمدتاً تحصيل کرده هاي همين مکاتب و مدارس بودند که در جريان هاي اجتماعي، بويژه نهضت مشروطيت و قبل از آن در واقعه ي رژي بر سر امتياز توتون و تنباکو پشتوانه ي حرکت هاي مردمي و انگيزاننده و پديد آورنده ي اين حرکت ها بودند. اين تضاد در نوع خود در خور بررسي است.
بالاخره چون دخترها به جز شمار اندکي به مکتب نمي رفتند، در عمل، حدود نصف جمعيت کشور از نعمت سواد محروم بودند.
به طور کلي، به دليل نبود شيوه هاي مناسب تعليم و عدم نوآوري و تکيه بر روش هاي کهنه و قديمي آموزش، و حمايت نشدن از سوي دولت ها، به مرور زمان اين شيوه ي آموزش به حاشيه رفته و در آخر از صحنه ي آموزش عمومي بيرون رانده شد.
به نظر مي رسد اگر مکتب داران از شيوه هاي نوين آموزش و پرورش، جهت توسعه ي تعليم و تعلم استفاده مي کردند و با ارتباط با جهان بيرون از خود، از شيوه هاي جديد آموزشي بهره مي بردند، مي توانستند نه تنها به ادامه ي آموزش خود بپردازند، بلکه شاهد گسترش آموزش و پرورش بومي و مطابق با آداب و رسوم و فرهنگ جامعه باشند. در اين صورت نه تنها آموزش و پرورش تحميلي بر جامعه و مردم ما وارد نمي شد، بلکه مواد آموزشي و شيوه ي تحصيل آن نيز از درون جامعه بر مي خاست.

دگرگوني در نظام آموزشي و پيدايش مدارس جديد
 

نيمه ي اول قرن 18 م. دگرگوني هاي مهمي در ايران رخ داد که يکي از اينها اقتباس آموزش و پرورش نوين از اروپا و تلاش شاهان، بويژه شماري از دولتمردان براي گسترش آن در شهرهاي بزرگ آن روز، و سپس در نقاط کوچک تر بود. اين رويداد مهم، از نظر صوري با تأسيس دارالفنون در سال 1852 م. آغاز شد، ولي در عمل، مقدمات آن از سال 1810 م. که دو محصل ايراني به اروپا اعزام شدند، شروع شده بود و ساختمان مدرسه نيز از مدتي قبل ساخته شده بود.
دارالفنون آثار ادبي مهمي براي کشور نداشت، ولي اين مؤسسه ي علمي با وجود کارشکني هاي فراوان، در پيشرفت تعليم و تربيت و اخذ علوم و فنون در ايران مؤثر افتاد و به گروه انبوهي از جوانان فرصت داد تا در راه اصلاح کشور قدم بردارند و در مدت کوتاهي يک قشر از اطبا و علماي رياضي و طبيعي در تهران پيدا شدند و با ترجمه و تأليف کتب بر طبق روش علمي جديد و به بار آوردن شاگردان فراوان به آغاز نهضتي در فرهنگ ايران کمک کردند. اين مؤسسه در تربيت عاملين انقلاب مشروطيت و آن دسته از افرادي که در سمت هاي دولتي نقش مفيد داشتند مؤثر بود. (12)
با ايجاد و گسترش مدارس نوين، پاي دختران به مدرسه باز شد. در نظام سنتي نيز، شماري از دختران مي توانستند چند سال به مکتب يا به مدارس علميه بروند. اما در نظام جديد تربيتي محدوديتي براي اين امر وجود نداشت و رفته رفته، دست کم به صورت نظري، راه علم آموزي به روي نيمي از مردم کشور باز شد.
نتيجه ي مستقيم آموزش و پرورش جديد، بر خلاف محدوديت دامنه ي آن، دگرگوني افکار از راه ايجاد ترديد نسبت به علوم سنتي و اصول دانش متقدم بود. اين ترديد که هم تحصيل کرده اي بازگشته از خارج و هم تحصيل کرده هاي دارالفنون و مدارس ديگر در آن سهم درخوري داشتند، رفته رفته به ميان مردم راه پيدا کرد و به اصطلاح امروز بخش خصوصي را به عرصه ي تعليم و تعلم کشاند.
در سال 1911 م. قانون اساسي معارف در 28 ماده به تصويب رسيد که تعريف مکتب و مدرسه، ضرورت پروگرام مدرسه و مکاتب توسط وزارت معارف، اجباري بودن تعليمات ابتدائيه در خانه يا مدرسه، انواع مدارس رسمي و غير رسمي با لزوم اطاعت دولت از ايجاد مدارس توسط اشخاص و شرايط بانيان مدارس، ممنوع بودن تنبيه بدني و ... از مهم ترين عنوان هاي اين مواد بود. از پيامدهاي مثبت رواج آموزش و پرورش نوين، ترويج نسبي بهداشت و روش هاي پيشگيري از ابتلا به امراض و تأسيس بيمارستان نظامي و عمومي براي نخستين بار در تاريخ کشور را مي توان نام برد.
سرانجام بايد از نقش روحانيت در اين قضيه نام برد. به ديگر سخن، با آن که تا قبل از پيدايي تعليم و تربيت نوين، آموزش و پرورش در اختيار روحانيت بود و علي القاعده مي بايست طلاب و علماي علوم ديني آموزش و پرورش جديد را رقيب خود بدانند؛ اما به گواه تاريخ، بيش تر عکس آن رفتار کرده و حتي شماري از آنان به راه اندازي و بنيان گذاري مدرسه هاي نوين همت گماشته اند.
احمد کسروي، ضمن تمجيد از کارهاي سيد جمال الدين اسدآبادي در جهت گسترش تعليم و تربيت جديد، از ملايان موافق مدارس جديد در کشور نام مي برد و بويژه از شيخ هادي نجم آبادي و سيد محمد طباطبايي، باني دبستان اسلام به نيکي ياد مي کند. (13)
ناظم الاسلام کرماني ضمن تمجيد از حمايت روحانيت از مدارس جديد، بالاخص از آخوند ملا محمد کاظم خراساني به عنوان مجتهد طراز اول و آقا شيخ عبدالله مازندراني و ديگران در طرفداري از اين امر سخن مي گويد. (14)
افزون بر اينها، علما به نسبت اطلاعات و بينش خود، به عنوان باني مدرسه، مدير مدرسه، معلم مدرسه و مانند آن تلاش هايي در مدارس نوين داشته اند و مهم تر اين که با شرکت در مراسمي نظير روز اول يا آخر سال تحصيلي، يا جشن هايي که در مدارس برپا مي شد، نظام جديد آموزش و پرورش را تأييد مي کرده اند. عبدالله مستوفي از حضور علماء و سران قوم در مدرسه ي علوم سياسي نام مي برد. (15)
وي در جاي ديگري مي افزايد که پس از ايجاد مدارس در تهران، نه فقط اکابر معمولي از آن استقبال مي کردند، بلکه حتي تاجرهاي بازاري و آخوندهاي مدارس قديمه هم به اين مدارس مي رفتند و از سؤالات قبل و بعد از درس آن ها پيدا بود که با ذي نفعي به اين مجالس مي آيند و واقعاً تشنه ي اين معلومات اند. (16)
دو تن از ملايان نيکنام، خود پشتيباني دبستان گرديدند:
«يکي از آن دو شيخ هادي نجم آبادي بود که خود مرد دانشمند و آزاد انديشه و نيکي بود. پس از برافتادن امين الدوله سرکشي و پشتيباني به دبستان رشديه و نگهداري آن به گردن گرفت، و ديگري سيد محمد طباطبايي بود که خود بنياد دبستاني به نام اسلام نهاد و تا توانست از هواداري و واداشتن مردم به هوادراي باز نايستاد. پرواي اين دو تن به کار دبستان زبان ديگران را بست». (17)
برنامه ي مدارس در اين دوره که حوزه هاي علميه و تحصيل کرده هاي غرب، با هم، عهده دار نظام آموزشي بودند به اين شکل بود که: بعد از خواندن قرآن، و تکرار آن توسط دانش آموزان، به کلاس درس مي رفتند و قبل از ظهر به منزل رفته و براي نماز ظهر و عصر به مدرسه بر مي گشتند و نماز جماعت را به امامت يکي از معلمين، که معمم بود برگزار مي شد و دوباره به کلاس رفته و بعد از اتمام درس، همگي در حياط مدرسه به صف ايستاده و عده اي با صداي بلند خطابه اي مي خواندند که در آخر هر جمله از خداوند مسأله خواسته و براي حفظ مملکت و سلامت و شاه و بقاي اسلام و علما دعا مي کردند. (18)
