3 نکته کوچک براي ايجاد تغييرات بزرگ (4)

فرض کنيد که در يک روز زيبا، هنگام چکاب معمول و هميشگي، پزشکتان مي گويد مبتلا به سرطان شده ايد... وقتي که برادر کوچکترم اين خبر وحشتناک را شنيد، همان موقع تصميمش را گرفت.
يکشنبه، 15 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
3 نکته کوچک براي ايجاد تغييرات بزرگ (4)

3 نکته کوچک براي ايجاد تغييرات بزرگ (4)
3 نکته کوچک براي ايجاد تغييرات بزرگ (4)


 

نويسنده:ناهيد مومن خاني




 

1-حتي اسمش هم آدم را مي لرزاند
 

فرض کنيد که در يک روز زيبا، هنگام چکاب معمول و هميشگي، پزشکتان مي گويد مبتلا به سرطان شده ايد...
وقتي که برادر کوچکترم اين خبر وحشتناک را شنيد، همان موقع تصميمش را گرفت.
-من با سرطان مبارزه مي کنم!
زندگي اش به طور طاقت فرسايي تغيير کرد. نزد بهترين متخصص ها رفت، به دردناک ترين آزمايش ها تن داد، به انواع و اقسام درمانگرها مراجعه کرد، حتي به خرافات و فالگيرها پناه برد. تغذيه اش را تغيير داد، به تجسم و درون نگري مثبت متوسل شد (مثل آن که به درون مي نگرند و گلبول هاي قرمز را در حال شکست گلبول هاي سفيد مشاهده مي کنند و ...)
مبارزه وحشتناکي بود، بي نهايت وحشتناک، يک مبارزه لحظه اي و هميشگي.
اما چه کسي از مبارزه حرف زد؟ کي بازنده و برنده را مطرح کرد؟
در همان دوران متوجه شدم که من نيز مبتلا به سرطان شده ام، يکي از وخيم ترين انواع آن؛ سرطان ريه.
تشخيص پزشک اين بود:تا يک ماه و نيم ديگر و اگر کمي شانس مي آوردم تا دو ماه ديگر زنده مي ماندم.
همان موقع تشخيص او را پذيرفتم. اگر دو ماه فرصت براي زندگي دارم، خوب پس بايد اين روزها را زندگي کنم. هيچ مبارزه اي در کار نيست. من در ذهنم تشخيص پزشکي را کنار گذاشتم.
هيچ چيز را در زندگي روزمره ام تغيير ندادم و زندگي برايم همچنان ادامه داشت. دو سال بعد، يک سرطان ديگر. پيش بيني پزشک مثل بار قبل بود:در نهايت، چند ماه ديگر زنده مي ماندم.
و من دوباره همان رفتار و واکنش را انتخاب کردم، بي تفاوتي (نسبت به حاد بودن قضيه).
من مي دانستم که بي تفاوتي هر دردي را غيرقابل نفوذ مي کند. در چنين حالتي هيچ چيز نمي توانست انتظار مرا بکشد يا بر من مسلط شود.
و من هنوز به زندگي ام ادامه مي دهم. اما برادرم، در مبارزه اش شکست خورد ...

2-خوشبختي را پيچيده نکنيد!
 

در جايي، حکايتي از نويسنده مشهوري خواندم که از اين قرار بود:
پادشاهي بيمار شد و هيچ کس از مرض او سر در نمي آورد. احساس بدبختي او را فرا گرفته بود. براي رهايي از اين گرفتاري چاره اي انديشيد و اعلام کرد: نصف قلمرو پادشاهي ام را به کسي مي دهم که بتواند مرا معالجه کند.
تمام آدم هاي دانا گرد هم آمدند تا ببينند چطور مي شود شاه را معالجه کرد، اما هيچ کدام راه چاره اي نيافتند. سرانجام يکي از آنها گفت که فکر مي کند بتواند شاه را معالجه کند:بايد يک آدم خوشبخت پيدا کنيد، پيراهنش را برداريد و بر تن شاه کنيد، در اين صورت شاه معالجه خواهد شد.
شاه پيک هايش را براي يافتن يک انسان خوشبخت روانه کرد. آنها به سراسر مملکت سفر کردند ولي نتوانستند آدم خوشبختي پيدا کنند. حتي يک نفر هم پيدا نشد که کاملاً خشنود و سعادتمند باشد:آن که ثروت داشت، بيمار بود. آن که سالم بود، در فقر به سر مي برد، آن که سالم و ثروتمند بود، همسر و زندگي تلخي داشت. آن که فرزندي داشت، فرزندانش صالح نبودند. خلاصه همه از چيزي گله و شکايت داشتند.
اواخر شب، فرزند شاه که داشت از کنار کلبه محقري مي گذشت صداي يک نفر را شنيد که مي گفت:خدا را شکر که کارم را تمام کرده ام. خوب غذا خورده ام و مي توانم دراز بکشم و بخوابم! ديگر چه چيز مي توانم بخواهم؟
پسر شاه خوشحال شد و دستور داد که پيراهن مرد را بگيرند و پيش شاه بياورند و به مرد نيز هر چه بخواهد بدهند. پيک ها براي بيرون آوردن پيراهن مرد به کلبه رفتند، اما آن مرد خوشبخت پيراهن نداشت!!!
به نظر شما براي سعادتمند بودن امکانات خاصي نياز است؟ اگر شما منتظريد تا همه چيز مهيا شود تا احساس شادي و سعادت کنيد هيچ وقت به آن نخواهيد رسيد. خوشبختي در همين لحظه هاست. در لحظه لحظه زندگي که از ميان انگشتانمان با بي توجهي مي ريزند. از زندگي خود لذت ببريد، از کارتان، از خانواده، دوستان و همراهانتان. مي توان به سادگي از همه چيز لذت برد. لطفا خوشبختي را پيچيده نکنيد!!!

3-درست يا غلط؟
 

جمله مورد نظر:پول خوشبختي نمي آورد.
جواب شما چيست؟ احتمالا دلتان مي خواهد آن طور که هميشه به شما ديکته کرده اند پاسخ دهيد:درست.
اما من مي گويم:غلط. بدون شک پول عامل خوشبختي نيست. ولي اين هم واقعيت دارد که بدون پول، فقر و فساد و تيره روزي با ما فاصله کمتري دارد.
مي گويند پول عامل جنگ است؟
اما آنچه که براي يک کشور با ارزش است براي صنعت، تجارت و شرکت هايي که توسط مردم اداره مي شوند نيز ارزشمند و مهم است. خوب اين مردم، ماييم و هر کدام از ما در اين ثروت سهيم هستيم.
با همه اينها، اگر ما در اين ثروت حقي داريم، نبايد منتظر بنشينيم تا حق و سهممان را برايمان بياورند.
راز بزرگ در اين است که شما سهم خود را چقدر ارزيابي مي کنيد؟ چه کار بايد کرد تا اين مقدار توسعه يابد؟
و جواب اين است:با انجام کاري که دوستش داريم!
منبع:نشريه موفقيت، شماره 177.



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط