بحثي پيرامون ماده 296 قانون مجازات اسلامي(1)
نویسنده : حميد دلير
مقدمه :
با توجه به اينكه برگشت اين نوع اشتباه هرچند ظاهراً حكمي است ولي درواقع از انواع اشتباه موضوعي به حساب مي آيد لذا در مسئوليت كيفري مؤثر ميافتد 1 مثلاً هر گاه شخصي با زني كه در عده رجعيه است به خيال اينكه عده رجعيه او با دو طهر خاتمه يافته ودر نتيجه زن مزبور آزاد است مي تواند با او ازدواج كند ازدواج كرده باشد مرتكب جرم پيش بيني شده در مبحث زنا يا اعمال ديگر منافي عفت نشده است چون در تصور او موضوع عمل مباح است و علت اين تصور عدم تسلط به مباحث حقوق مدني است اما اگر نداند كه عمل طبق قانون جرم است اين جهل از او پذيرفته نمي شود ولي اگر خيال كند كه موضوع عمل مشمول حكم جزائي كه به آن عالم است نيست در اين صورت عنصر معنوي جرم تحقق نمي يابد و سوء نيت او محرز نمي شود و در نتيجه مسئوليت كيفري وي مرتفع مي شود . اشتباه در موضع چون پيوسته عنصر معنوي را مختل مي كند در مسئوليت كيفري مؤثر است مگر اينكه استثنائاً قانونگذار در مواردي شخص را مسئول بشناسد .1
يكي از مصاديق اشتباه موضوعي ، اشتباه در شخص است به اين معنا كه مثلاً ممكن است شخصي قصد قتل عمرو را كرده ولي به يكي از علل مختلف از قبيل شباهت عمرو با زيد يا خطا در نشانه گيري يا انجام اعمال از ناحيه يكي از دو نفر صدمه مورد نظر به زيد وارد شده و موجب قتل وي شده باشد . آنچه در ماده 296 مطرح شده است از مصاديق اشتباه در شخص است . بحث اشتباه در شخص از ديرباز مورد توجه فقها و حقوقدانان قرار گرفته و در خصوص آن نظرياتي ارائه شده و مراجع قضائي نيز با توجه به نظريات ارائه شده آراء مختلفي صادر كرده اند . دراين مقاله ابتدا به بررسي نظريات فقهاي شيعه در خصوص اشتباه در شخص در مبحث قتل پرداخته و پس از آن موضوع را از نظر قوانين و رويه قضائي بررسي كرده و سپس در خصوص حدود و قلمرو ماده 296 مطالبي بيان كرده و مقاله را با نتيجه گيري مختصري به پايان خواهيم برد . اميد است بتوانيم درحد توان انتظارات علاقمندان را برآورده ساخته و در حل مشكلات گامي برداشته و لااقل برمشكلات موجود نيفزاييم و به اين منظور از خوانندگان محترم تقاضا داريم كه با طرح ايرادات و اشكالات و بيان نظريات خود نويسنده را ياري فرمايند .
بخش اول : بررسي نظريات فقهاي شيعه
در خصوص اشتباه در قتل
1- گروهي از فقهاي شيعه در تحقق قتل عمدي معتقدند كه مرتكب مي بايست قصد قتل « شخص معين » را داشته باشد يا اينكه عملي را كه نوعاً كشنده است نسبت به « شخص معين » انجام دهد و به اين دليل معتقدند اگر فرضاً شخصي قيد قتل عمرو را كرده باشد و تيري بسوي وي شليك كند ولي تير به خطا رفته وبه زيد اصابت نمايد و موجب قتل وي شود چون قصد قتل زيد وجود نداشته است قتل واقعه خطاي محض محسوب مي شود . مرحوم شهيد ثاني در خصوص ضابطه انواع قتل مي فرمايند :
« والضابط في العمد و قسيميه : ان العمد هوان يتعمد الفعل و القصد بمعني ان يقصد قتل الشخص المعين ، و في حكمه تعمدالفعل ، دون القصد و اذا كان الفعل مما يقتل غالباً كما سبق والخطا المحض ان لا يتعمد فعلا ولا قصداً بالمجني عليه و ان قصد الفعل في غيره و … » .1
ترجمه : ضابطه در قتل عمد و دو قسم ديگر قتل آن است كه عمد عبارت از آن است كه در فعل و قصد عمد وجود داشته باشد به اين معنا كه قصد قتل شخص معيني را نموده باشد ودر حكم قتل عمد است وقتي كه عمد در فعل وجود داشته باشد ولي عمد در قصد وجود نداشته باشد كه اين مورد نيز وقتي است كه فعل غالباً كشنده باشد ، و خطاي محض آن است كه در فعل و قصد نسبت به مجني عليه عمد وجود نداشته باشد هرچند كه قصد فعل نسبت به ديگري وجود داشته باشد . ايشان در بحث راجع به مورد ديه در مقام توضيح خطاي محض مي فرمايند :
« فالاول وهو الخطا المحض مثل ان يرمي حيوانا فيصيب انساناً ، او انساناً معيناً غيره و مرجعه الي عدم قصد الانسان اوالشخص والثاني لازم للاول ».2
ترجمه خطاي محض مثل اينكه بطرف حيواني تيراندازي مي كند و به انساني اصابت مي كند يا تيري بطرف انسان معيني پرتاب مي كند وبه انسان ديگري اصابت مي كند ومرجع اين قسم از خطا به اين است كه قاتل قصد قتل انسان يا شخص معين را نداشته باشد و مورد دوم لازمه مورد اول است يعني وقتي گفتيم قصد قتل انسان را ندارد لازمه اش اين است كه فرد انسان را نيز قصد و اراده ندارد .
پس مرحوم شهيد ثاني صريحاً معتقدند كه اگر كسي تيري بطرف دگيري شليك كند وبعلت خطاي تيرانداز تير به ديگري اصابت كند و كشته شود قتل خطاي محض محسوب مي شود . به نظر مي رسد كه مبناي اين نظريه عدم وحدت و ناهماهنگي قصد ونتيجه مي باشد يعني به مصداق ما « وقع لم يقصد و ما قصد لم يقع » چون آنچه واقع شده است موردنظر قاتل نبوده است پس قتل واقعه خطاي محض محسوب مي شود .
2- گروهي از فقها نيز در تعريف قتل عمد اشاره اي به « شخص معين » نمي كنند و صرفاً به ذكر قصد قتل يا انجام عملي كه نوعاً كشنده است اكتفا مي كنند . حضرت امام خميني ( ره ) در تعريف قتل عمد مي فرمايند : « يتحقق العمد بلا اشكال يقصد القتل بفعل يقتل بمثله نوعاً ، و كذا بقصد فعل يقتل به نوعاً ان يقصد القتل … » 1
ترجمه : عمد بدون هيچ اشكالي محقق ميشود به قتل قصد با فعلي كه نوعاً كشنده است ونيز به قصد فعلي كه نوعاً كشنده است هرچند قصد قتل موجود نباشد .
ايشان در تعريف قتل خطاي محض نيز مي فرمايند :
« الخطا المحض المعبرعنه بالخطا الذي لاشبهه فيه هو ان لايقصد الفعل و لاالقتل كمن رمي صيداً اوالقي حجراً فاصاب انساناً فقتله و منه ما لو رمي انساناً مهدور الدم فاصاب انساناً آخر فقتله » .2
ترجمه خطاي محض كه تعبير شده است از آن به خطايي كه هيچ شبهه اي در آن نيست آن استكه نه قصد فعل وجود دارد ونه قصد قتل مثل شخصي كه تيري بسوي صيدي پرتاب مي كند يا بطرف سنگي نشانه گيري مي كند ولي به انساني اصابت مي كند واو را مي كشد و جزء خطاي محض است وقتي كه تيري بطرف انساني كه مهدورالدم است پرتاب مي كند و تير به انسان ديگري اصابت مي كند و او را مي كشد .
پس با توجه به اينكه حضرت امام در تعريف قتل عمد قصد شخص معين را وارد نمي كند و درمقام توضيح قتل خطاي محض نيز صرفاً موردي را كه شخصي بطرف انسان مهدورالدمي شليك مي كند و تير به انسان ديگري اصابت مي كند مطرح مي كنند استنباط مي شود كه نظر ايشان اين باشد كه اگر شخصي تيري به طرف انسان محقون الدمي پرتاب كند ولي تير بخطا رفته و به انسان محقون الدم ديگري اصابت كند داخل در تعريف قتل عمدي مي باشد .
مرحوم آيت الله خوئي در بحث موجبات ضمان مي فرمايند :
« من قتل نفساً من دون قصداليه ، ولا الي فعل يترتب عليه القتل عاده ، كمن رمي هدفاً فاصاب انساناً او ضرب صبياً مثلا تاديباً فمات اتفاقاً او نحو ذلك ففيه الديه دون القصاص » .1
ترجمه :كسي كه انساني را بكشد بدون اينكه قصد قتل او را كرده باشد و فعل واقعه نيز از افعالي كه عادتاً قتل برآن مترتب مي شود نباشد مثل كسي كه تيري بسوي هدفي پرتاب مي كند وبه انساني اصابت مي كند يا اينكه از باب تأديب كودكي را كتك بزند واتفاقاً فوت كند و مانند آن ،در اين قتل ديه تعلق مي گيرد و قصاص وجود ندارد . از مثال اول بخوبي روشن است كه ايشان هرگاه تيري بسوي هدفي پرتاب ولي به انساني برخورد كند را قتل خطائي مي دانند و پرواضح است كه منظورايشان از « هدف » موارد غير از انسان از قبيل حيوان مي باشد و مواردي كه تير بطرف انساني شليك ولي به انسان ديگري اصابت مي كند را از مصاديق قتل خطائي ندانسته و آن را مشمول تعريف قتل عمد مي دانند . البته در كلام ايشان ابهامي نيز وجود دارد و ممكن است از عبارت « من قتل نفساً من دون قصد اليه » استفاده شود كه در موردي كه تيري بطرف انساني شليك ولي به ديگري اصابت مي كند چون قصد شخص مقتول وجود ندارد پس قتل خطائي است ولي با توجه به مثالهائي كه ارائه فرموده اند به نظر مي رسد استنباط صحيح نيست و ايشان قتل مورد نظر را عمدي مي دانند .
3- گروهي از فقها نيز در مسئله قائل به تفكيك شده اند كه ما عين استفتائي كه از يكي از اين فقها بعمل آمده است و جواب ايشان را ذكر مي كنيم .
س : اگر حسن مي خواهد حسين را بكشد و بسوي او تيراندازي ميكند وكسي ديگر كشته مي شود آيا چنين قتلي ،قتل عمد محسوب مي شود يا نه ؟
حضرت آيت الله سيد حسن مرعشي در پاسخ به سئوال فوق نظر خود را اينطور بيان فرموده اند :
ج : در مسئله مورد سئوال دو صورت وجود دارد . اول آنكه حسن بسوي شخص معيني تيراندازي مي كند و فكر مي كند آن شخص حسين است وبه او تيراندازي مي كند و كشته مي شود پس از قتل معلوم مي شود آن شخص معين كه كشته شده حسين نبوده ،چنين قتلي قتل عمد محسوب مي شود زيرا قاتل همان شخص معيني را كه مورد هدف قرار داده به قتل رسانده و در ركن مادي و معنوي جرم اشتباهي رخ نداده و فقط اشتباه در تشخيص بوده يعني خيال كرده كه شخص معين حسين است و پس از قتل معلوم گرديده حسين نبوده و شخص ديگري بوده واشتباه در شخص صورت گرفته نه شخصيت زيرا شخصيتي را كه خواسته به قتل رساند به قتل رسانده است . صورت دوم اين است كه حسن مي خواهد حسين را بكشد و سپس اسلحه بواسطه امرغير ارادي از مسيرش منحرف مي گردد و مثلاً به پسر حسن اصابت مي كند . چنين قتلي ،قتل خطائي محض محسوب مي شود ، زيرا در اين صورت خطاء در اصابت بوده وبا خطاي در اصابت ، قتل ، قتل خطائي خواهد بود . 1
همان طور كه مشاهده شد فقهاي شيعه پيرامون موضوع اتفاق نظر دارند و نظريات آنان با هم متفاوت است كه ما به جهت رعايت اختصار از ذكر نظريات ديگر فقها خودداري كرده و به همين مقدار بسنده مي كنيم . نكته اي كه لازم است به آن توجه شود اين است كه برخي از مؤلفين اين اختلاف عقيده را ظاهري مي دانند و معتقدند كه فقها نيز همگي اتفاق نظر دارند كه قتل در موارد اشتباه در شخص قتل عمدي است . اين گروه در جهت تأييد نظر خود معتقدند كه آنچه از نظر اسلام اهميت دارد نوع انسان مي باشد و حسن يا حسين بودن مقتول هيچ خصوصيتي ندارد و به مصداق « من قتل نفساً فكانما قتل الناس جمعياً و من يقتل مؤمناً متعمداً فجزا وه جهنم … » آنچه اهميت دارد حفظ دماء نفوس و مؤمنين است و ايضاً معتقدند كه حتي مقصود مرحوم شهيد از قيد « شخص » تعيين نوع مقتول است كه آيا انسان است يا حيوان ،مسلمان است يا ذمي و با استناد به آيات و روايات اختلاف نظر بين فقها را رد كرده اند 1 اما به نظر مي رسد اين نظريه را نميتوان پذيرفت چرا كه مشاهده كرديم كه نظريات فقهاء به صراحت با هم مختلف و متضاد بودند و اعتقاد به وحدت نظر فقها درواقع اجتهاد در مقابل نص است .
منبع:www.lawnet.ir
/ن