تاريخ از دو منظر تفکر ديني و تفکر مادي(1)
نويسنده:احمد رهدار
چکيده
کليد واژه ها: تاريخ ديني (قدسي)، تاريخ مادي، غيب، عبرت، هويت، تکامل، نظم و انسان.
مقدمه
الف- برخي از علوم بشري ناشي از فطرت بشر بوده و از زماني که انسان پا به هستي گذاشته، آنها نيز وجود داشته اند. به عبارت ديگر مي توان گفت که انسان نسبت به برخي از علوم مفطور بوده و ضرورت هاي عقل فطري، آنها را به او و حيات اجتماعي اش تحميل کرده است. عمل منطق از زمره اين علوم است و منظور از وجود علم منطق در طول تاريخ، به کارگيري عملي آن توسط مردم مي باشد وگرنه- آن چنان که مشهور است- ارسطو مدون آن بوده است.
ب - برخي از علوم بشري اکتسابي و ناشي از نيازهاي انسان بوده و رشد و تورمشان نيز تابعي از رشد و پيشرفت انسان بوده است. به عبارت ديگر، ضرورت هاي عقل تجربي آنها را به انسان و حيات اجتماعي اش تحميل کرده است. تغيير موقف هاي تاريخي بشر همراه سوال هاي جديدي براي وي بوده که پاسخ بدان ها ضمن اينکه بر تراث علمي پيشين استوار و مبتني بوده، بشر را گامي به جلو مي برده است. علم کشاورزي از زمره اين علوم است. البته در اين خصوص نيز نبايد فراموش کرد که نتايج عقل تجربي، خود مبتني بر داده هاي عقل نظري هستند و داده هاي عقل نظري ضرورتاً پاسخ هايي به پرسش هاي برآمده از نيازهاي بشري نبوده اند، بلکه گاه - آن چنان که در قضيه جاذبه زمين براي نيوتون اتفاق افتاد- صرفاً معلول روحيه جست وجو گري انسان بوده اند.
تکوين تاريخ به مثابه يک علم، از نوع دوم است و اساساً انسان ها نمي توانستند که مفطور به تاريخ باشند، چرا که تعريف تاريخ هر چه باشد، زمان گذشته- چه آن را جوهر تاريخ بدانيم و چه ندانيم - در مفهوم آن مدخليت دارد.تاريخ، دست کم در قوس صعودي اش، امر و پديده اي انساني است و با انسان و به تبع انسان و براي انسان شکل مي گيرد. وقتي هنوز انساني پا به هستي نگذاشته است، تاريخ نمي تواند وجود داشته باشد؛ اين انسان بوده است که تاريخ را رقم زده است و درست به همين دليل که همواره در متن تاريخ بوده، تا قبل از قرن هجده ميلادي هيچ گاه آن را موضوع پژوهش (اُبژه) خود قرار نداده است. اين اتفاق عجيبي است که انسان در قرن هجده از متن تاريخ بيرون آمده و از بيرون تاريخ، آن را نگاه کرده است. چنين نگاهي به تاريخ، قطعاً مسبوق به بي تاريخ شدن انسان است. شايسته است که بدانيم گذشته دقيقاً همان تاريخ نيست که ادعا شود گذشتگان نيز در گذشته خود تأمل مي کردند و از آن عبرت مي گرفتند، بلکه آنها نيز گذشته خود را از بيرون آن نگاه مي کرده اند، اما هرگز از درون تاريخشان بيرون نيامده اند.
تفاوت تاريخ نگاري ديني و تاريخ نگاري مادي
1) تاريخ نگاري ديني درباره انسان، از همان بدو خلقت انسان (ساخته شدن انسان از گل، سجده ملائک بر وي، ماجراي هبوط نخستين انسان، قصه فرزندان حضرت آدم و...) شروع مي شود و بلکه حتي از اين هم جلوتر به انسان توجه دارد. در تاريخ نگاري ديني از نطفه انسان و سير آن تا جنين شدن و اينکه چه چيزهايي در مرحله جنيني مي تواند سعادت يا شقاوت را در آينده براي انسان رقم زند و... سخن به ميان مي آيد. به عبارت ديگر، در تاريخ نگاري ديني درباره انسان، از عالم قبل از عالم دنيا نيز به عنوان عالمي که در آن براي انسان مقدمات ورودش به عالم دنيا فراهم مي شود. نيز سخن به ميان آمده است. اين در حالي است که در تاريخ نگاري مادي به دليل عدم اتصال به غيب، سخن گفتن از تاريخ هاي بسيار دور يا حتي سخن گفتن از جزئيات تاريخ هاي نزديک ممکن نيست؛ از اين رو، در تاريخ نگاري مادي، زمان به دو بخش ماقبل تاريخ و مابعد تاريخ تقسيم شده است. منظور از دوره مابعد تاريخ در تاريخ نگاري مادي، دوره اي است که از آن دوره براي دوره هاي پس از آن، مکتوبات و آثاري که معرف آن دوره هستند، باقي مانده است و منظور از دوره ماقبل تاريخ، دوره اي است که اطلاعات انسان درباره آن دوره، اطمينان بخش نيست و بشر براي سخن گفتن از آن دوره، ناگزير است که به حدسيات و حتي اکاذيب روي آورد.
از طرف ديگر، در تاريخ نگاري ديني به دليل اتصال به منبع غيب، هر مسئله اي - اگر چه بسيار جزئي و کوچک - که با هدف آن تاريخ نگاري سازگار باشد، قابل دسترسي است. اين در حالي است که در تاريخ نگاري مادي به دليل عدم اتصال به غيب، بسياري از رخدادها- حتي رخدادهاي بزرگ تا چه رسد به رخدادهاي کوچک- مغفول مي مانند. براي مثال اگر يک مورخ مادي بخواهد رخداد طوفان نوح (ع) را صرفاً از زاويه مقدمات، فرايند، نتايج و پيامدهاي آن بررسي کند، با کمترين اطلاعات درباره آن رو به رو خواهد شد. اين در حالي است که در تاريخ نگاري ديني حتي تعداد، نوع و جنس موجوداتي که مثلاً در کشتي نوح (ع) بوده اند و نجات يافته اند نيز قابل دسترسي است و نهايتاً از طرف سوم، درتاريخ نگاري ديني به دليل اتصال به منبع غيب، در تحليل يک پديده، گاه پاي عناصر و اجزايي به ميان مي آيد که ظاهراً ميان آن عناصر و اجزا و آن پديده، ارتباطي نيست، اما در حقيقت و باطن امر چنين ارتباطي ميان آنها وجود دارد و اين تنها منبع غيب است که از وجه و چگونگي اين ارتباط آگاه است. متقابلاً در تاريخ نگاري مادي به دليل عدم اتصال به منبع غيب، در بسياري از موارد، شناسايي عناصر و اجزايي که در لايه هاي پنهاني تر ميان آنها و پديده مورد تحليل، ارتباط برقرار است، سخت و ناممکن است، هم چنان که در بسياري از موارد نيز عناصر و اجزايي که رابطه آنها با پديده مورد تحليل، شناسايي شده درست و دقيق شناسايي صورت نگرفته و چه بسا اين ارتباط صرفاً ارتباطي صوري بوده و در حقيقت آن پديده، چندان نقش نداشته است. به بيان ديگر، در تاريخ نگاري مادي، ضريب اطمينان به عناصر شناسايي شده و عناصر شناسايي نشده در ارتباط با يک پديده مشخص، بسيار پايين و در حد ظواهر است.
2) تاريخ نگاري ها همواره با گزينش رخدادهاي تاريخي صورت مي گيرند. رخدادهاي زيادي در هر زمان و مکاني محقق مي شوند، اما در نقل هاي تاريخي نه امکان آوردن همه آنهاست و نه چنين کاري معقول به نظر مي رسد. براي مثال در يک لحظه هزاران شاخه و برگ در باغي تکان مي خورند، انواع پرندگان مي پرند و چهچهه مي زنند، مردم در گوشه کنار آن در رفت وآمد هستند، کودکان در آن بازي مي کنند و... . حال اگر مورخي هم بخواهد نمي تواند در يک لحظه همه اين حرکات را صيد کند، بلکه اوناگزير است به تناسب هدفي که دارد اين رخدادها را گزينش کند؛ بدين گونه که اگر درباره رفتار اجتماعي مردم مي خواهد گزارش تهيه کند، بايد به گزارش چهچه پرندگان و ريختن برگان درخت و... بي توجه شود. حال در تاريخ نگاري مادي وقتي مورخ مي خواهد چنين گزارشي تهيه کند، اگر سراغ مردمي که در سمت چپ باغ هستند، برود از رخدادهايي که در همان لحظه در سمت راست باغ مي افتد، غافل مي ماند و بالعکس. اين در حالي است که در تاريخ نگاري ديني مورخ به دليل اتصال با منبع غيبي، هم زمان مي تواند گزارش رخدادهاي سمت چپ و راست باغ را در اختيار داشته باشد و آنچه در مجموعه اين رخدادها هدف وي را تأمين مي کند، گزينش کند. به ديگر سخن، گزينش هايي که در تاريخ نگاري ديني براي رسيدن به اهداف خاصش صورت مي گيرد به مراتب جامع تر و اطمينان بخش تر از گزينش هايي است که در تاريخ نگاري مادي براي نيل به اهداف خاصش صورت مي گيرد. براساس همين اعتقاد است که در دعاي جوشن کبير در مورد خداوند متعال آمده است: «يا من لا يحجبه شيء عن شيء». به هر حال، درتاريخ نگاري ديني، مورخ با بهره گيري از منابع غيبي، توجه وي بر يک بعد از يک مسئله ، او را از توجه هم زمان به ابعاد ديگر آن مسئله باز نمي دارد. اين در حالي است که منابع غيرغيبي به دليل محدوديتي که دارند، در هر زمان و مکان تنها نظاره گر يک بعد مي توانند باشند. به طور خلاصه مي توان گفت که در تاريخ نگاري ديني به دليل اشتمال منبع غيب بر همه ابعاد و ساحت پديده هاي تاريخي، گزينش برخي از آنها در راستاي هدفي خاص، تنها گزينش نسبت به همه رخدادهاي تاريخي حساب مي شود، اما نسبت به مجموعه رخدادهاي مربوط به آن هدف، احصاي کامل علل بوده و گزينش محسوب نمي شود. اين در حالي است که در تاريخ نگاري مادي به دليل عدم اتصال به منبع غيبي شامل بر همه ابعاد، گزينش رخدادهاي مناسب با يک هدف خاص، هم گزينش نسبت به رخدادهاي تاريخي و هم گزينش نسبت به همه رخدادهاي مربوط به آن هدف خاص مي باشد.
3) از آنجا که تاريخ نگاري ديني معطوف به عبرت آموزي است، گزينش آن از رخدادهاي تاريخي بسيار ويژه است. در تاريخ نگاري ديني تنها اموري گزينش مي شوند که با هدف اعلاي هستي براي انسان- که همانا سعادت اوست و از طريق تقرب به خداوند متعال رقم مي خورد- بيشترين تناسب را داشته باشند. ويژه بودن گزينش در تاريخ نگاري ديني از آن روست که توسط منبع متصل به غيب الهي صورت مي گيرد. خداوند متعال که خالق انسان هاست بهتر از هر روان شناس و انسان شناس و جامعه شناسي مي داند که چه اموري در نهايت با مصالح کلي انسان همسو و چه اموري در نهايت با آن ناهمسو هستند؛ هرچند ممکن است ظاهر امر چنين چيزي را نشان ندهد. از همين رو، از ميان همه رخدادهاي زياد و بلکه بي شماري که در تاريخ افتاده، تاريخ نگاري ديني بيشتر به نقل رخدادهايي مي پردازد که در ارتباط با رسولان هدايت گر الهي اتفاق افتاده اند، خواه اين رخداد، ايجابي و در جهت تأييد آنها و خواه سلبي و در جهت مخالفت با آنها باشد.
اين در حالي است که تاريخ نگاري مادي معطوف به عبرت آموزي بشر نيست، هر چند ضمن آن محتوا و مطالبي عبرت آموز وجود داشته باشد. حتي اگر هم معتقد باشيم که تاريخ نگاري مادي نيز معطوف به عبرت آموزي است، باز هم از آنجا که مورخان آن به منبع غيب متصل نيستند، در بسياري از موارد از تشخيص مصالح واقعي انسان در تاريخ که تبيين آنها مي تواند به عبرت آموزي درست و صحيح براي انسان منجر شود، عاجز خواهند بود. از همين روست که بسياري از مطالبي را که درتاريخ نگاري مادي (هرچند به قصد عبرت آموزي) ذکر شده - از آنجا که به دليل عدم اتصال به منبع غيبي از کمترين تناسب با مصالح عاليه انسان برخوردار بوده يا اساساً برخلاف آن مي باشد- بايد در زمره لغويات و عبثيات تاريخي شمرد. نيز از همين روست که يک کتاب ديني مثل قرآن کريم با نقل ويژه تنها چند رخداد تاريخي مي تواند بزرگ ترين منبع تاريخي هدايت بشر شود، متقابلاً کتاب هاي تاريخي بسيار بزرگ که به نقل جزئيات رخدادهاي تاريخي پرداخته اند، وجه عبرت آموزي آنها به مراتب پايين تر از کتاب هاي ديني است. از طرف ديگر، در تاريخ نگاري ديني، رخدادهاي تاريخي به شکل ترتب زماني فهم نمي شوند. بهترين مويد در اين خصوص، چگونگي تاريخ سرايي قرآن کريم است.(1)
در گزارش قرآن کريم رخدادهاي تاريخي، نظم زماني ملاحظه نشده است، بدين معنا که قصه هاي قرآن ضرورتاً به ترتيب تحقق تاريخي آنها بيان نشده است؛ يعني اين گونه نيست که خداوند ابتدا قصه آدم، سپس قصه نوح، آن گاه قصه ابراهيم و همين طور قصه موسي، عيسي و محمد(ص) را بيان کرده باشد، بلکه به تناسب مقام هدايت، هر گاه اقتضاي قصه اي خاص داشته، همان را بيان کرده است. حتي در يک آيه نيز هنگام ذکر نام انبيا، التزامي به ذکر ترتيب تاريخي آنها ديده نمي شود. براي مثال با مقايسه آيه شريفه 163 از سوره مبارکه نساء و آيه شريفه 86 از سوره مبارکه انعام به خوبي مي بينيم که در آيه نخست، سليمان و داوود پس از حضرت عيسي و در آيه دوم، قبل از حضرت موسي ذکر شده اند.
علاوه براين، در روش تاريخ قصه اي از قرآن کريم، حتي هنگام نقل يک داستان هم، در بسياري از موارد، نظم تاريخي رعايت نشده است؛ بدين معنا که مثلاً قرآن کريم هنگام نقل داستان اصحاب کهف يا داستان بقره، ابتدا از وسط داستان نقل مي کند، سپس از انتهاي آن و نهايتاً از ابتداي آن. دليل اين امر اين است که در تاريخ نگاري قرآن کريم، آنچه مهم است عبرت آموزي واقعه تاريخي است؛ از همين رو، قرآن کريم داستان تاريخي را به گونه و سبکي و از نقطه اي شروع و ختم مي کند که بيشترين تأثير را در عبرت آموزي و هدايت انسان داشته باشد. در اين ميان، هر حادثه اي (مثل داستان خلقت انسان و تمرد شيطان از سجده بر او يا داستان هاي انبيا و ضلالت و گمراهي اقوام آنها) که ارتباط و نسبت بيشتري با مقوله هدايت بشري دارد، با تأکيد کمي و کيفي بيشتري پرداخته شده است. شايد سرتکرار شدن برخي از اين داستان ها در قرآن کريم نيز همين باشد. البته اينکه چرا در يک نگرش، تاريخ مايه عبرت و در يک نگرش بي ارتباط با آن ملاحظه مي شود، به دليل رابطه خاص تاريخ و فرهنگ يک قوم است. نگرش ها مستقيما در چگونگي تاريخ نويسي اقوام تأثير مي گذارند، از همين روست که تاريخ نويسي را از اجزا و بلکه از مظاهر فرهنگ ها دانسته اند. در هر تاريخ نويسي، بعد يا ابعادي از فرهنگي خاص انعکاس مي يابد.
پي نوشت ها :
1. البته قرآن کريم هم چنان که از جانواران و گياهان صحبت کرده، اما «کتاب جانور شناسي و گياه شناسي» نيست، از وقايع تاريخي هم صحبت کرده ، اما «کتاب تاريخ» نيست. قرآن، «کتاب هدايت» است و تنها از همين زاويه نيز به تحليل هستي نشسته است
منبع: تاريخ در آينه پژوهش-شماره 25ادامه دارد...
/ك