اصناف نيايش از نگاه ترزاى آويلى (2)
نويسنده:بخشعلى قنبرى
قواى نفسانى در نياش سكوت:
قوا در اين مرحله به آزادى نسبى مى رسند; يعنى تا حدودى از كنترل نفس خارج مى شوند. لذا قوه حافظه ومخيّله جايگاه پيشين شان را رها كرده و نظام گذشته را از بين مى برند و قوه فاهمه نيز متوقف مى شود و ساير قوا نيز در همين وضعيت قرار مى گيرند. قوا در اين نيايش قدرت عمل پيشين خود را از دست مى دهند; به گونه اى كه جرئت حركت ندارند و نفس نمى تواند آنها را به فعّاليت وادار بكند ، مگر از طريق توجه دقيق به چيزى ديگر. البته در اين كار هم توفيق چندانى حاصل نمى شود. قوه تكلم كلماتى در ستايش خداوند بر زبان جارى مى كند ، ولى اگر خدا نخواهد، آنها هيچ نظمى به خود نمى گيرند .
در اين جاست كه عبارات شطح آميز بر زبان سالك جارى مى شود. نكته جالب آن است كه قوايى كه با خداوند در ارتباطند آرامش دارند و قوايى كه از آزادى نسبى برخوردارند، يعنى از نفس جدا شده و به خدا نيز نپيوسته اند، هم به خودشان و هم به دستگاه بدن آسيب مى رسانند; در حالى كه قواى پيشين آرام اند و آرامش مى بخشند. با توجه به وضعيت قواى نفس است كه ترزا از اين نيايش با عنوان مرگ قوا نسبت به جهان ياد مى كند; چرا كه در آن حالت نفس هنوز احساس حيات دارد، ولى چون از جهان رخت بربسته به مرده شبيه است .
به طورخلاصه ، وضعيت قواى نفسانى دراين نيايش را در موارد ذيل مى توان خلاصه كرد:
1) خداوند فعّاليت اراده و فاهمه را محدود مى كند (Teresa, op.cit, Vol.I, p. 103). به تعبير ديگر، اراده تمام همّ و غم خود را به خدا معطوف مى كند و نفس با آگاهى از تعلّق اراده به خدا، در شعف به سر مى برد. امّا ذهن و حافظه آن قدر آزادند كه مى توانند اعمال خود را انجام دهند , p. 169) Lefie(Teresa,.
2) فاهمه نمى تواند استدلال كند، بلكه سعى مى كند از خداوند بهره مند شود.
3) فاهمه همانند يك فرد مى نگرد امّا نمى داند به كجا مى نگرد; مى بيند امّا نمى تواند درباره آن توضيح دهد.
4) حافظه در اين نيايش در فراغت به سر مى برد (Teresa, op.cit, Vol.I, p. 103).
در اين نيايش، وصال كامل قواى نفس رخ نمى دهد. در عين حال، حركتى نيز از آنها صادر نمى شود، امّا به خداوند عطف توجه مى كنند (Ermanno, p. 92).
در واقع، وقتى گفته مى شود كه قوا از فعّاليت دست برمى دارند، به معناى ناكار شدن قوا نيست. بلكه قوا در جاى خود ايفاى نقش نمى كنند. فاهمه در نيايش سكوت آرام و قرار ندارد و از اين شاخه به آن شاخه مى پرد , p.172) Lefie(Teresa,. از اين جهت، نيايشگر در اين نيايش دچار نوعى پريشانى مى شود و ترزا خود اعتراف مى كند كه علاج آن را نمى داند و خدا هم به او در اين زمينه راه حلّى نشان نداده است. قوايى كه هنوز به خدا مرتبط نشده اند بسيار آسيب رسانند، ولى قوايِ به حق پيوسته هم آرامند و هم آرامش بخش (loc.cit).
آثار نيايش سكوت. اين نيايش آثار زيادى از خود به جا مى گذارد. نيايش كننده در حين انجام آن به حالتى فوق طبيعى دست مى يابد. خداوند خود را به او ارزانى مى دارد (Ermanno, art.cit, p. 88). در نتيجه، آرامش مطلوبى براى او حاصل مى شود. بسيارى از رنج هايى كه بر انسان عارض مى شود، ناشى از ارتباط انسان از طريق قواى نفسانى با جهان خارج است.
از آن جا كه در نيايش سكوت قواى نفسانى بخش قابل توجهى از فعّاليتشان را تعطيل مى كنند و به استراحت مى پردازند ـ زيرا كه آرامش و استراحت اساسى ترين اثر نيايش مرحله سوم است ـ زبان خود به خود به ستايش خداوند گشوده مى شود، هر چند كه اين ستايش ترتيب منظمى ندارد. نفس بى قرار امّا همراه با شعف درونى است. سرور و خوشى نيايش كننده در اين مرحله از مرحله پيشين بيشتر است، زيرا تفضّل الهى روح او را اشباع كرده است; به طورى كه نمى تواند جلوتر برود و نيز نمى داند كه اين كار را چگونه انجام دهد. ضمن اين كه قادر به بازگشت هم نيست. و از اين كه از شكوه و عظمت ويژه اى برخوردار شده، سخت خشنود است (Teresa, 1991, p.163).
اشتياق نيايشگر به ديدارخدا به غايت زياد شده است. او مانند كسى است كه شمعى در دست دارد و به زودى دچار مرگى خواهد شد كه براى او بسيار دلنشين و دلپذير خواهد بود (loc.cit). به نظر ترزا، در اين حال، مرگ چيزى جز وصال نخواهد بود (loc.cit). سالك در اين نيايش واله و شيداست و حيرت سر تا پاى وجود او را در برگرفته است. او نمى داند كه زبان به سخن باز كند يا خاموش بماند; بخندد يا بگريد (loc.cit). از اين جهت است كه چنين نيايشى را نيايش وصال متعارف ناميده اند. ترزا اين حالت را نوعى وصال مى داند كه نفسْ در آن به بالاترين سعادت و شعف نايل مى گردد (loc.cit).
ترزا در بيان شعف ناشى از وصال متعارف كه در نيايش سكوت تحقق مى يابد از يك سو نيايشگر او را در حالت وجد و شعف زايدالوصفى معرفى مى كند، امّا از سوى ديگر بر اين باور است كه تنها توصيفى اجمالى از اين شعف مى توان به دست داد; ضمن اين كه معتقد است پرداختن به بيان يا درك شادمانى و شعف باعث از بين رفتن وصال معمولى خواهد شد (Teresa, op.cit, p. 174). ترزا صراحتاً اعلام مى كند كه اگر واجد اين حالت بتواند يافته خود را توصيف كند، تجربه، وصال از بين خواهد رفت (loc.cit). در عين حال، نيايشگر در اين نيايش در وضعيتى قرار دارد كه در آن به رغم اين كه از جهان و آنچه در آن است آگاه است، تلاش آگاهانه او با وجد و سرور و تسّلى همراه است و نفس در آرزوى آن است كه چنين وضعيتى را هرگز رها نكند. احساس او را جز سرور و شعف چيز ديگرى نمى توان دانست، اگر چه شخص از آن آگاه نباشد (loc.cit). ترزا در اين جا از دو حالتِ آگاهى نسبت به شعف پديدآمده و ناآگاهى از ذات اين چيز خوب ياد مى كند. در اين حالت، وجدْ تمام وجود او را در برگرفته، تمام حواس اش مشغول است; به گونه اى كه هيچ كدام از آنها آزاد نيستند يا اصلا قادر به فعّاليت بيرونى و درونى نيستند (loc.cit). ضمن اين كه تجربه وصال موقت در اين مرحله از نيايش رخ مى دهد.
نيايش وصال:
سالك در اين نيايش درگير عشق الهى است; عشقى كه از آسمان بر وجود او باريده و سراسر وجود او را احاطه كرده است; به گونه اى كه تمام ساحت هاى وجود او را به تسخير خود درآورده است. از اين جهت است كه ترزا نيايش وصال را با عشق آسمانى همراه مى داند. البته او اذعان مى كند كه درك اين حالت جز براى كسى كه يك بار آن را تجربه كرده است، امكان پذير نيست; , p.275) Lefie(Teresa, زيرا اين حالت وقتى رخ مى دهد، باعث مى شود كه شخص از خود بى خود شود و علاقه اى نداشته باشد كه كسى را ببيند يا با كسى صحبت كند، بلكه مى خواهد تنها و تنها با خود باشد و با خداى خود خلوت كند. در اثر اين خلوت و هم نشينى با خدا، سرور و شعفى به او دست مى دهد كه از هر سرور و شعفى فراتر است (loc.cit).
ترزا خود مى گويد كه چنين حالتى داشته است. البته زمان زيادى طول كشيده تا چنين تجربه اى را از سر بگذراند (op.cit, p. 220). دوام اين نيايش (وصال با خدا) اندك است اما نتايج آن تا مدت هاى مديدى استمرار مى يابد و باقى ماند (op.cit, p. 80). افزايش بردبارى و شكيبايى از نشانه هاى تحقق چنين تجربه اى است و، به عكس، فزونى ترس و تحيّر و متوقف ساختن تأمل، به تعبير روشن تر، نشانه از دست دادن آن است. در اين حالت است كه ترزا مى گويد احساس مى كردم كه آن را از دست مى دهم (loc.cit).
مسلماً اين تعالى و وصال وقتى رخ مى دهد كه نيايش كننده واقعاً حضور خدا را درك كند. ترزا نقل مى كند: «در ابتدا من از چنين وضعى بى خبر بودم و نمى دانستم كه خداوند در همه اشيا حضور دارد و حتى آن را غير ممكن مى دانستم». امّا پس از آن كه در طى تجربه از چنين وضعى با خبر شد، ديگر در اين كه خدا همه جا حاضر و ناظر است دست بر نداشت و ترديدى به خود راه نداد , p.180) Lefie(Teresa,. نيز، براى درك حضور خدا راه با واسطه اى هم وجود دارد و آن تجلى حضور خدا از طريق فيض است; امّا وصال و درك حضور پُر رنگ خدا چيزى غير از فيض است. البته ترزا بعداً دچار ترديد مى شود، امّا يكى از افراد آگاه فرقه دومينيكن او را از ترديد خارج مى سازد. ترزا اشاره مى كند كه چنين حالتى بزرگ ترين تفضّل خدا به انسان نيايشگر است (Loc.cit).
ترزا پس از آن كه نسبت به وقوع وصال با خدا يقين پيدا كرد و تجربه وصال را آزمود، مطمئن شد كه آدميان توانند بهوصال خدا نائل آيند. وقتى نظرش را با كسى در ميان گذارد كه اصلا به چنين چيزى اعتقاد نداش، به گفته ترزا ايمان آورد و آن را باور كرد (James, p.49).
ترزا در اين نيايش همانند ساير نيايش ها براى تواضع نقش اساسى قايل است، چه از نظر او اگر كسى تواضع را به دست نياورد، هرگز نمى تواند به چنين موقعيتى برسد و استمرار برخوردارى از آن موقعيت نيز به دوام تواضع بستگى دارد. با كم شدن و از دست رفتن تواضع، وصال نيز از بين خواهد رفت (op.cit, p.211).
اين نيايش را از آن جهت «وصال» گفته اند كه سالك به وصال خدا نايل مى شود و در برخى نگرش ها حتّى مى توان گفت كه او به وحدت با خدا نايل مى شود (اگر ترزا را وحدت وجودى بدانيم، چنين برداشتى درست خواهد بود). در واقع، شخص نيايش كننده در اين نيايش كاملا نسبت به خود مرده است تا بهتر و بيشتر بتواند با خدا و در خدا زندگى كند. ترزا از زبان خدا اين حالت را چنين نقل مى كند: «اين خود او نيست كه حيات دارد، بلكه من در او حيات دارم; همچنان كه او چيزى را كه نسبت به آن آگاه است، درك نمى كند» , p.178) Lefie(Teresa,. ترزا صريحاً اذعان مى كند كه تنها كسى كه آن را تجربه كرده، درباره آن چيزى مى داند امّا نمى تواند به روشنى آن را بيان كند، چون آنچه در اين حالت رخ مى دهد تار و مبهم است. تنها چيزى كه مى توان با صراحت بيان كرد، اين است كه نفس در اين نيايش احساس نزديكى به خدا دارد و نسبت به اين حالت كاملا يقين دارد (Loc.cit). در نيايش وصال، ميان نيايش كننده و خداوند ديدارى صورت مى گيرد كه اين ديدار بايد به وصال بينجامد; چرا كه وصال، هدف اصلى اين نيايش است. امّا معلوم نيست كه در كجاى نيايش وصال رخ خواهد داد; آغاز، ميان، يا در پايان نيايش , p.127)Lefie(. امّا در پاسخ به اين سؤال كه اين ديدار كجا بايد صورت گيرد، ترزا مى گويد چنين ديدار و وصالى در «سردابه شراب» (cellar of win) تحقق مى يابد و مراد از اين سردابه شراب، ژرف ترين نقطه نفس است; همان چيزى كه در عرفان اسلامى از آن با عنوان «سرّ» ياد مى شود. چه، خدا در همان جا نخستين بار با نفس مواجه شده است. پس براى بار نهايى هم بايد بدان جا بازگشت كند. وقتى سالك به چنين جايگاهى دست مى يابد، حالت وجدى به او دست مى دهد; يعنى به لحاظ عاطفى از درون براى او احساس شعف و شادمانى غير قابل وصفى رخ مى دهد و ترزا از اين حالت با عنوان تعالى روح، پرواز روح، انتقال و جذبه ياد مى كند.
در وجد، روح در خود احساس انگيزش و صعود مى كند و حتى ممكن است بدن هم با روح بالا برود. مقصدِ حركتِ روح خداست; زيرا خداوند با اين كار درصدد كشاندن روح به سوى خود است. اگر اين وجد به اوج خود برسد، براى نفس قربى بىواسطه حاصل مى شود 1991, ch.xx, p.189) (Teresa,. آثار تفضّلات الهى در اين نيايش به قدرى زياد است كه نفس مهار خود بر حواس و قوا را از دست مى دهد و به حالت اغما فرو مى رود; به گونه اى كه شاهدان اين صحنه تصور مى كنند كه او غش كرده يا بى هوش شده است و چه بسا او را به مراكز درمانى نيز منتقل كنند. البته چنين حالتى براى سالكِ واصل بسيار شيرين است و او هرگز حاضر نيست آن را از دست بدهد.
اثرگذارى اين حالت همچنان شدت مى گيرد و به تدريج تنفس متوقف مى شود و همه قواى نفسانى تحليل مى روند و حركت از دست ها گرفته مى شود و چشم ها به طور غيرارادى بسته مى شوند- حتى اگر باز هم باشند به سختى مى توانند ببيند.
خلاصه اين كه شخص قادر به انجام كارى نيست، بلكه قوه تشخيص و تميز نيز از او ستانده مى شود و قوه فاهمه نيز از كار مى افتد. در نيايش وصال، همه قوا چنان ناتوان اند كه غير ممكن است تصور كنيم كه آنها فعّاليت مى كنند. اگر نفس بر روى چيزى تأمل كرده بود، اين موضوع كاملا از خاطره او پاك مى شد; گويى كه هرگز راجع به آن فكر نكرده است. اگر در حال مطالعه بوده، قادر نيست كه بر چيزى كه در حال خواندن آن است تمركز پيدا كند يا آن را به ياد آورد. اين وضعيت حتى شامل نيايش او نيز مى شود; , p.178)Lefie( يعنى نيايش نيز روند طبيعى خود را طى نمى كند، بلكه نيايش كننده به نتيجه عينى نيايش دست مى يابد. به تعبير ديگر، نفس نسبت به خدا بيدار و نسبت به اشياى پيرامونش )در دنيا) كاملا در خواب است. نفس پس از گذشتن زمانى از نيايش از هر احساسى محروم مى شود. او چنان سست و بى حركت مى شود كه نمى فهمد چه چيز را دوست دارد و معلوم نيست كه آيا تنفس مى كند يا نه. در اين مورد، جواب ترزا منفى است. وى معتقد است اگر هم نفس بكشد خود نسبت به تنفسش آگاهى ندارد. در يك كلام، كسى كه به چنين نيايش و چنين مسرتى دست يافت، از خود بى خود و كاملا مرده است , p. 409)The Varieties of Religious Experience(.
اگر اين قوا دوباره فعّال شود، وصال از بين خواهد رفت و شيرينى حاصل از آن نيز منتفى خواهد شد. در هر صورت، حافظه قادر به فعّاليت نيست، اراده كاملا در عشق مستغرق است و شخص نمى تواند بفهمد كه چگونه عشق مىورزد، فاهمه اگر توانايى فهم داشته باشد نمى داند كه چگونه مى فهمد يا حداقل چيزى از آنچه به آن آگاه است درك نمى كند , p. 180)Lefie(. در اين نيايش قواى نفسانى از كار افتاده اند و فاهمه چيزى را درك نمى كند امّا، در عوض، ابعاد وجودى ديگر در شعف كامل به سر مى برند و نسبت به اين سرور و شادمانى نيز آگاهى كافى دارند ولى منشأ آن را نمى دانند يعنى قدرت تحليل آن را از دست داده اند و در عين حال، شيرينى وصال را كاملا درك مى كنند.
ترزا بر اين عقيده است كه چنين حالتى در يك مقطع زمانى كوتاه و با سرعت رخ مى دهد. حداكثر زمانى كه طول مى كشد نيم ساعت است. البته چون نفس نسبت به زمان و امور دنيوى خواب است نمى تواند زمان دقيق آن را احتساب كند و تا زمانى كه يكى از قوا فعّال نشود آن حالت ادامه خواهد يافت. با فعّال شدن قوه اراده، بازگشت شخص به زندگى عادى شروع خواهد شد.
در اين نيايش وصال نهايى رخ مى دهد و نفس احساس نزديكى به خدا مى كند و نفس جز خدا به چيز ديگر نمى انديشد در اين حالت است كه براى سالك وحدت يا وصال رخ مى دهد. اگر ترزا را وحدت وجودى بدانيم، از نظر او ميان سالك و خدا وحدت رخ خواهد داد ولى اگر او را وحدت شهودى بدانيم (كه به نظر مى رسد اين نظريه درست باشد) تنها شهود وصال عينيت خواهد يافت; يعنى عارف تنها توفيق ديدار خدا را به دست خواهد آورد نه يكى شدن با او را. احساس وصال با خدا (وحدت با خدا در نظر وحدت وجودى ها) هميشه با احساس انبساط روحى و تبرك و تيمن و نجابت و نزاهت همراه است. از اين جهت عارفان ديندار همانند ترزا آن را حالتى «ملكوتى» مى خوانند و ترزا از آن به عنوان وصال باخدا (اتحاد با خدا) نيز يادكرده است و آن را تجربه اى بلافصل و حضورى دانسته است (استيس، ص95). چنان كه اشاره شد، قوا به حالت تعطيلى در مى آيد. مثلا اگر سالك در حال مراقبه باشد، موضوع مراقبه از ذهن ناپديد مى شود و بسا كه نتواند آن را ادامه دهد. حافظه نيز همانند ساير قوا قادر به فعّاليت نيست، امّا اراده در مسير عشقورزى قرارمى گيرد و قوه خيال نيز چنين وضيعتى پيدا مى كند.
نيايش وصال همانند ساير نيايش ها آثار متعددى دارد و مهم ترين پيآمد آن آرامش روحى اى است كه سالك تا آن زمان نظير آن را تجربه نكرده است. مهم ترين دغدغه باغبانِ نفس آبيارى باغ است. اگر چنين دغدغه اى مرتفع شود، باغبان با خيال راحت به زندگى خود ادامه خواهد داد و به آرامش عظيمى دست خواهد يافت; زيرا خدا همه كاره است و سالك واصل خود را به امواج اراده خدا سپرده است. مثل اين است كه، بدون اين كه شخص بداند، غذا وارد معده او شود امّا نداند چگونه اين روند طى شده است. از اين جهت، هرگز دغدغه غذا ندارد بلكه در آرامش كامل به سر مى برد , p.249) Lefie(Teresa,.
در نيايش وصال مهم ترين چيزى كه سالك دنبال آن است رفع دغدغه هاى روحانى است. وقتى جان و جسم و دل همه يك جا به خدا سپرده شود و او تصميم گيرنده نهايى شود، در اين صورت، نفس آرامش كافى را به دست خواهد آورد و سالك واصل هم در متن نيايش احساس آرامش مى كند و هم بعد از آن. امّا آرامش پس از نيايش همراه است با تجديد قوا و كسب نيروى تازه , p.270) Lefie(Teresa,.
وقتى چنين حالتى پيش آيد، ترس و ترديد جاى خود را به قوت و يقين خواهد داد. از اين جهت است كه ترزا اشاره مى كند كه پيش از نيايش ترس و ترديد وجودش را فرا مى گيرد و او نمى داند كه آيا حالت هايى كه قبلا براى او رخ داده از خدا نشئت گرفته يا نتيجه اغواى شيطان بوده است. امّا چون وارد نيايش مى شود خدا تفضّل خود را به او ارزانى مى كند و او قوت قلب مى گيرد , p.239) Lefie(Teresa,.
پيآمد ديگر چنين نيايشى اين است كه چون خداوند تصرف كننده اصليِ نفس سالك مي شود، او به طور طبيعي نسبت به دنيا بى تفاوت شده، بدان به ديده تحقير خواهد نگريست و هيچ گونه علاقه و تعلّقى بدان در وى باقى نخواهد ماند. در اثر تعالى از امور جسمانى، و رهايى از تعلّقات دنيوى، به اين نكته متفطن مى شود كه او در اين دنيا تبعيدى است و از وطن اصلى خود دور شده است و كاملا پى مى برد كه بايد به همان موطن اصلى باز گردد.
هر كسى كو دور ماند از اصل خويش *** باز جويد روزگار وصل خويش
يكى از مهم ترين آثار نيايش چهارم اثر جسمى و طبيعى است. در حالى كه نفسِ سالك به دنبال يافتن خداست و تمام توان خود را به كار مى گيرد تا نهايت حظ از او را داشته باشد، در اثر اختلالاتى كه در روح و روان و قواى نفسانى وى پديد مى آيد، بدن با مشكلاتى مواجه مى شود.
خلاصه اين كه، او به لحاظ جسمى قادر به انجام هيچ كارى نيست; حتى يك كلمه را نمى تواند هجى كند و قدرت تشخيص او نيز تحليل مى رود و نمى تواند كسى را تشخيص دهد و بشناسد; هر چند كه مى تواند حروف را به زحمت ببنيد امّا توان خواندن آنها را ندارد، و هر چند كه به سختى مى تواند اصوات را بشنود امّا نمى تواند آنها را بفهمد. ترزا پس از پايان نيايش و تجربه عرفانى، دردهاى جسمانى را كاملا حس مى كرد. ترزا از زبان خواهران روحانى نقل مى كند كه در هنگام وقوع نيايشِ وصالْ قلبشان از كار مى افتاد. خود او نقل مى كند كه پس از پايان اين نيايش و بلكه پس از گذشت زمان نسبتاً طولانى، هنوز هم احساس مى كند كه استخوان هايش در رفته و به گونه اى خشك شده كه نمى تواند آنها را محكم نگه دارد. و نيز دردهايى در مچ دست و كل بدنش احساس مى كرد; گويى كه تمام استخوان هاى بدنش خرد شده است , p.196) Lefie(Teresa,.
طرفه آن كه حواس پنجگانه او قادر به انجام كارى نيست، مگر به زحمت و آن هم به طور ناكافى. در تحليل فيزيولوژيكى اين وضعيت مى توان نظرات مختلفى ارائه كرد: در بدو امر، به نظر مى رسد كه چنين وضعى باعث به خطر افتادن بدن او مى شود، امّا اگر آثار بعدى آن را در نظر بگيريم شايد بتوان قضيه را از زاويه ديگرى بررسى كرد و نظر ديگرى داد. چه بسا چنين حالتى باعث شود كه حتى برخى از دردهاى جسمانى فرد، پس از فروكش كردن آن حالت، التيام بلكه شفا يابد; هر چند كه در ابتداى امر با ضعف جسمانى همراه بوده باشد.
منبع: نهج البلاغه، ترجمه فيض الاسلام. تهران: مركز نشر آثار فيض الاسلام.
منبع : پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب