زندگينامه علامه مولى محمد مهدى نراقى(2)
نويسنده:آيت الله حسنزاده آملى
تحرير اكرثاوذوسيوس
تحرير اكرثاوذوسيوس معروف درسى كه در حوزههاى علميه تدريس مىشود، به قلم محقق «خواجه نصيرالدين طوسى» است، چنان كه اكثر كتب رياضى خواجه از تحرير اصول اقليدس تا «تحرير مجسطى بطلميوس» به صورت تحرير است، «تحرير اكرثاوذوسيوس» در ترتيب دروس رياضى حوزهها در رتبه دوم قرار گرفته است؛ يعنى پس از «تحرير اصول اقليدس»، «تحرير اكرثاوذوسيوس» خوانده مىشود. و اين جانب در حوزه علميه قم يك دوره كامل به تدريس آن توفيق يافت و نسخههاى متعدد از آن را تحصيل كرده و نسخهاى را با مقابله دقيق در اثناى تدريس به تصحيح كامل در تصرف دارد و يك دوره بر آن تعليقات و حواشى دارد.
غرض اين كه «شرح تحرير اكرثاوذوسيوس» غير از «تحرير اكرثاوذوسيوس» است. معناى عبارت اول اين است كه تحرير خواجه را بر «اكرثاوذوسيوس» شرح كرده است. و معناى عبارت دوم اين است كه مثل تحرير اصول اقليدس آن را دوباره تحرير كرده است؛ يعنى تحرير ديگرى غير از تحرير خواجه، ممكن است كه هر دو كار را كرده باشد و يا اين كه تحرير او به منزله شرح تحرير خواجه است؛ ولى به قلم جناب ملا احمد فاضل نراقى تحرير اكرثاوذوسيوس ضبط شده است و اين اصح و اضبط است كه هم خود آن جناب اهل فن بود و هم اين كه اهل البيت أدرى بما فيه. (6)
34ـ قرة العيون كه به طبع رسيده است، اين كتاب به عربى در حكمت متعاليه است؛
35ـ حاشيه شرح مجسطى؛
36ـ حواشى بر اكرثاوذوسيوس؛
37ـ ديوان اشعار.
اين چند رساله را از مقدمه «نخبة البيان» و «قرة العيون» و «لمعة الهيه» كه به قلم حفيد مذكورش مرقوم شده است نقل كردهايم.
درباره عبارت «حاشيه شرح مجسطى» اين سخن پيش مىآيد كه آيا مراد از شرح مجسطى «تحرير مجسطى» به قلم خواجه نصيرالدين طوسى است ـ كه ظاهرا بايد همين باشد ـ يا حاشيه بر يكى از شروح مجسطى است چون شرح عبدالعلى بيرجندى، و شرح نظام الدين نيشابورى به زبان عربى است كه به صورت تعليقات بر آن مىباشد؛ و شرح راصدين شاه جهانآباد به فارسى بر تحرير مجسطى، وغيرها
فراگيرى زبان و خط عبرى
اقول: بوزاسكفت لغة سريانية يعنى البطين، ولما كان له عليهالسلام عظم بطن أراد اليهودى أن يعلمه قومه ذلك حتى يحتاطوا، و مع ذلك يزرى بشأنه الأقدس، وكان يظن انه عليهالسلام لا يفهم هذه اللغة فلما سمعه وعلم ان غرضه من ذلك الإزراء بشأنه، فقال عليهالسلام ردا لتوهمه: ان عظم البطن ليس مما يذم به بل مما يمدح به لأن أعلاه هو الصدر محل العلم الذى هو قوة الروح، واسفله هو المعدة محل الطعام الذى هو قوة الجسم وكل من القوتين كمال للانسان .»
اين دأب علماى پيشين ما بود كه زبانهاى بيگانه را ياد مىگرفتند، چه، زبان وسيلهاى براى رسيدن به معارف و حكمى است كه بدان زبان نوشتهاند. مرحوم «سيدصالح خلخالى» كه شاگرد ارشد حكيم الهى ميرزا ابوالحسن جلوه (قدس سره) بود و شرح حال او در «المآثر والآثار» اعتماد السلطنه آمده است، (7) در شرح مناقبت شيخ اكبر محيىالدين عربى گويد: (8)
«كتاب طهارة الاعراق افلاطون الهى را ابو على مسكويه از زبان يونانى به عربى ترجمه نمود و سلطان الحكما محمدبن حسن نصيرالدين طوسى آن را از زبان تازى به پارسى درآورد و به اخلاق ناصرى موسوم كرد.»
استاد ما مرحوم علامه حاج ميرزا ابوالحسن شعرانى زبان عبرى را در تهران در نزد عالم يهودى فرا گرفت و در زبان فرانسوى استاد بود و انگليسى نيز مىدانست. از اينگونه شواهد از صدر اسلام تا كنون بسيار داريم. (ابن اثير» در «اسد الغابه فى معرفة الصحابه» در شرح حال زيدبن ثابت مىگويد: (وكان زيد يكتب لرسول الله صلى الله عليه و آله و سلم الوحى وغيره، وكانت ترد على رسول الله كتب بالسريانية فأمر زيدا فتعلمها؛ (9)
يعنى: زيد كاتب رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بود و وحى و غير وحى را مىنوشت، و نامههايى به سريانى براى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم مىآمد، رسول الله او را امر فرمود كه سريانى را ياد بگيرد».
علامه نراقى عالمى ذو الفنون
علامه نراقى يكى از تأليفاتش را براى سيدمهدى طباطبايى بحرالعلوم به نجف ارسال مىدارد و او را چنين خطاب مىكند:
الاقل لسكان ذاك الحمى
هنيئا لكم فى الجنان الخلود
افيضوا علينا من الماء فيضا
فنحن عطاش وانتم ورود
مرحوم سيد بحرالعلوم در جواب مىگويد:
الاقل لمولى يرى من بعيد
جمال الحبيب بعين الشهود
لك الفضل من غائب شاهد
على شاهد غائب بالصدود
فنحن على الماء نشكو الظلماء
وانتم على بعدكم بالورود
علامه نراقى گويد:
اى رسول ما به ساكنان آن «حمى» يعنى حرم مرتضوى بگو: خلود در بهشت گواراتان باد، به ما آبى افاضه كنيد كه ما تشنه و شما سيرابيد. اين ناظر به آيه پنجاهم سوره أعراف است .»
سيد بحرالعلوم در پاسخ گويد:
«اى رسول ما به آقايى كه از دور جمال دوست را به چشم شهود مىبيند بگو: تو را كه غايب حاضرى، بر اين حاضر غايب فضل و برترى است؛ زيرا ما در كنار آب از تشنگى مىناليم و شما با اين كه دوريد وارد در آبيد.
سدود اعراض نمودن و رو برگردانيدن است. مرحوم سيد، علامه نراقى را به سبب حضور و توجه و مراقبت، غايب شاهد مىخواند؛ و خود را به سبب اعراض و عدم حضور، شاهد غايب.»
ذكر برخى از افادات علامه نراقى
راقم، شايسته مىبيند كه برخى از افادات جناب علامه محقق نراقى را كه نفع آن مهم و گسترده مىباشد، عنوان كند و در آن باره بيانى به اختصار ذكر نمايد به اين اميد كه نفوس مستعده را دراعتلاى به فهم خطاب محمدى صلى الله عليه و آله و سلم معدى تام و ممدى به كمال بوده باشد؛ والله ولى التوفيق.
الف ـ در بعضى از اشعارش به صورت ساقى نامه فرموده است:
بيا ساقيا من بقربان تو
فداى تو و عهد و پيمان تو
مئى ده كه افزايدم عقل و جان
فتد در دلم عكس روحانيان
شنيدم ز قول حكيم مهين
فلاطون مه ملك يونان زمين
كه مى بهجت افزاوانده فزاست
همه دردها را شفا و دواست
نه زان مى كه شرع رسول انام
شمرده خبيث و نموده حرام
از آن مى كه پروردگار غفور
نموده است نامش شراب طهور
بيا ساقى اى مشفق چاره ساز
بده يك قدح زان مى غم گداز
در اين ابيات به كريمه «وسقيهم ربهم شرابا طهورا» (10) نظر دارد. در تفسير آن كلامى معجز نظام از سلاله نبوت صادق آل محمد ـ صلوات الله عليهم اجمعين ـ مروى است كه مسحهاى از علم الهى و قبسى از نور مشكوة رسالت و نفحهاى از شميم رياض امامت است؛ آن را امين الاسلام طبرسى در تفسير شريف «مجمع البيان» در بيان كريمه ياد شده بدين صورت روايت كرده است:
«أى يطهرهم عن كل شىء سوى الله اذ لا طاهر من تدنس بشىء من الأكوان الا الله، رووه عن جعفر بن محمد عليهالسلام».
من در امت خاتم از عرب و عجم، كلامى بدين پايه كه از صادق آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم در غايت قصواى طهارت روايت شده است، از هيچ عارفى نه ديدهام و نه شنيدهام.
آن كس كه ز كوى آشنايى است
داند كه متاع ماكجايى است
حديث به شكل مفرد أعنى «روى» روايت نشده است بلكه به صيغت جمع يعنى «رووه» مروى است، پس خيلى ريشهدار است كه جمعى آن را روايت كردهاند.
در اين كريمه «رب ابرار»، ساقى ابرار است و در اين رب و اضافه آن به «هم» هم مطالبى است كه نهفته معنى نازك بسى است در خط يار.
«طهور» صيغت مبالغت است، طاهر پاك است و طهور پاك كننده آب مضاف ممكن است كه طاهر باشد اما مسلما طهور نيست، اما مطلق آن هم طاهر است و هم طهور. ابرار شرابى كه از دست ساقيشان مىنوشند علاوه بر اين كه پاك است پاك كننده هم هست.
اين شراب، ابرار را از چه چيز تطهير مىكند؟ امام فرمود: از هر چه كه جز خدا است؛ زيرا كه طاهر از دنس اكوان جز خدا نيست. دنس چرك است و اكوان موجودات و مراد از دنس نقص امكان است كه خداوند از نواقص ممكنات طاهر است؛ زيرا كه صمد حق است. اين شراب انسان را از ماسوى الله شستشو مىدهد.
تجرد نفس ناطقه
تقديم اين امر مهم يعنى اثبات تجرد نفس، در كتب اخلاق مطلبى لازم و واجب است؛ زيرا بحث از اخلاق كه دستورالعمل تكامل نفس و تصاعد او به سوى سعادت ابدى وى است، مبتنى بر معرفت نفس است. حكيم الهى ناموراسلامى ابن مسكويه در «طهارة الأعراق» همين شيوه پسنديده را به كار برده است بلكه كتاب اخلاق مطلقا متفرع بر اين اصل است، آن كتاب اخلاق ارسطو نيز جز اين نيست.
نگارنده تا كنون بيش از هفتاد دليل عقلى در تجرد نفس ناطقه انسانى به اطلاق، از اعاظم حكماى الهى تحصيل كرده است چنان كه ادله نقلى بسيار هم گردآورده است و همه را در يك رساله تدوين نموده است كه اميد است تنظيم گردد و به محضر طالبان حقيقت تقديم شود.
اهتمام ما بدين امر از اين جهت است كه هيچ موضوعى در علوم عقليه و حكمت متعاليه به پايه اهميت آن نمىرسد. و در حقيقت اين مطلب اجل مطالب عقلى و اساس ديندارى است و از قديم الدهر سلسله جليله حكماى الهى كه به منزله مدارك باطنه قوه عاقله انسان كبير شرع و ديناند، در آن زمينه بحث كردهاند و رسالهاى جداگانه نوشتهاند و معرفت نفس را مرقاة معرفت رب شناختهاند، و شناسايى آن را باب شناسايى كليه معارف دانستند و جميع ما فى الكون را مظاهر صفات نفس يافتند و سرانجام معرفت نفس را عين معرفت رب. بدين نظر تحقيق و تدقيق امر نفس فوق بحث در مجرد بودن آن است و همان است كه در حكمت متعاليه چون فتوحات مكيه و اسفار عنوان شده است كه:
«من عرف النفس انها الجوهر العاقل المتوهم المتخيل الحساس المتحرك الشام الذائق اللامس النامى، أمكنه أن يرتقى الى معرفة ان لا مؤثر فى الوجود الا الله.» (11)
نظر حكما درباره تجرد نفس ناطقه
«ارسطو» رساله نفس دارد و بابا افضل كاشى كه از اجله علماى اسلام و از افاخم حكما و عرفا است آن را به پارسى ترجمه كرده است.
«ابونصر فارابى» معلم ثانى رسالهاى دارد در حقيقت روح و اثبات تجرد او و بيان آن كه روح بدون ماده بدن جوهرى مستقل و قادر بر هرگونه ادراك و لذت در عالم ابديت و جهان ما فوق طبيعت دارد.
فيلسوف عرب «ابويوسف يعقوب بن اسحاق كندى» در نفس رسالهاى نوشته است.
«شيخ رئيس» علاوه بر اين كه در نجات و اشارات و شفا به طور تفصيل درباره نفس ناطقه مستوفى بحث كرده است، چندين رساله مستقل در معرفت نفس و تجرد و بقاى آن نوشته است.
حكيم فاضل «ابوالحسن سعدبن هبةالله بن كمونه» رسالهاى در ابديت نفس تصنيف كرده است .
«فخر رازى» كتابى در تجرد و بقاى نفس به نام «المطالب العاليه» دارد كه شيخ بهايى در شرح حديث چهلم كتاب اربعين خود آن را نام مىبرد و مىستايد كه: «قد تضمن كتاب المطالب العالية منها ما لا يوجد فى غيره».
شيخ اكبر «محيى الدين عربى» فتوحات مكيه و فصوص الحكم را در معرفت نفس و اطوار و نشئات وجودى و شهودى كه نوشته است كه بايد گفت: «كل الصيد فى جوف الفرأ».
«خواجه نصيرالدين طوسى» رسالهاى به نام «بقاء النفس بعد فناء الجسد» تأليف كرده است .
«صدرالمتألهين» در قسم چهارم «اسفار» به طور مبسوط و مفصل و مستدل در نفس و بقا و شئون و معاد او بحث كرده است.
شيخ فاضل «رضى على بن يونس عاملى» رسالهاى در اين موضوع به نام «الباب المفتوح الى ما قيل فى النفس والروح» نوشته است كه تمام آن در سماء و عالم بحار نقل شده است.
آقا «على مدرس زنوزى» صاحب «بداى الحكم» رسالهاى در بيان «ان النفس كل القوى» نوشته است كه در حاشيه شرح هدايه آخوند چاپ شده است.
«طنطاوى جوهرى» صاحب تفسير كتابى در تجرد روح انسان و بقاى آن بعد از خرابى بدن به نام «الارواح» نوشته است.
از اينگونه كتابها و رسائل كه از قديم تا كنون در معرفت نفس و باقى آن نوشتهاند، بسيار است. اين تأكيد و تشديد رجال الهى در اين باب براى اين است كه شبهات متوغلين در ماده را رفع كنند و عقول مردم را به سوى كمالشان كه لقاءالله است سوق دهند.
مردم طبيعى مادى، موت را مساوق نابود شدن مىپندارند و گويند هر كس مرد بطلان صرف مىگردد و هر چه كرد، پاداش و كيفر اخروى ندارد؛ زيرا كسى باقى نيست تا ثواب يابد يا عذاب بيند و حال كه چنين است ارسال رسل و انزال كتب مفهومى ندارد و به انكار بقاى انسان اعراض از اصول و فروع دين مىكنند.
اما بزرگان علوم و معارف آن همه ادله عقليه بر تجرد نفس ناطقه و بقاى آن بعد از ويرانى بدن اقامه كردهاند كه انسان با مردن بدن و متلاشى شدن آن معدوم نمىشود بلكه باقى و زنده است جز اين كه به يك معنى از سرايى به سراى ديگر انتقال مىيابد و آن چه كرده است با خود مىبرد و هر كس به سوى عمل خود مىرود؛ بلكه عين عمل خود است كه علم و عمل انسان سازند و در«يوم تبلى السرائر» باطنش عين ظاهر مىگردد.
ان العمل نفس الجزاء
علم و عمل عرض نيستند بلكه جوهر و انسان سازاند. انسان به علم و عمل سازنده خويش است و كارى مهمتر از اين سازندگى ندارد. علم سازنده روح، و عمل سازنده بدن است؛ و همواره درهمه عوالم، بدن آن عالم مرتبه نازله نفس است. و بدنهاى دنيوى و أخروى در طول يكديگرند و تفاوت به نقص و كمال است.
جزا نفس علم و عمل بودن است، چه، جزا در طول علم و عمل است و ملكات نفس مواد صور برزخىاند . يعنى هر عمل صورتى دارد كه در عالم برزخ آن عمل بر آن صورت بر عاملش ظاهر مىشود كه صورت انسان در آخرت نتيجه و غايت فعل او در دنيا است. و هم نشينهاى او از زشت و زيبا، همگى غايات افعال و صور اعمال و آثار و ملكات او است كه در صقع ذات او پديد مىآيند و بر او ظاهر مىشوند كه در نتيجه انسان در اين نشأه نوع و در تحت آن افراد، و در نشأه آخرت جنس و در تحت آن انواع است. و از اين امر تعبير به تجسم اعمال، يا تعبير به تجسد اعمال، و يا تعبير به تجسم اعراض، و امثال اينگونه تعبيرات كردهاند و مقصود تحقق و تقرر نتيجه اعمال در صقع جوهر نفس است.
به همين قدر اكتفا مىكنيم و سخن را بدين كريمه خاتمه مىدهيم:
«دعويهم فيها سبحانك اللهم وتحيتهم فيها سلام و آخر دعويهم أن الحمد لله رب العالمين .»
پي نوشت ها :
4) قرة العيون، ص . 43
5) لمعه الهيه، ص . 43
6) قرة العيون، ص 12 مقدمه.
7) المآثر والآثار، ص . 186
8) شرح مناقبت محيى الدين عربى، ص 67 (چاپ سنگى)
9) اسد الغابة فى معرفة الصحابة، ج2، ص . 278
10) الانسان (76)، آيه . 22
11) اسفار، ج4، ص . 54