مواد درسي که در اين مدارس آموزش داده مي شد عبارت بود از: در کلاس اول کتاب تعليم الاطفال تأليف مفتاح الملک و کتاب علي، تأليف يحيي دولت آبادي و چند کتاب ديگر از جمله کتاب کوچکي در باب جغرافيا. و در سال هاي بعد عبارت بود از: تجويد قرآن، شرعيات از کتاب بدايه فارسي و غيره. (19)

توسعه ي مدارس بعد از پهلوي اول:
 

تا قبل از سال 1304 ش، مؤسسات آموزش عالي، چون دانشکده ي علوم، دانشکده ي کشاورزي کرج (مدرسه ي فلاحت)، دانشکده ي ادبيات، دانشکده ي حقوق، مدرسه ي طب، و همچنين دارالمعلمين مرکزي، براي تربيت معلم مدرسه ي ابتدايي و متوسطه، ايجاد شده بود و تعدادي مصحل نيز براي تحصيل در رشته هاي کشاورزي، آموزش و پرورش و امور نظامي به کشورهاي اروپايي اعزام شده بودند. اما در سال 1304 ش به بعد، نظام جديد آموزش، رشد قابل توجهي يافت. (20)
در سال هاي 1313- 1306 ش، قوانين و تصويب نامه هايي درباره ي آموزش اجباري و رايگان در رابطه با دوره ي ابتدايي و همچنين آموزش پولي در دوره ي دبيرستان و عالي و تأسيس شبکه ي مدارس دولتي و روحاني و تأسيس دانش سرا و دانشگاه به تصويب رسيد. برابر اين مصوبه، تمام مراکز تحصيلي، حتي مدارس و دانشگاه هاي غير ايراني، تحت نظر وزارت فرهنگ قرار گرفت. در سال 1302 ش، تعداد محصلين ايران در حدود 55 هزار نفر بود. در سال 1315 ش، ايران داراي 4901 مدرسه و 257 هزار محصل و 11370 آموزگار بود. در سال 1319 ش تعداد مدارس به 8237 و تعداد محصلين به 497 هزار و تعداد معلمين به 13646 نفر رسيد. (21)
در اين دوره، تعداد مدارس روحاني و حوزه هاي علميه نيز تقليل يافت. ايوانف در اين مورد مي نويسد:
«در سال تحصيلي 1304-1303، تعداد مدارس روحاني 282 و تعداد محصلين آن 5984 نفر بود، حال آن که در سال تحصيلي 1320-1319، تعداد مدارس مزبور به 206 و تعداد محصلين به 784 نفر تقليل يافت. تعداد معلمين اين نوع مدارس فقط 249 نفر بود». (22)
بر اساس آمار فوق هر چند تعداد حوزه هاي علميه، کاهش ناچيزي را نشان مي دهد، اما سياست تضعيف مذهب در دوره ي پهلوي اول از شمار طلاب به شدت کاست. تسلط کامل دولت بر نظام آموزشي، محدود به مدارس مذهبي نبود، بلکه مدارس خارجي و مدارس اقليت هاي مذهبي نيز منحل و امکانات آن ها در خدمت نظام جديد قرار گرفت. (23)
آمار ذيل رشد چشمگير توسعه ي سواد در سال هاي 1320-1304 را نشان مي دهد:
سال بودجه به هزار ريال شمار آموزشگاه شمار شاگرد شمار معلم
1304 7/731 2/336 108/959 6/089
1320 154/854 4/920 361/974 12/345
برنامه ي تحصيلي بلند پروازانه اي که در دوران پهلوي اول، براي گسترش آموزش و تغيير نظام تعليم و تربيت، که منحصر به شهرها بود، با مشکلاتي از جمله کمبود آموزگاران ورزيده، روبه رو بود و براي رفع آن، قانون تعليم و تربيت در سال 1312 ش به تصويب رسيد. پيش بيني شده بود که تا سال 1317 ش تعداد 25 دانش سراي مقدماتي تأسيس شود. در شهريور 1320 ش، تعداد 36 دانش سرا در سطوح مختلف در سراسر کشور وجود داشت. (24)
از 1304 ش به بعد، مکتب خانه هاي قديمي با گسترش مدارس جديد، تعطيل و روحانيون از آموزش رسمي حذف شدند. کساني مي توانستند به تعليم و تربيت ادامه دهند که از لباس روحانيت خارج شده و ضوابط وزارت فرهنگ را بپذيرند. نظام آموزشي دوران پهلوي اول در تقابل رويارويي با روحانيت و ساخت مذهبي جامع بود. (25)
نظام جديد با شتاب زيادي به جامعه تحميل شد تا موازنه اي بين فرهنگ قديم و جديد ايجاد کند. نظام آموزشي قديم، هر چند امکان تربيت فرزندان اين مرز و بوم و رفع نيازهاي کشور را نداشت، اما سيستم آموزش جديد مشکلات خاص خود را داشت. هر چند تعداد تحصيل کردگان، افزايش سريعي را نشان مي دهد؛ اما اين افراد داراي تحصيلات سطحي، نامتعادل، و انباشته از حقايق هضم نشده بودند. (26)
بدين طريق مدرسه هاي زير نظر روحانيت، که شکل عمده ي تحصيل در عصر قاجار بودند، اهميت خود را در حد زيادي از دست دادند. نخبگان و طبقه هاي متوسط ايران با آهنگي فزاينده به مدرسه هاي دولتي روي آوردند و در سطوح بالاتر تحصيلي به دانشگاه تازه بنياد تهران، مدرسه هاي فني وزارتخانه هاي گوناگون، يا دانشگاه هاي خارج رفتند. توسعه ي دامنه ي آموزش و پرورش نيروي انساني لازم دستگاه هاي رو به توسعه ي دولتي را تأمين مي کرد؛ اما در عين حال به پيدايش و رشد طبقه ي جديد روشنفکر و صاحبان مشاغال تخصصي، پزشکي و مهندسي، کمک مي نمود. از اين گذشته، دولت با استفاده از نظام آموزشي، جلوي تفکر سياسي آزاد را گرفت، نوعي همرنگ جماعت شدن و همگوني را بر روشنفکران تحميل کرد. برنامه ي تحصيلي را طوري تنظيم نمود که چاپلوسي بنده وار، پشتيباني تبليغاتي و توجيه ايدئولوژيکي را القا کند. (27)
نظام حقوقي جديد ايران که در سال هاي 1319- 1307 ش، شکل گرفت و به اجرا گذاشته شد، هر چند بخشي از قواعد مذهبي را در خود داشت، اما بيش تر اين قوانين بر اساس قوانين کشورهاي اروپايي، بويژه فرانسه، بلژيک و ايتاليا تنظيم شده بود. بدين ترتيب، اختيارات محاکم مذهبي و شرعي از بين رفت. نقش روحانيون در امر قضاوت، معاملات، عقد و ازدواج به شدت کاهش يافت. و روحانيوني که مي خواستند از اين طريق معاش کنند، ناگزير مي بايست به قواعد مصوبه تن داده و با لباس غير روحاني به شغل خود ادامه دهند.
تصويب قوانين جديد، افزون بر کاستن از نقش دين و مذهب و روحانيون، در عرصه هاي مختلف عناصري را در معاملات وارد نمود که در ناسازگاري با احکام مذهبي بود. به عنوان مثال قواعد مذهبي، تجارت مسلمين روي بعضي کالاها مثل شراب و يا گرفتن بهره را حرام دانسته و اظهار نظر در مورد بعضي از احکام تجاري را بر عهده ي علماي مذهبي گذاشته بود. (28)
قانون ثبت اسناد و املاک در سال 1306 ش از تصويب مجلس گذشت. ماده ي اول قانون ثبت اسناد و املاک اجباري اين بود که کليه ي املاک، اعم از املاک مزروعي و مستغلات و ... بايد در دفاتر دولتي ثبت گردد. (29)
لازم به ذکر است که تا قبل از تصويب اين قانون، تنظيم اسناد و مدارک مربوط به معاملات، در دست حکام شرعي و علماي ديني بوده، هر چند اين اسناد معتبر بود ولي اشکالاتي نيز داشت. پاره اي از اين اشکال ها عبارت بودند از:
1. اسناد يکنواخت نبود.
2. خط و مهر عالمي را در همه جا نمي شد شناخت.
3. تصرف در اسناد نسبتاً آسان تر بود و در اختلافات نياز به هوش و فراست فوق العاده بود، تا حقيقت آشکار شود. (30)
در سال 1315 ش آموزشگاهي در اداره ي ثبت اسناد و املاک براي تربيت متخصصان آن اداره تأسيس شد و کساني که دوره ي يک ساله ي تحصيلي اين آموزشگاه را طي کرده و موفق به گرفتن گواهي نامه ي رسمي مي شدند، در اداره ي ثبت استخدام مي شدند. کلاس نقشه برداري نيز در همين زمان افتتاح شد. (31)
قانون ازدواج در سال 1310 در مجلس تصوب شد و به موجب آن حق اجراي صيغه ي عقد به اشخاصي واگذار شد که دفتر ثبت رسمي ازدواج داشته باشند.

پي نوشت ها :
 

1. شرح زندگاني من، عبدالله مستوفي، ج 1/ 221.
2. تاريخ فرهنگ ايران، از آغاز تا زمان حاضر، عيسي صديق/ 380، دانشگاه تهران، 1354.
3. شرح زندگاني من، عبدالله مستوفي، ج 218/1.
4. خاطرات من (يا تاريخ صد ساله ي ايران)، حسن اعظام اقدسي، ج 1/ 91.
5. تاريخ فرهنگ آذربايجان، حسين اميد/ 18، 1332.
6. همان.
7. همان/ 96، سال 1372.
8. ايران و قضيه ي ايران، جرج. ن. کرزن، ترجمه ي غلامعلي وحيد مازندراني، ج 1/ 640، علمي و فرهنگي.
9. گيلان در جنبش مشروطيت، ابراهيم فخرايي/ 48، جيبي، تهران، 1352.
10. ميرزا طبقه ي با سواد آن روز ايران بودند.
11. بررسي تحولات نظام جديد آموزش و پرورش بر روند توسعه ي اقتصادي - اجتماعي ايران معاصر، مهدي نصيري/ 150.
12. از صبا تا نيما، يحيي آرين پور، ج 1/ 258، شرکت سهامي کتاب هاي جيبي، تهران، 1357.
13. تاريخ مشروطه ي ايران، احمد کسروي، ج 1/ 343-436، اميرکبير، تهران، 1357.
14. تاريخ بيداري ايرانيان، ناظم الاسلام کرماني، به کوشش علي اکبر سيرجاني، بخش اول/ 195، نشر آگاه، تهران، 1362.
15. شرح زندگاني من، عبدالله مستوفي، ج 2/ 77.
16. همان/ 317.
17. تاريخ مشروطه، احمد کسروي، ج 1/ 38.
18. تاريخ فرهنگ ايران، عيسي صديق، از آغاز تا زمان حاضر، همان/ 17.
19. همان/ 17.
20. طبقه ي متوسط جديد در ايران، حسين اديبي/ 87، جامعه، تهران، 1379.
21. انقلاب مشروطيت ايران، م. س. ايوانف، ترجمه ي آذر تبريزي، شبگير، تهران، 1357.
22. همان/ 87.
23. بررسي تأثير تحولات نظام جديد آموزش و پرورش بر روند توسعه، مهدي نصيري/ 232.
24. تاريخ معاصر ايران، از تأسيس پهلوي تا کودتاي 28 مرداد 1332، پيتر آوري، ترجمه ي محمد رفيعي مهرآبادي، ج 2/ 47، عطائي، تهران.
25. همان/ 60.
26. همان/ 53.
27. مقاومت شکننده، تاريخ تحولات اجتماعي ايران، جان. فوران، ترجمه ي احمد تدين/ 333، مؤسسه ي خدمات فرهنگي رسا، تهران، 1383.
28. ريشه هاي انقلاب ايران، نيکي آر، کدي، ترجمه ي عبدالله گواهي/ 152، قلم، تهران، 1369.
29. اطلاعات در يک ربع قرن/ 17 مهرماه 29/1329.
30. قصص العلماء، تنکابني، در شرح حال سيد محمدباقر شفتي، اسلاميه.
31. تاريخ مؤسسات تمدني جديد در ايران، حسين محبوبي اردکاني، ج 2/ 172، دانشگاه تهران، 1357.
 

منبع: کتاب حوزه شماره 150
ادامه دارد ....
ae



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط