نویسنده : جويا جهانبخش
1. علامه ملامحسن فيض كاشاني ــ قَدَّس اللَّهُ روحَه العَزيز ــ «بعد از تحصيل عقايد حَقّه» يكي از آدابِ بيست و پنج گانه سلوك شرعي و زندگاني دينورزانه را كه «اخلال آن به هيچ وجه جايز نيست1»، «صحبت عالم و سؤال از او و استفاده علوم دينيّه به قدر حوصله خود» ميداند و به مؤمنان گوشزد ميكند كه باوردارِ رهرو «اگر چنين كسي نيابد و اعلم از خود نيز نيابد، با كتاب صحبت دارد...»2.
البته «بايد هوشيار بود، همه كتابي قابل خواندن نيست. بسا كتابها كه فقط به درد سوختن ميخورد و افسوس كه باز هم دود آن چشمها را آزار ميكند»3.
متأسفانه از اين «كتابهايِ نخواندني» در ميانِ مطبوعات و منشورات ريخته خامه متأخران و معاصران، كم نيست؛ و ــ با اندكي تسامح ــ ميتوان گفت: «در ميان كتب ما مشرقيان، اگر كتابهاي قابل خواندن و لايق استفاده كردن بجوئيم، باز همان كتب قدماست كه مملو از فوايد است.»4
به دست آوردن و خواندنِ كتابهاي قدما نيز همواره كار آساني نيست؛ زيرا بيشترينه اين نگارشها هنوز حتي يكبار نيز به طبع نرسيده و دسترسي به اصل يا تصوير دستنوشتهاي آنها هم، اگر شدني باشد، مستلزم صرف وقت و هزينه فراوان و ــ معمولاً ــ انتظارهايِ طولاني و ملالآور و مذلّت كاغذبازي و رواندازي و... است. تازه بايد ديد پس از گُذر از موانع منْدرآوردي و قوانينِ خود ساخته برخي كتابخانهها، مثلاً تصويري كه از فلان نسخه به دست شما ميدهند خوانا هست يا نه؛ و...5. حكايتِ غلطْنويسيهاي رونويسگران و نقصِ دستنوشتها و مانند آن هم كه حديث عادي چنين تكاپوهايي است.
شايد بخواهيد دامنه استفاده و انتخاب را تنگتر كنيد و به كتابهاي چاپ شده قدما بسنده نماييد. ولي در اين صورت هم چاپهاي مغلوط و بازاري و آشفتهاي كه تنها به كار انباشتنِ جيبِ طابعِ طامع ميآيند و بس، طاقت خواننده خواهنده را طاق خواهند كرد.
با اين مضايق تنها ميتوانيد قليلي از كتابهايِ صحيح و مضبوط و موردِ اعتماد را كه به حوزه علائق و مطالعاتِ شما مربوطاند، انيس كنج تنهايي خويش6 بسازيد و بازخواني را ــ كه بهتر است از بسيارخواني7 ــ پيشه كنيد.
در چنين حال و هوا و تنگنايي ميتوانيد حدس بزنيد وصول كتابي چون دفترِ دومِ رسائل شهيد ثاني (قدس سره) كه دوستي عزيز از شهر مقدس قم تحفه فرستاده است، چه شيريني ناگفتني و زائدالوصفي دارد.
اميرمؤمنان، امام علي بن ابي طالب ــ عليهماالسلام ــ ، فرموده است: «إنّ هذِه القُلُوبَ تَمَلُّ كَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابتَغُوا لَها طَرَائِفَ الْحِكْمَة»؛8 و اين دفترِ دوم رسائل مشحون از طرائف حكمت است.
دفتر دوم رسائل مجموعهاي است متنوع در تفسير و كلام و تراجم و رجال و اصول فقه و اخلاق كه در هريك از اين ابواب يك يا دو يا سه رساله دارد. همچنين شماري از «إجازه»ها و «إنهاء»ها و «بلاغ»ها و پارهاي فوائد متفرقه را كه از قلم شهيد ــ قدس سرُّه ــ تراوش نموده است، بدين مجموعه مُنْضَم ساختهاند.
2. شهيد ثاني ــ قدس الله روحه العزيز ــ را عمدتا به فقاهت ميشناسند؛ شايد هم وجه غالب شخصيت علمي وي، همان فقاهت باشد، ولي به هر روي، بُعد فهقي وجْهِ منحصر و رويه يگانه شخصيتِ او نيست.
شهيد ــ طابَ ثراه ــ به اقتضاي دانش وسيع و بينشِ رفيع خويش، در عرصههاي گوناگون دانشهاي ديني، بيش و كم، به عرضه و ساماندهي نگرشها و نگارشهايي دست يازيده است كه خالي از بداعت و نوآوري نيستند و از جهاتي، نبايد، كماهميتتر از آثار و آراء فقهي وي قلمداد شوند.
كار كارستاني چون نگارش مُنْيَةُالمُريد گواه خدشهناپذير مدعاي ماست. امروزه مُنْيَةُالمُريد شهيد وترجمه و تلخيصهاي آن در فضايي بس فراختر و پر تكاپوتر از حوزه و دانشگاه مورد بهرهگيري دانشپژوهان است و به يقين، اين كتاب از نگارشهاي فقهي شهيد، نفوذ و كاركرد امروزينه بيشتري يافت.
در عرصه فقه، همآوردانِ بزرگ و آسمانفرسايي چون محقق حلي، علامه حلي، شهيد اول، ود يگران ــ كه رضوانِ خداوند بر ايشان باد ــ هستند و حتي به فقيه بلند پايهاي چون شهيد ثاني مجالِ يكهتازي نميدهند؛ ليك در آنچه به آيينها و هنجارهاي دانشاندوزي و تعلم و تعليم در فرهنگ اسلامي و خصوصا حوزه فرهنگي شيعه، وابسته و پيوسته باشد، بيگمان مُنْيَةُالمُريد را بايد اثري بينظير يا كمنظير شمرد.
غرضِ صاحب اين قلم، ثناگستري بر مُنْيَةُالمُريد نيست؛ بلكه ميخواهم با اين استشهاد نشان بدهم كه شهيد در زمينههايِ غيرفقهي نيز چه مرد مردانهاي بوده است. افزون بر اين خاطرنشان كنم كه در نوشتههاي غيرفقهي وي، چه اندازه سخنهاي دلپذير و مايههاي انديشهآفرين ميتوان سراغ كرد.
نمونه پارهاي از مايههاي انديشه برانگيز و درخور نگرش در اين رسالههاي شهيد ــ طالب ثراه ــ ، ايستارِ وي در برابر دانش كلام و ميراث متكلمان است.
3. به عقيده شهيد ــ قدس سره ــ آنچه در إيمان شرعي معتبر و موردنظر ميباشد، جزم و اذعان است و اين جزم و اذعان ممكن است پيامدِ اسباب مختلفي باشد: الهام، كشف، تعلم، استدلال. مهم آن است كه به هر طريق كه باشد، اين جزم به دست آيد. (نگر: ص 757)
بر اين بنياد، اين كه گروهي از متكلمان، علم كلام را يگانه طريق وصول به ايمان و يا نزديكترين طريق شمردهاند، مورد تأييد شهيد نيست. بلكه وي كلام را دورترين و دشوارترين و پربيم و گزندترين راه ميداند. (نگر: ص 759)
او، در اين باب، سخت از آراء ابن طاووس ــ رَوَّحَاللّهُ روحَه ــ در كشف المَحَجَّه ــ و احتمالاً غزالي در احياء علومالدين و... ــ متأثر است. چنان كه گُفتآوردِ صريح او از كشف المحجّه (ص761) و احاديثي كه براي تبيين و توثيق مدعاي خويش آورده و مصحح آنها را در كشف المحجّه باز جسته است (نگر: ص 759 و 760)، گواه روشنِ مدعايِ ماست. آنگونه كه پيداست نگره ابن طاووس در باب فطرت و ديانت در كامِ شهيد حلاوت و در انديشه او وثاقتِ بسيار داشته است (سنج: ص 752).
از نظر او، تحصيل ايمان، متوقف بر تعلم دانش كلام و منطق و ديگر دانشهاي مدوّن نيست؛ و در اين زمينه، مجرد فطرت انساني و تنبيهات شرعي كه در كتاب و سنت متواتر و مشهور هست، كفايت ميكند. (نگر: ص 758).
از اين منظر، هر ممكن، برهان است؛ هر آيت، حجت است؛ هر حديث، دليل است؛ فهمِ مقصود، يعني استدلال، و هر عاقلي، در پايگاهِ استدلال گر قرار دارد. لازم نيست شخص «صغري» و «كبري» و «تالي» و «مقدَّم» را با اين عبارات و اصطلاحات و عنوانها بشناسد. (نگر: ص 758).
وي ميگويد: اگر كسي در ميانه روز به بلوغ برسد، نماز آن روز بر وي واجب است، و در عين حال، نماز بدون ايمان صحيح نيست؛ و معلوم است كه در چنين مقداري از زمان كسي فرصت آموختن علوم مدَوّني مثل كلام و منطق را ندارد. بنابراين، اگر همان فطرت انساني شخص و هدايت شرعي آلهي، براي تحصيل اصول دين بسنده نباشد ــ چون تقليد در اصول دين جائز نيست ــ تكليف ما لايُطاق پيش ميآيد (نگر: ص 753و 754).
شهيد، اگرچه كلام را يك «علمِ اسلامي» قلمداد ميكند كه متكلمان براي معرفت آفريدگار و صفات وي وضع نمودهاند (نگر: ص 759) و حتي خود در بعض نوشتارهايش به تبيين متكلمانه هستي و آيين هستي آفرين مينشيند (نگر: صص 727-733)، با اين همه، سهمِ قابل ملاحظهاي براي اين علم در تحصيل ايمان لازم و كافي، قائل نيست (نگر: ص 754، 784 و 785).
او به ويژه بر كلامگرايان روزگار خود خرده ميگيرد و روش آنان را بيش از پيشينيان درآميخته با ستيز و آويز ميبيند (نگر: ص 761).
پرسشگرانه ميگويد: «كاش ميدانستم كه آيا اين جماعت بر وجوب يا استحبابِ آن دليلي عقلي يا نقلي دارند، و يا [كلامگراييِ ايشان] خود تقليد محض است و ناشي از آن كه پدران و پيشينيان خود را بر روشي يافتهاند و اينك خود نيز در پي ايشان رهسپارند؟ نيز اين كه آيا ايشان به ايمان كساني كه پيش از تدوين علم كلام ميزيستند، خستو هستند، و يا ايمان اين كسان را انكار ميكنند؟ و آيا به ايمان عوام كه از كلام غافلند، خستو ميشوند يا نه؟
اگر به ايمان ايشان خستو هستند، پس كلام چه سودي دارد؟! وگرنه، با اين اعتقادشان كه عدمِ معرفت بدين اصول كفر است و كافر نجس است، چگونه با رطوبتها با مردم ميآميزند [و مثلاً از برخورد به دست و پا و بدن مرطوبِ ايشان احتراز نميكنند]؟!
ديگر آن كه چگونه وقتي مباح يا مستحب مستلزمِ تركِ واجب است، پرداختن بدين مباح يا مستحب روا باشد؟ و پرداختن به واجب درجايي كه مستلزم تركِ واجبتر است، چگونه روا باشد؟!»
وي سپس، با خاطرنشان ساختن عبارت قرآني «فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا و يَلْعَبوا حتَّي يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي يُوعَدُون» (س 43 ي 83)، دوري مسلك و شيوه خويش را از چنين انگارههايي فرا مينماياند (نگر: ص 761 و 762).
در اين ميان، خواننده متتبعي كه ديگر آثار شهيد رانيز به دقت وارسيده باشد، حق دارد بپرسد كه آيا ميتوان آنچه را شهيد بيمهرانه درباره دانش كلام ميگويد، با ثنايِ وافري كه در منيَةالمُريد خوانده است، سازگار شمرد؟
شهيد ــ أَعلَي اللَّهُ مَقامَه ــ در مُنْيَةُالمُريد، از «علم كلام» به عنوان «اساس و پايه دانشهايِ شرعي» ياد ميكند؛ زيرا شناخت خداي متعال و پيامبر او و خليفه پيامبر و نيز معرفت پارهاي امور ديگر را منوط به اين دانش ميشمرد و آن را مايه جداسازي و تمييز آراء صحيح و فاسد و حق و باطل قلمداد مينمايد؛ همچنين كتاب و سنت را مشوق اين علم ميداند و در اين باره بشرح سخن ميگويد.9
خيال ميكنم رمز اين ناسازگاري را بتوان در يك اشتراك لفظي يا مشابهت و مداخلت معنايي بازجست.
آن «علم كلام» كه شهيد در مُنْيَةُالمُريد ميستايد و در اجازهنامهاش به شيخ حسين بن عبدالصمد عاملي ــ رضوان الله عليهما ــ هم آن را «اشرف علوم» ميخواند (نگر: ص 1113)، به معنايِ اعم، و مُراد همان معرفت عقائد و اصول دين است. ولي آنچه مورد بيمهري شهيد است، «علمِ كلام» به معنايِ اخصّ، يعني همان طريق استدلالي مصطلح جمهور متكلمان و گونهاي مدَوَّن از معرفت اصول دين ميباشد.
به عبارت ديگر، شهيد لزوم ايمان و معرفت و عقيده را بديهي ميداند و شناخت نسبت به عقايد اصلي ايماني را ضروريترين و مهمترين و برترين «شناخت»ها ميشمرد، ولي با روشي كه غالبِ متكلمان در «تبيين» و «تحديد» و «تدوين» اين شناخت پيش گرفتهاند، يعني همان علم كلام رائج و مصطلح، موافق نيست، و نوع استدلال و حدود و ثغوري را كه متكلمان در پرسمانهاي ايماني تعيين كردهاند، چندان با «كتاب» و «سنت» همسو نميبيند.
اين بياني است كه فعلاً براي تبيين چرايي آن مهر و اين بيمهري، به نظر ميرسد و ميتوان بر آن تكيه كرد؛ ولي شايد تأمل و تحقيق بيشتر افقهايي از افكار و احوال شهيد را بگشايد كه بدين ناهمسازي پاسخي برازندهتر ارزاني دارد.
باري شهيد ــ قدس سره ــ به دانش منطق هم مهرآميز نمينگرد. او معتقد است كه نسبت علم منطق به انديشه، چونان نسبت عروض به شعر است؛ همانگونه كه مردم صاحب طبع و قوه شاعري بدون آن كه عروض آموخته باشند، شعر ميگويند و شعر صحيح را از ناصحيح تميز ميدهند، كسي هم كه صاحبِ قوه انديشه باشد، بدون آن كه منطق آموخته باشد، به تفكر و استدلال و تميز فكر صحيح از سقيم ميپردازد. احتمال يا وقوع خطا هم، بر عدم كفايت آدمي براي تمييز صحيح از سقيم، دلالت نميكند؛ زيرا اين خطاها ناشي از غفلت و يا عدمِ تأمل كافي است؛ از ديگر سو، اگر منطق مايه تميز بود، خودِ منطقيان كه نزاعهاي ديرپاي فراوان دارند بدان دچار نميشدند (تفصيل را، نگر: ص 762 و 763).
از اين منظر، و با اين مباني كه شهيد ــ قدس الله روحه ــ اختيار فرموده است، بهتر ميتوان فهميد كه وقتي از «ترهاتِ ملاحده و مزخرفات فلاسفه» سخن ميراند (نگر: ص 756) مرادش چيست و يا چگونه ميانديشيده كه در آغاز رساله الاقتصاد و الإرشاد الي طريق الاجتهاد في معرفة المبدإ والمعاد و احكام أفعال العباد مينويسد:
«... فإِنَّ العمرَ قصير، و العلمَ كثير، و النّاقدَ بصير؛ و إنّ كثيرا من العلوم و المباحث بين العلماء كسراب بقيعة يحسبه الظمآن ماء؛ إذ أكثرهم ينطقون عن الهوي و يتكلّمون بالآراء.
و لهذا كلّ ما نَسَجَته آراءُ قوم نَسَخَتْه أهواء طائفة أُخري، و كلَّما دخلت أمّة لعنت أُختها، و لذلك قال مولانا أميرالمؤمنين (صلواتالله عليه): العلم نقطه كثّرها الجاهلون. فاختر لنفسك ما لابدّ لك من اصول و فروع، و دَعِ الفضول مما لايسمن و لايغني من جوع.» (ص 750)
كمْ مهريِ شهيد را به دانشي چون منطق، يا كم ارجي ميراثِ دراز دامن متكلمان را در ديده او، به هيچ روي، نبايد ناشي از آفتِ «ناشناخت» دانست.
ما از رهگذر گزارشهايِ خودِ او باخبريم كه وي كتابهايي كلامي چون قواعدِ ابن ميثم بحراني (نگر: 864) و شرح تجريد ملاعلي قوشچي را با حاشيه ملاجلال دواني بر آن (نگر: ص 866)، نزد استاد خوانده بوده.
بازجُست و بازكاويِ زمينهها و ريشههاي بسياري از نگرشها و انگارههاي شهيد ــ قدس سره ــ ، محتاج تَفَرُّس و تطبيق و تَأَمُل و تدقيق فراوان است. اي بسا كه خود موضوعِ جستارهاي دلكش قرار گيرد.
نمونه را، ميدانيم كه عامه (/ اهل تسنن) پيشينهاي دراز و كارنامهاي ستبر در باب ترديد و تعليق و خوار داشت و حتي تحريم علم منطق دارند10؛ و باز ميدانيم كه شهيد ــ طابَ ثَراه ــ بهره معتنابهي از عمرِ خويش را با مشايخ عامه و در مدارس و مَعاهِدِ علمي ايشان سپري كرده، و شماري از كتابهايِ مهم ايشان را نزدِ اين دانشوران خوانده و با آنان حشر و نشر و نشست و خاست داشته است. پس دور نيست تأملات و حساسيتهاي فراخْدامنه فقيهان عامه و دينْپژوهان سنّي، در دغدغه شهيد درباره كم و كيف فائدت علمِ منطق و مساهمتِ آن در دينشناسي، مؤثر افتاده باشد.
غزالي، خود، در باب منطق تأملات ظريف و تألّماتِ طريف داشت11 و آشنايي با ميراث همو بسنده است تا شهيد را به تأمل بيشتر و چون وچرا در اين باره وادارد.
شهيد ثاني ــ رَفَعَ اللّهُ دَرَجَتَه ــ با مردهريگِ ابوحامدِ غزالي آشنايي داشته و نگرشهاي وي از نگارشهاي غزالي ــ به ويژه احيا علومالدين ــ نشانها پذيرفته است.
در همين دفتر دوم رسائل در رساله اخلاقيِ وصية نافعة، جاي پاي احياءعلومالدين هويداست (نگر: ص 807 و 808، هامش)؛ چنان كه يكي از منابع سنيِ مُنْيَةُالمُريد شهيد هم احياء غزالي است.12
4. بي گفتگو، شهيد ثاني ــ طاب ثراه ــ سهم زيادي در ترسيخ و ترويج انديشههايي از دست انديشههاي ابن طاووس ــ أَعْلَي اللَّهُ مقامَه ــ و حتي نوع جهانبيني ابوحامد غزالي در ميان عالمانِ عصر صفوي داشته است.
اگر فيض كاشاني ــ نَوَّرَاللهُ مَرقَدَه ــ به تلخيص و تذييل كشف المَحَجّهي ابن طاووس پرداخت، احتمالاً با عنايت فراوان شهيد بدين تأليف منيف بيپيوند نبود، و حتي حسن اعتقاد فيض در حق مايه بنيادينِ احياء علومالدين و كمر بستنش به احياي احياء و تهذيب سخن و باور غزالي، به احتمال قوي با پسندها و انگارههايي كه عالمانِ جَبَل عامل به ايران آوردند و آثارِ شهيد ثاني و مشابهاتي كه ميانِ انديشههاي شهيد با غزالي و نيز ابن طاووس بود، ارتباط داشت. اين در جايي است كه ميدانيم ابن طاووس ــ قدس سره الشريف ــ نيز به آثار غزالي اعتنا داشته.13 اعتناي فيض هم به آثار شهيد مسلَّم است؛ چُنان كه يكي از آثارِ او را ــ به تمامه ــ در الشّهاب الثّاقب خود مندرج ساخته.14
خوب است همينجا يادآوري كنم كه ــ ظاهرا ــ شهيد از يك عالم برجسته شيعي هم كه واسطه مهمي در روند و سيرِ زُهدگرايي ابن طاووسوار به سوي تصوف متشرّعانه امثال فيض كاشاني15 محسوب ميشود، تأثر يافته و با آثار او فيالجمله آشنايي داشته است. اين مرد، همانا ابن ابي جمهور احسائي ــ طابثراه ــ است كه شهيد به عنوان «بعض الفقهاء» (ص 778 و 779) و «بعض المحققين» (ص 780 و 786 و 788) از وي ياد و نقل قول مينمايد.
بي ترديد اگر روزي ميزانِ اثرگذاري ابن ابي جمهور در آميزش انگارههاي صوفيانهوَش با تشيّع، به دقت بررسي شود و سهمِ او در تصوفگرايي عالمانِ شيعي عصر صفوي روشن گردد،16 ميتوان بيشتر به اهميت تأثر عالم بزرگ وجيه و مقبول و فرهنگ آفريني چون شهيد ثاني ــ كه آثارش بر انديشه عالمانِ سپسين بسيار مؤثر افتاده است، از ابن ابي جمهور پي برد.
ذهن شهيد با اشراقگرايي در فلسفه هم آشنا بوده است، و آنگونه كه خود گزارش نموده، پارهاي از حكمةالاشراق سهروردي را نزدِ شيخ شمسالدين محمدبن مكي فراگرفته بوده (نگر: ص 864 و 865). اين احتمالاً نشان ميدهد كه انديشه جَبَل عاملي با اشراقگرايي فلسفي بيگانه نبوده و شايد با ورود به ايران در فراهمسازي زمينه بروزِ گرايشهاي اشراقي امثال ميرداماد و صدرالمتألهين مؤثر افتاده است.17
اگر به همينگونه، دامنه حدس را گسترش دهيم، ميتوانيم گفت احتمالاً آشنايي انديشه جبل عاملي با درسنامهاي چون الفوائدُ الضيائيّه (شرح كافيه، مشهور به شرحِ جامي) و تفسيري چون تفسير بيضاوي، در رواج و تداول اين كتابها در حوزههاي علميه شيعه بيتأثير نبوده است؛ چنان كه سيدنعمةالله جزائري يكي از مشهورترين حواشيِ كافيه و شيخ بهاءالدين عاملي يكي از ناميترين حاشيههاي تفسير بيضاوي را رقم زدهاند.
شهيد خود گزارش ميكند كه در مصر تفسير بيضاوي و شرح جامي بر كافيه (يعني: همان الفوائد الضيائيّه) را از استادان فرا گرفته است (نگر: ص 867).
5. شهيد ــ قدس سره ــ درباره اجتهاد و نحوه استنباط احكام شرعي، براي دلهاي سخنپذير سخنان دلپذير دارد (نگر: صص 768-778).
اجتهاد ــ آنگونه كه او ميشناساند ــ شدني، و بل «در غايتِ سهولت» است (نگر: صص 770 و 776 و 778).
يكي از مباحثي كه وي ناقدانه در آن مينگرد و اظهار نظر ميكند، علومي است كه علما ياد كرده و از شرايط اجتهاد قلمداد نمودهاند (نگر: صص 783-786).
نمونهرا، وي درباره علم «اصول فقه» معتقد است كه: اولاً برخي مباحث عمده و فربه آن كه در نگرشها و نگارشهاي اهل تسنن بسط و مرتبهاي بلند دارد، مانند قياس و رأي و استحسان، در فقه امامي وزن و جايگاهي ندارد، و از بُن، ما كاري با اين مباحث نداريم (نگر: ص 771 و 785). كاربري اجماع هم از ديدگاه شهيد دائرهاي تنگ دارد (نگر: ص 785) و بويژه او متفقهان را از فريفته شدن.
منبع:
رسائِلُ الشَّهيد الثَّاني
زينالدين بن علي العاملي المشهور بالشهيد الثاني (ج 2)
المحقق: رضا المختاري
بوستانِ كتابِ قم، ط. 1، 1422 ق./ 1380 ش
ارسال توسط کاربر : sm1372
/ن
البته «بايد هوشيار بود، همه كتابي قابل خواندن نيست. بسا كتابها كه فقط به درد سوختن ميخورد و افسوس كه باز هم دود آن چشمها را آزار ميكند»3.
متأسفانه از اين «كتابهايِ نخواندني» در ميانِ مطبوعات و منشورات ريخته خامه متأخران و معاصران، كم نيست؛ و ــ با اندكي تسامح ــ ميتوان گفت: «در ميان كتب ما مشرقيان، اگر كتابهاي قابل خواندن و لايق استفاده كردن بجوئيم، باز همان كتب قدماست كه مملو از فوايد است.»4
به دست آوردن و خواندنِ كتابهاي قدما نيز همواره كار آساني نيست؛ زيرا بيشترينه اين نگارشها هنوز حتي يكبار نيز به طبع نرسيده و دسترسي به اصل يا تصوير دستنوشتهاي آنها هم، اگر شدني باشد، مستلزم صرف وقت و هزينه فراوان و ــ معمولاً ــ انتظارهايِ طولاني و ملالآور و مذلّت كاغذبازي و رواندازي و... است. تازه بايد ديد پس از گُذر از موانع منْدرآوردي و قوانينِ خود ساخته برخي كتابخانهها، مثلاً تصويري كه از فلان نسخه به دست شما ميدهند خوانا هست يا نه؛ و...5. حكايتِ غلطْنويسيهاي رونويسگران و نقصِ دستنوشتها و مانند آن هم كه حديث عادي چنين تكاپوهايي است.
شايد بخواهيد دامنه استفاده و انتخاب را تنگتر كنيد و به كتابهاي چاپ شده قدما بسنده نماييد. ولي در اين صورت هم چاپهاي مغلوط و بازاري و آشفتهاي كه تنها به كار انباشتنِ جيبِ طابعِ طامع ميآيند و بس، طاقت خواننده خواهنده را طاق خواهند كرد.
با اين مضايق تنها ميتوانيد قليلي از كتابهايِ صحيح و مضبوط و موردِ اعتماد را كه به حوزه علائق و مطالعاتِ شما مربوطاند، انيس كنج تنهايي خويش6 بسازيد و بازخواني را ــ كه بهتر است از بسيارخواني7 ــ پيشه كنيد.
در چنين حال و هوا و تنگنايي ميتوانيد حدس بزنيد وصول كتابي چون دفترِ دومِ رسائل شهيد ثاني (قدس سره) كه دوستي عزيز از شهر مقدس قم تحفه فرستاده است، چه شيريني ناگفتني و زائدالوصفي دارد.
اميرمؤمنان، امام علي بن ابي طالب ــ عليهماالسلام ــ ، فرموده است: «إنّ هذِه القُلُوبَ تَمَلُّ كَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابتَغُوا لَها طَرَائِفَ الْحِكْمَة»؛8 و اين دفترِ دوم رسائل مشحون از طرائف حكمت است.
دفتر دوم رسائل مجموعهاي است متنوع در تفسير و كلام و تراجم و رجال و اصول فقه و اخلاق كه در هريك از اين ابواب يك يا دو يا سه رساله دارد. همچنين شماري از «إجازه»ها و «إنهاء»ها و «بلاغ»ها و پارهاي فوائد متفرقه را كه از قلم شهيد ــ قدس سرُّه ــ تراوش نموده است، بدين مجموعه مُنْضَم ساختهاند.
2. شهيد ثاني ــ قدس الله روحه العزيز ــ را عمدتا به فقاهت ميشناسند؛ شايد هم وجه غالب شخصيت علمي وي، همان فقاهت باشد، ولي به هر روي، بُعد فهقي وجْهِ منحصر و رويه يگانه شخصيتِ او نيست.
شهيد ــ طابَ ثراه ــ به اقتضاي دانش وسيع و بينشِ رفيع خويش، در عرصههاي گوناگون دانشهاي ديني، بيش و كم، به عرضه و ساماندهي نگرشها و نگارشهايي دست يازيده است كه خالي از بداعت و نوآوري نيستند و از جهاتي، نبايد، كماهميتتر از آثار و آراء فقهي وي قلمداد شوند.
كار كارستاني چون نگارش مُنْيَةُالمُريد گواه خدشهناپذير مدعاي ماست. امروزه مُنْيَةُالمُريد شهيد وترجمه و تلخيصهاي آن در فضايي بس فراختر و پر تكاپوتر از حوزه و دانشگاه مورد بهرهگيري دانشپژوهان است و به يقين، اين كتاب از نگارشهاي فقهي شهيد، نفوذ و كاركرد امروزينه بيشتري يافت.
در عرصه فقه، همآوردانِ بزرگ و آسمانفرسايي چون محقق حلي، علامه حلي، شهيد اول، ود يگران ــ كه رضوانِ خداوند بر ايشان باد ــ هستند و حتي به فقيه بلند پايهاي چون شهيد ثاني مجالِ يكهتازي نميدهند؛ ليك در آنچه به آيينها و هنجارهاي دانشاندوزي و تعلم و تعليم در فرهنگ اسلامي و خصوصا حوزه فرهنگي شيعه، وابسته و پيوسته باشد، بيگمان مُنْيَةُالمُريد را بايد اثري بينظير يا كمنظير شمرد.
غرضِ صاحب اين قلم، ثناگستري بر مُنْيَةُالمُريد نيست؛ بلكه ميخواهم با اين استشهاد نشان بدهم كه شهيد در زمينههايِ غيرفقهي نيز چه مرد مردانهاي بوده است. افزون بر اين خاطرنشان كنم كه در نوشتههاي غيرفقهي وي، چه اندازه سخنهاي دلپذير و مايههاي انديشهآفرين ميتوان سراغ كرد.
نمونه پارهاي از مايههاي انديشه برانگيز و درخور نگرش در اين رسالههاي شهيد ــ طالب ثراه ــ ، ايستارِ وي در برابر دانش كلام و ميراث متكلمان است.
3. به عقيده شهيد ــ قدس سره ــ آنچه در إيمان شرعي معتبر و موردنظر ميباشد، جزم و اذعان است و اين جزم و اذعان ممكن است پيامدِ اسباب مختلفي باشد: الهام، كشف، تعلم، استدلال. مهم آن است كه به هر طريق كه باشد، اين جزم به دست آيد. (نگر: ص 757)
بر اين بنياد، اين كه گروهي از متكلمان، علم كلام را يگانه طريق وصول به ايمان و يا نزديكترين طريق شمردهاند، مورد تأييد شهيد نيست. بلكه وي كلام را دورترين و دشوارترين و پربيم و گزندترين راه ميداند. (نگر: ص 759)
او، در اين باب، سخت از آراء ابن طاووس ــ رَوَّحَاللّهُ روحَه ــ در كشف المَحَجَّه ــ و احتمالاً غزالي در احياء علومالدين و... ــ متأثر است. چنان كه گُفتآوردِ صريح او از كشف المحجّه (ص761) و احاديثي كه براي تبيين و توثيق مدعاي خويش آورده و مصحح آنها را در كشف المحجّه باز جسته است (نگر: ص 759 و 760)، گواه روشنِ مدعايِ ماست. آنگونه كه پيداست نگره ابن طاووس در باب فطرت و ديانت در كامِ شهيد حلاوت و در انديشه او وثاقتِ بسيار داشته است (سنج: ص 752).
از نظر او، تحصيل ايمان، متوقف بر تعلم دانش كلام و منطق و ديگر دانشهاي مدوّن نيست؛ و در اين زمينه، مجرد فطرت انساني و تنبيهات شرعي كه در كتاب و سنت متواتر و مشهور هست، كفايت ميكند. (نگر: ص 758).
از اين منظر، هر ممكن، برهان است؛ هر آيت، حجت است؛ هر حديث، دليل است؛ فهمِ مقصود، يعني استدلال، و هر عاقلي، در پايگاهِ استدلال گر قرار دارد. لازم نيست شخص «صغري» و «كبري» و «تالي» و «مقدَّم» را با اين عبارات و اصطلاحات و عنوانها بشناسد. (نگر: ص 758).
وي ميگويد: اگر كسي در ميانه روز به بلوغ برسد، نماز آن روز بر وي واجب است، و در عين حال، نماز بدون ايمان صحيح نيست؛ و معلوم است كه در چنين مقداري از زمان كسي فرصت آموختن علوم مدَوّني مثل كلام و منطق را ندارد. بنابراين، اگر همان فطرت انساني شخص و هدايت شرعي آلهي، براي تحصيل اصول دين بسنده نباشد ــ چون تقليد در اصول دين جائز نيست ــ تكليف ما لايُطاق پيش ميآيد (نگر: ص 753و 754).
شهيد، اگرچه كلام را يك «علمِ اسلامي» قلمداد ميكند كه متكلمان براي معرفت آفريدگار و صفات وي وضع نمودهاند (نگر: ص 759) و حتي خود در بعض نوشتارهايش به تبيين متكلمانه هستي و آيين هستي آفرين مينشيند (نگر: صص 727-733)، با اين همه، سهمِ قابل ملاحظهاي براي اين علم در تحصيل ايمان لازم و كافي، قائل نيست (نگر: ص 754، 784 و 785).
او به ويژه بر كلامگرايان روزگار خود خرده ميگيرد و روش آنان را بيش از پيشينيان درآميخته با ستيز و آويز ميبيند (نگر: ص 761).
پرسشگرانه ميگويد: «كاش ميدانستم كه آيا اين جماعت بر وجوب يا استحبابِ آن دليلي عقلي يا نقلي دارند، و يا [كلامگراييِ ايشان] خود تقليد محض است و ناشي از آن كه پدران و پيشينيان خود را بر روشي يافتهاند و اينك خود نيز در پي ايشان رهسپارند؟ نيز اين كه آيا ايشان به ايمان كساني كه پيش از تدوين علم كلام ميزيستند، خستو هستند، و يا ايمان اين كسان را انكار ميكنند؟ و آيا به ايمان عوام كه از كلام غافلند، خستو ميشوند يا نه؟
اگر به ايمان ايشان خستو هستند، پس كلام چه سودي دارد؟! وگرنه، با اين اعتقادشان كه عدمِ معرفت بدين اصول كفر است و كافر نجس است، چگونه با رطوبتها با مردم ميآميزند [و مثلاً از برخورد به دست و پا و بدن مرطوبِ ايشان احتراز نميكنند]؟!
ديگر آن كه چگونه وقتي مباح يا مستحب مستلزمِ تركِ واجب است، پرداختن بدين مباح يا مستحب روا باشد؟ و پرداختن به واجب درجايي كه مستلزم تركِ واجبتر است، چگونه روا باشد؟!»
وي سپس، با خاطرنشان ساختن عبارت قرآني «فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا و يَلْعَبوا حتَّي يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي يُوعَدُون» (س 43 ي 83)، دوري مسلك و شيوه خويش را از چنين انگارههايي فرا مينماياند (نگر: ص 761 و 762).
در اين ميان، خواننده متتبعي كه ديگر آثار شهيد رانيز به دقت وارسيده باشد، حق دارد بپرسد كه آيا ميتوان آنچه را شهيد بيمهرانه درباره دانش كلام ميگويد، با ثنايِ وافري كه در منيَةالمُريد خوانده است، سازگار شمرد؟
شهيد ــ أَعلَي اللَّهُ مَقامَه ــ در مُنْيَةُالمُريد، از «علم كلام» به عنوان «اساس و پايه دانشهايِ شرعي» ياد ميكند؛ زيرا شناخت خداي متعال و پيامبر او و خليفه پيامبر و نيز معرفت پارهاي امور ديگر را منوط به اين دانش ميشمرد و آن را مايه جداسازي و تمييز آراء صحيح و فاسد و حق و باطل قلمداد مينمايد؛ همچنين كتاب و سنت را مشوق اين علم ميداند و در اين باره بشرح سخن ميگويد.9
خيال ميكنم رمز اين ناسازگاري را بتوان در يك اشتراك لفظي يا مشابهت و مداخلت معنايي بازجست.
