در مدح خورشید علم
وارث علم پیغمبر
سراینده: فائز شوشتری
فصل بهار آمد و عالم معطر است
بوى نسیم صبح بسى روح پرور است
گویا زخلد مىوزد این باد مشكبیز
كاین سان دماغ ابر ز بوى خوش تر است
هم این زمین مرده شده احیا زفیض او
هم این جهان پیر، جوان بار دیگر است
نرگس گشوده چشم تماشا به روى تو
سوسن به صد زبان، پى مدحش ثناگر است
با صد نوا به شاخ گل ارغوان، هزار
طوطى به نغمه بر سر شاخ صنوبر است
نور خدا، امام هدى، باقرالعلوم
هادى دین و وارث علم پیمبر است
بابش على و جدّ كبارش بود حسین
زین العباد را پسر و باب جعفر است
در جاه و رتبه صد چو سلیمان، به عّز و جاه
در زیر بال طایرى از كویش اندر است
هم لطف اوست مونس یونس، به بطن حوت
هم در طریق، هادى خضر و سكندر است
مفتاح قفل گنج سعادت، به دست اوست
بر پا از او بناى شفاعت، به محشر است
كى با شهان، گداى درش را مثل زنم
چون بر در گداى درش، صد چو قیصر است
سراینده: طایی شمیرانی
آفتاب عزّت از عرش جلال آمد پديد
روز عيد شادمانى را هلال آمد پديد
آفتابِ فضل، تابان گشت از كوه شكوه
ظلمت شب هاى هجران را وصال آمد پديد
روز، روزِ شادى و وقت نشاط آمد از آنك
بهترين روزهاى ماه و سال آمد پديد
اخترى گرديد از برج ولايت جلوه گر
كز جمالش آيتى فرخنده فال آمد پديد
آسمان علم را تابنده ماه آمد عيان
گلستان شرع را خرم نهال آمد پديد
در سپهر عزّ و شوكت آفتاب آمد فراز
بر هماى دين و دانش پر و بال آمد پديد
دشمنان را مايه درد و الم شد آشكار
دوستان را دافع رنج و ملال آمد پديد
اى مسلمان ديده ات روشن كه از لطف خدا
هادى الامّه شه احمد خصال آمد پديد
عشق و دل را موجبات اتّحاد آمد عيان
جان و تن را موجبات اتّصال آمد پديد
ركن دين بحر سخا غيث كرم، غوث امم
نور حق شمس الضحى، فضل الكمال آمد پديد
عالمى فضل و تعالى، قلزمى علم و كمال
بر سرير جاه و اورنگ جلال آمد پديد
شوكت و جاه و سعادت را محيط آمد عيان
حكمت و علم و فضيلت را جمال آمد پديد
جلوه ديگر به خود بگرفت عالم بهر آنك
بر رخ زيباى خلقت خط و خال آمد پديد
هر چه خواهى از خدا «طايى» بخواه امروز چون
بهر حاجت خواستن نيكو محال آمد پديد
سراینده: فولادی
اى بوسه گاه جن و ملك، خاك پاى تو
جان تمام عالم خاكى فداى تو
اى اختر سپهر ولایت كه تا ابد
عالم منور است به نور لقاى تو
ای شهریار كشور دانش كه در جهان
نشناخت كس مقام تو را جز خداى تو
اى ریزه خوار سفره علمت جهانیان
خورشید علم، كرده طلوع از سراى تو
اى باقر العلوم كه هنگام مكرمت
باشد هزار حاتم طایى گداى تو
پنجم ولى و حجت خلاق عالمى
لوح دل است مهر به مهر و ولاى تو
در عرصه وجود نهى قبل از آنكه پاى
داده سلام احمد مرسل براى تو
هر كس تو را شناخت دل از دیگرى برید
بیگانه گشت با همه كس آشناى تو
چندین هزار عالم و دانشور فقیه
آمد برون زمكتب و دانشسراى تو
اى خفته همچو گنج، به ویرانه بقیع
پر مىزند كبوتر دل، در هواى تو
فولادى است پیر غلام شكسته دل
چشم امید بسته به لطف و عطاى تو
/ج