سادگان بی نقاب ، نقابداران زیرک
بارون میاد چرچر
پشت خونه هاجر
چه روزهای شاد و مفرحی! خاطره شیرین آنها، امروز نیز گرمابخش دل برنای ماست...راستی شما هم با دوران کودکی خود انسی دارید؟ یا هر از گاهی با مطالعه ی ادبیات کودکان و نوجوانان ، پلی به عالم خردسالی خویش می زنید؟ اصلا با چنین مقوله ای در ایران و سایر نقاط جهان آشنایید؟
مثلا فکر می کنید ممکن است کارتون "سیندرلا"، بیانگر همان قصه "ماه پیشونی" خودمان باشد؟ یا کارتون "بند انگشتی" بر گرفته از قصه"نخودی" که ما در فضای فرهنگی کشورمان آنها را ساخته و پرداخته ایم؟ آیا گمان می کنید "الویس استونسون" نویسنده و شاعر مشهور ، تمثیل زیبای :فیل در تاریکی"را که مولوی در مثنوی خویش به نصویر کشیده ، دست مایه یکی از آثار ماندگار خود ساخته باشد؟ من هم مثل شما چنین گمانی نمی کردم؛ تا اینکه او را دیدم و از این بابا دریچه به رویم گشود.
شاعر بود و نویسنده کودکان و نوجوانان! نامش رونق شعرها و قصه ها و زبانش زبان کودک و نوجوان امروزی!
...و مثل همه کودکان ، زلال و شفاف و صمیمی!
شخصیت پیچیده ای نداشت. اگر نمی دانستی که من بار نخست است که با او به گپی دوستانه نشسته ام ، می گفتی رفاقتی دیرین میان ماست... سخنش خوش و شیرین وناب بود.
گفت سال ها پیش به دعوت نمایشگاه بین المللی کتاب های کودکان بلونیا ، برای شرکت در کنگره ادبیات کودکان، عازم ایتالیا شدم. ناشر کتاب های کودکان از اکثر نقاط دنیا در این کنگره گرد آمده بودند و بحث ها و گفتگوهای کارآمدی پیرامون موضوعات مورد نظر صورت گرفت. باعث افتخار بود اگر ناشری می توانست نویسنده ای از نویسندگان کودک را به همراه آورد... من نیز به این عنوان در آن مجموعه حضور داشتم. ما هر چند از نظر ادبیات کودکان بسیار غنی هستیم، اما در این فرصت، توانستیم تجربه های فراوانی در زمینه ی شعر و قصه ی کودک به دست آوریم.
وقتی کنگره پایان یافت ، ما نیز کار را خاتمه یافته تلقی می کردیم؛ اما برای برخی ظاهرا این آغاز ماجرا بود!
روزی هنگام صرف غذا ، شخصی که لهجه اش معلوم بود فرانسوی است ، نزد ما آمد و از راهنمایمان خواست قراری برای ملاقات من با یکی از میهمانان فرانسوی بگذارد. اروپایی ها شخصیتی حقوقی دارند که اصطلاحا به او Chief Editor- رییس اتحادیه نشر- می گویند. او کسی است که به خاطر خبرگی اش، بر روند کار تعدادی از ناشران اشراف دارد و پیرامون فعالیت آنان تصمیم گیری می کند. طرف فرانسوی من نیز یکی از همین افراد بود.
قرار ملاقات گذاشته شد و او در حین گفت و گو از من خواست فهرستی از مشخصات تمام کتابهای کودکان که در ایران چاپ و منتشر شده، به همراه خلاصه ای از هر یک را برای او بفرستم! این کار برای من بسیار سخت و دشوار بود از این رو برای انجامش بهانه آوردم؛ اما او با برشمردن نقاط مثبت فرهنگ ما و تجلی آن ها در کتاب هایی که برای کودکان منتشر کرده ایم، مصرانه بر خواسته خویش پای فشرد.
دو چیز او سخت مرا شگفت زده کرده بود؛ نخست تسلطی که بر ادبیات عامینه مملکت ما داشت که بی اغراق ، آثار منتشر شده در ایران را - در زمینه کودکان-بهتر از من می شناخت! دیگر اصرار بر دریافت خلا صه ای از تمام کتب کودکان!
این شگفتی به نوعی تردید مبدل شد. چرا؟ چرا او چنین خواسته ای دارد؟ این آدم نباید آدمی معمولی باشد. خواسته او نیز عادی نیست! آنروز وعده ای ندادم و او دست خالی از آن مجلس رفت. بعد ها دریافتم در فرانسه کمبود محسوسی در خصوص سوژه ی کتابهای کودکان وجود دارد و او زیرکانه می خواست سوژه های ناب کشور مرا برای اهداف خویش به چنگ آورد!
ماه ها بعد تمام این ماجرا را از ذهنم گذراندم...وقتی در سرخه بازار جردن، پسرک جوانی را دیدم که بر سینه اش تصویر"لئوناردو دی کاپریو"نقش بسته بود...او چه زیرک و نقابدار و این چه ساده و بی نقاب.
مایه تاسف نیست؟!
منبع:حوزه
ارسالي از طرف کاربر محترم : hamsayeasemani
/ک
پشت خونه هاجر
چه روزهای شاد و مفرحی! خاطره شیرین آنها، امروز نیز گرمابخش دل برنای ماست...راستی شما هم با دوران کودکی خود انسی دارید؟ یا هر از گاهی با مطالعه ی ادبیات کودکان و نوجوانان ، پلی به عالم خردسالی خویش می زنید؟ اصلا با چنین مقوله ای در ایران و سایر نقاط جهان آشنایید؟
مثلا فکر می کنید ممکن است کارتون "سیندرلا"، بیانگر همان قصه "ماه پیشونی" خودمان باشد؟ یا کارتون "بند انگشتی" بر گرفته از قصه"نخودی" که ما در فضای فرهنگی کشورمان آنها را ساخته و پرداخته ایم؟ آیا گمان می کنید "الویس استونسون" نویسنده و شاعر مشهور ، تمثیل زیبای :فیل در تاریکی"را که مولوی در مثنوی خویش به نصویر کشیده ، دست مایه یکی از آثار ماندگار خود ساخته باشد؟ من هم مثل شما چنین گمانی نمی کردم؛ تا اینکه او را دیدم و از این بابا دریچه به رویم گشود.
شاعر بود و نویسنده کودکان و نوجوانان! نامش رونق شعرها و قصه ها و زبانش زبان کودک و نوجوان امروزی!
...و مثل همه کودکان ، زلال و شفاف و صمیمی!
شخصیت پیچیده ای نداشت. اگر نمی دانستی که من بار نخست است که با او به گپی دوستانه نشسته ام ، می گفتی رفاقتی دیرین میان ماست... سخنش خوش و شیرین وناب بود.
گفت سال ها پیش به دعوت نمایشگاه بین المللی کتاب های کودکان بلونیا ، برای شرکت در کنگره ادبیات کودکان، عازم ایتالیا شدم. ناشر کتاب های کودکان از اکثر نقاط دنیا در این کنگره گرد آمده بودند و بحث ها و گفتگوهای کارآمدی پیرامون موضوعات مورد نظر صورت گرفت. باعث افتخار بود اگر ناشری می توانست نویسنده ای از نویسندگان کودک را به همراه آورد... من نیز به این عنوان در آن مجموعه حضور داشتم. ما هر چند از نظر ادبیات کودکان بسیار غنی هستیم، اما در این فرصت، توانستیم تجربه های فراوانی در زمینه ی شعر و قصه ی کودک به دست آوریم.
وقتی کنگره پایان یافت ، ما نیز کار را خاتمه یافته تلقی می کردیم؛ اما برای برخی ظاهرا این آغاز ماجرا بود!
روزی هنگام صرف غذا ، شخصی که لهجه اش معلوم بود فرانسوی است ، نزد ما آمد و از راهنمایمان خواست قراری برای ملاقات من با یکی از میهمانان فرانسوی بگذارد. اروپایی ها شخصیتی حقوقی دارند که اصطلاحا به او Chief Editor- رییس اتحادیه نشر- می گویند. او کسی است که به خاطر خبرگی اش، بر روند کار تعدادی از ناشران اشراف دارد و پیرامون فعالیت آنان تصمیم گیری می کند. طرف فرانسوی من نیز یکی از همین افراد بود.
قرار ملاقات گذاشته شد و او در حین گفت و گو از من خواست فهرستی از مشخصات تمام کتابهای کودکان که در ایران چاپ و منتشر شده، به همراه خلاصه ای از هر یک را برای او بفرستم! این کار برای من بسیار سخت و دشوار بود از این رو برای انجامش بهانه آوردم؛ اما او با برشمردن نقاط مثبت فرهنگ ما و تجلی آن ها در کتاب هایی که برای کودکان منتشر کرده ایم، مصرانه بر خواسته خویش پای فشرد.
دو چیز او سخت مرا شگفت زده کرده بود؛ نخست تسلطی که بر ادبیات عامینه مملکت ما داشت که بی اغراق ، آثار منتشر شده در ایران را - در زمینه کودکان-بهتر از من می شناخت! دیگر اصرار بر دریافت خلا صه ای از تمام کتب کودکان!
این شگفتی به نوعی تردید مبدل شد. چرا؟ چرا او چنین خواسته ای دارد؟ این آدم نباید آدمی معمولی باشد. خواسته او نیز عادی نیست! آنروز وعده ای ندادم و او دست خالی از آن مجلس رفت. بعد ها دریافتم در فرانسه کمبود محسوسی در خصوص سوژه ی کتابهای کودکان وجود دارد و او زیرکانه می خواست سوژه های ناب کشور مرا برای اهداف خویش به چنگ آورد!
ماه ها بعد تمام این ماجرا را از ذهنم گذراندم...وقتی در سرخه بازار جردن، پسرک جوانی را دیدم که بر سینه اش تصویر"لئوناردو دی کاپریو"نقش بسته بود...او چه زیرک و نقابدار و این چه ساده و بی نقاب.
مایه تاسف نیست؟!
منبع:حوزه
ارسالي از طرف کاربر محترم : hamsayeasemani
/ک