آن «علم كلام» كه شهيد در مُنْيَةُالمُريد ميستايد و در اجازهنامهاش به شيخ حسين بن عبدالصمد عاملي ــ رضوان الله عليهما ــ هم آن را «اشرف علوم» ميخواند (نگر: ص 1113)، به معنايِ اعم، و مُراد همان معرفت عقائد و اصول دين است. ولي آنچه مورد بيمهري شهيد است، «علمِ كلام» به معنايِ اخصّ، يعني همان طريق استدلالي مصطلح جمهور متكلمان و گونهاي مدَوَّن از معرفت اصول دين ميباشد.
به عبارت ديگر، شهيد لزوم ايمان و معرفت و عقيده را بديهي ميداند و شناخت نسبت به عقايد اصلي ايماني را ضروريترين و مهمترين و برترين «شناخت»ها ميشمرد، ولي با روشي كه غالبِ متكلمان در «تبيين» و «تحديد» و «تدوين» اين شناخت پيش گرفتهاند، يعني همان علم كلام رائج و مصطلح، موافق نيست، و نوع استدلال و حدود و ثغوري را كه متكلمان در پرسمانهاي ايماني تعيين كردهاند، چندان با «كتاب» و «سنت» همسو نميبيند.
اين بياني است كه فعلاً براي تبيين چرايي آن مهر و اين بيمهري، به نظر ميرسد و ميتوان بر آن تكيه كرد؛ ولي شايد تأمل و تحقيق بيشتر افقهايي از افكار و احوال شهيد را بگشايد كه بدين ناهمسازي پاسخي برازندهتر ارزاني دارد.
باري شهيد ــ قدس سره ــ به دانش منطق هم مهرآميز نمينگرد. او معتقد است كه نسبت علم منطق به انديشه، چونان نسبت عروض به شعر است؛ همانگونه كه مردم صاحب طبع و قوه شاعري بدون آن كه عروض آموخته باشند، شعر ميگويند و شعر صحيح را از ناصحيح تميز ميدهند، كسي هم كه صاحبِ قوه انديشه باشد، بدون آن كه منطق آموخته باشد، به تفكر و استدلال و تميز فكر صحيح از سقيم ميپردازد. احتمال يا وقوع خطا هم، بر عدم كفايت آدمي براي تمييز صحيح از سقيم، دلالت نميكند؛ زيرا اين خطاها ناشي از غفلت و يا عدمِ تأمل كافي است؛ از ديگر سو، اگر منطق مايه تميز بود، خودِ منطقيان كه نزاعهاي ديرپاي فراوان دارند بدان دچار نميشدند (تفصيل را، نگر: ص 762 و 763).
از اين منظر، و با اين مباني كه شهيد ــ قدس الله روحه ــ اختيار فرموده است، بهتر ميتوان فهميد كه وقتي از «ترهاتِ ملاحده و مزخرفات فلاسفه» سخن ميراند (نگر: ص 756) مرادش چيست و يا چگونه ميانديشيده كه در آغاز رساله الاقتصاد و الإرشاد الي طريق الاجتهاد في معرفة المبدإ والمعاد و احكام أفعال العباد مينويسد:
«... فإِنَّ العمرَ قصير، و العلمَ كثير، و النّاقدَ بصير؛ و إنّ كثيرا من العلوم و المباحث بين العلماء كسراب بقيعة يحسبه الظمآن ماء؛ إذ أكثرهم ينطقون عن الهوي و يتكلّمون بالآراء.
و لهذا كلّ ما نَسَجَته آراءُ قوم نَسَخَتْه أهواء طائفة أُخري، و كلَّما دخلت أمّة لعنت أُختها، و لذلك قال مولانا أميرالمؤمنين (صلواتالله عليه): العلم نقطه كثّرها الجاهلون. فاختر لنفسك ما لابدّ لك من اصول و فروع، و دَعِ الفضول مما لايسمن و لايغني من جوع.» (ص 750)
كمْ مهريِ شهيد را به دانشي چون منطق، يا كم ارجي ميراثِ دراز دامن متكلمان را در ديده او، به هيچ روي، نبايد ناشي از آفتِ «ناشناخت» دانست.
ما از رهگذر گزارشهايِ خودِ او باخبريم كه وي كتابهايي كلامي چون قواعدِ ابن ميثم بحراني (نگر: 864) و شرح تجريد ملاعلي قوشچي را با حاشيه ملاجلال دواني بر آن (نگر: ص 866)، نزد استاد خوانده بوده.
بازجُست و بازكاويِ زمينهها و ريشههاي بسياري از نگرشها و انگارههاي شهيد ــ قدس سره ــ ، محتاج تَفَرُّس و تطبيق و تَأَمُل و تدقيق فراوان است. اي بسا كه خود موضوعِ جستارهاي دلكش قرار گيرد.
نمونه را، ميدانيم كه عامه (/ اهل تسنن) پيشينهاي دراز و كارنامهاي ستبر در باب ترديد و تعليق و خوار داشت و حتي تحريم علم منطق دارند10؛ و باز ميدانيم كه شهيد ــ طابَ ثَراه ــ بهره معتنابهي از عمرِ خويش را با مشايخ عامه و در مدارس و مَعاهِدِ علمي ايشان سپري كرده، و شماري از كتابهايِ مهم ايشان را نزدِ اين دانشوران خوانده و با آنان حشر و نشر و نشست و خاست داشته است. پس دور نيست تأملات و حساسيتهاي فراخْدامنه فقيهان عامه و دينْپژوهان سنّي، در دغدغه شهيد درباره كم و كيف فائدت علمِ منطق و مساهمتِ آن در دينشناسي، مؤثر افتاده باشد.
غزالي، خود، در باب منطق تأملات ظريف و تألّماتِ طريف داشت11 و آشنايي با ميراث همو بسنده است تا شهيد را به تأمل بيشتر و چون وچرا در اين باره وادارد.
شهيد ثاني ــ رَفَعَ اللّهُ دَرَجَتَه ــ با مردهريگِ ابوحامدِ غزالي آشنايي داشته و نگرشهاي وي از نگارشهاي غزالي ــ به ويژه احيا علومالدين ــ نشانها پذيرفته است.
در همين دفتر دوم رسائل در رساله اخلاقيِ وصية نافعة، جاي پاي احياءعلومالدين هويداست (نگر: ص 807 و 808، هامش)؛ چنان كه يكي از منابع سنيِ مُنْيَةُالمُريد شهيد هم احياء غزالي است.12
4. بي گفتگو، شهيد ثاني ــ طاب ثراه ــ سهم زيادي در ترسيخ و ترويج انديشههايي از دست انديشههاي ابن طاووس ــ أَعْلَي اللَّهُ مقامَه ــ و حتي نوع جهانبيني ابوحامد غزالي در ميان عالمانِ عصر صفوي داشته است.
اگر فيض كاشاني ــ نَوَّرَاللهُ مَرقَدَه ــ به تلخيص و تذييل كشف المَحَجّهي ابن طاووس پرداخت، احتمالاً با عنايت فراوان شهيد بدين تأليف منيف بيپيوند نبود، و حتي حسن اعتقاد فيض در حق مايه بنيادينِ احياء علومالدين و كمر بستنش به احياي احياء و تهذيب سخن و باور غزالي، به احتمال قوي با پسندها و انگارههايي كه عالمانِ جَبَل عامل به ايران آوردند و آثارِ شهيد ثاني و مشابهاتي كه ميانِ انديشههاي شهيد با غزالي و نيز ابن طاووس بود، ارتباط داشت. اين در جايي است كه ميدانيم ابن طاووس ــ قدس سره الشريف ــ نيز به آثار غزالي اعتنا داشته.13 اعتناي فيض هم به آثار شهيد مسلَّم است؛ چُنان كه يكي از آثارِ او را ــ به تمامه ــ در الشّهاب الثّاقب خود مندرج ساخته.14
خوب است همينجا يادآوري كنم كه ــ ظاهرا ــ شهيد از يك عالم برجسته شيعي هم كه واسطه مهمي در روند و سيرِ زُهدگرايي ابن طاووسوار به سوي تصوف متشرّعانه امثال فيض كاشاني15 محسوب ميشود، تأثر يافته و با آثار او فيالجمله آشنايي داشته است. اين مرد، همانا ابن ابي جمهور احسائي ــ طابثراه ــ است كه شهيد به عنوان «بعض الفقهاء» (ص 778 و 779) و «بعض المحققين» (ص 780 و 786 و 788) از وي ياد و نقل قول مينمايد.
بي ترديد اگر روزي ميزانِ اثرگذاري ابن ابي جمهور در آميزش انگارههاي صوفيانهوَش با تشيّع، به دقت بررسي شود و سهمِ او در تصوفگرايي عالمانِ شيعي عصر صفوي روشن گردد،16 ميتوان بيشتر به اهميت تأثر عالم بزرگ وجيه و مقبول و فرهنگ آفريني چون شهيد ثاني ــ كه آثارش بر انديشه عالمانِ سپسين بسيار مؤثر افتاده است، از ابن ابي جمهور پي برد.
ذهن شهيد با اشراقگرايي در فلسفه هم آشنا بوده است، و آنگونه كه خود گزارش نموده، پارهاي از حكمةالاشراق سهروردي را نزدِ شيخ شمسالدين محمدبن مكي فراگرفته بوده (نگر: ص 864 و 865). اين احتمالاً نشان ميدهد كه انديشه جَبَل عاملي با اشراقگرايي فلسفي بيگانه نبوده و شايد با ورود به ايران در فراهمسازي زمينه بروزِ گرايشهاي اشراقي امثال ميرداماد و صدرالمتألهين مؤثر افتاده است.17
اگر به همينگونه، دامنه حدس را گسترش دهيم، ميتوانيم گفت احتمالاً آشنايي انديشه جبل عاملي با درسنامهاي چون الفوائدُ الضيائيّه (شرح كافيه، مشهور به شرحِ جامي) و تفسيري چون تفسير بيضاوي، در رواج و تداول اين كتابها در حوزههاي علميه شيعه بيتأثير نبوده است؛ چنان كه سيدنعمةالله جزائري يكي از مشهورترين حواشيِ كافيه و شيخ بهاءالدين عاملي يكي از ناميترين حاشيههاي تفسير بيضاوي را رقم زدهاند.
شهيد خود گزارش ميكند كه در مصر تفسير بيضاوي و شرح جامي بر كافيه (يعني: همان الفوائد الضيائيّه) را از استادان فرا گرفته است (نگر: ص 867).
5. شهيد ــ قدس سره ــ درباره اجتهاد و نحوه استنباط احكام شرعي، براي دلهاي سخنپذير سخنان دلپذير دارد (نگر: صص 768-778).
اجتهاد ــ آنگونه كه او ميشناساند ــ شدني، و بل «در غايتِ سهولت» است (نگر: صص 770 و 776 و 778).
يكي از مباحثي كه وي ناقدانه در آن مينگرد و اظهار نظر ميكند، علومي است كه علما ياد كرده و از شرايط اجتهاد قلمداد نمودهاند (نگر: صص 783-786).
نمونهرا، وي درباره علم «اصول فقه» معتقد است كه: اولاً برخي مباحث عمده و فربه آن كه در نگرشها و نگارشهاي اهل تسنن بسط و مرتبهاي بلند دارد، مانند قياس و رأي و استحسان، در فقه امامي وزن و جايگاهي ندارد، و از بُن، ما كاري با اين مباحث نداريم (نگر: ص 771 و 785). كاربري اجماع هم از ديدگاه شهيد دائرهاي تنگ دارد (نگر: ص 785) و بويژه او متفقهان را از فريفته شدن.
منبع:
رسائِلُ الشَّهيد الثَّاني
زينالدين بن علي العاملي المشهور بالشهيد الثاني (ج 2)
المحقق: رضا المختاري
بوستانِ كتابِ قم، ط. 1، 1422 ق./ 1380 ش
ارسال توسط کاربر : sm1372
/ن