زندگينامه علامه مولى محمد مهدى نراقى(2)

در مقدمه قرة العيون (4) و لمعه الالهية (5) كه يك مقاله به قلم حفيد محترم علامه نراقى، آقاى حسن نراقى در مقدمه دو كتاب ياد شده مكرر طبع شده است و نيز در مقدمه نخبة البيان به قلم مشاراليه، يكى از مؤلفات علامه ملامهدى نراقى اول، به نام «تحرير اكرثاوذوسيوس» آمده است. و در مقدمه معراج السعاده، چنان كه نقل كرده‏ايم،
دوشنبه، 23 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
زندگينامه علامه مولى محمد مهدى نراقى(2)

زندگينامه علامه مولى محمد مهدى نراقى(2)
زندگينامه علامه مولى محمد مهدى نراقى(2)


 

نويسنده:آيت الله حسن‏زاده آملى




 

تحرير اكرثاوذوسيوس
 

در مقدمه قرة العيون (4) و لمعه الالهية (5) كه يك مقاله به قلم حفيد محترم علامه نراقى، آقاى حسن نراقى در مقدمه دو كتاب ياد شده مكرر طبع شده است و نيز در مقدمه نخبة البيان به قلم مشاراليه، يكى از مؤلفات علامه ملامهدى نراقى اول، به نام «تحرير اكرثاوذوسيوس» آمده است. و در مقدمه معراج السعاده، چنان كه نقل كرده‏ايم، شرح «تحرير اكرثاوذوسيوس» آمده است.
تحرير اكرثاوذوسيوس معروف درسى كه در حوزه‏هاى علميه تدريس مى‏شود، به قلم محقق «خواجه نصيرالدين طوسى» است، چنان كه اكثر كتب رياضى خواجه از تحرير اصول اقليدس تا «تحرير مجسطى بطلميوس» به صورت تحرير است، «تحرير اكرثاوذوسيوس» در ترتيب دروس رياضى حوزه‏ها در رتبه دوم قرار گرفته است؛ يعنى پس از «تحرير اصول اقليدس»، «تحرير اكرثاوذوسيوس» خوانده مى‏شود. و اين جانب در حوزه علميه قم يك دوره كامل به تدريس آن توفيق يافت و نسخه‏هاى متعدد از آن را تحصيل كرده و نسخه‏اى را با مقابله دقيق در اثناى تدريس به تصحيح كامل در تصرف دارد و يك دوره بر آن تعليقات و حواشى دارد.
غرض اين كه «شرح تحرير اكرثاوذوسيوس» غير از «تحرير اكرثاوذوسيوس» است. معناى عبارت اول اين است كه تحرير خواجه را بر «اكرثاوذوسيوس» شرح كرده است. و معناى عبارت دوم اين است كه مثل تحرير اصول اقليدس آن را دوباره تحرير كرده است؛ يعنى تحرير ديگرى غير از تحرير خواجه، ممكن است كه هر دو كار را كرده باشد و يا اين كه تحرير او به منزله شرح تحرير خواجه است؛ ولى به قلم جناب ملا احمد فاضل نراقى تحرير اكرثاوذوسيوس ضبط شده است و اين اصح و اضبط است كه هم خود آن جناب اهل فن بود و هم اين كه اهل البيت أدرى بما فيه. (6)
34ـ قرة العيون كه به طبع رسيده است، اين كتاب به عربى در حكمت متعاليه است؛
35ـ حاشيه شرح مجسطى؛
36ـ حواشى بر اكرثاوذوسيوس؛
37ـ ديوان اشعار.
اين چند رساله را از مقدمه «نخبة البيان» و «قرة العيون» و «لمعة الهيه» كه به قلم حفيد مذكورش مرقوم شده است نقل كرده‏ايم.
درباره عبارت «حاشيه شرح مجسطى» اين سخن پيش مى‏آيد كه آيا مراد از شرح مجسطى «تحرير مجسطى» به قلم خواجه نصيرالدين طوسى است ـ كه ظاهرا بايد همين باشد ـ يا حاشيه بر يكى از شروح مجسطى است چون شرح عبدالعلى بيرجندى، و شرح نظام الدين نيشابورى به زبان عربى است كه به صورت تعليقات بر آن مى‏باشد؛ و شرح راصدين شاه جهان‏آباد به فارسى بر تحرير مجسطى، وغيرها

فراگيرى زبان و خط عبرى
 

درباب تراجم نوشته‏اند كه صاحب عنوان جناب نراقى اول در اصفهان زبان و خط عبرى را نيز فرا گرفت. گاهى در مشكلات العلوم بدان تفوه مى‏فرمايد. مثلا در صفحه دويست و دوم آن فرمايد: (روى انه فى غزوة من الغزوات الواقعة بين المسلمين والكفار لما تقارب الفئتان وطلع اميرالمؤمنين عليه‏السلام ورآه بعض رؤساء جيش الكفار وكأنه كان من اليهود قال مخاطبا لقومه: بوزاسكفت قد جاءكم، فقال اميرالمؤمنين عليه‏السلام لما سمعه: ويلك اعلاه العلم واسفله الطعام.
اقول: بوزاسكفت لغة سريانية يعنى البطين، ولما كان له عليه‏السلام عظم بطن أراد اليهودى أن يعلمه قومه ذلك حتى يحتاطوا، و مع ذلك يزرى بشأنه الأقدس، وكان يظن انه عليه‏السلام لا يفهم هذه اللغة فلما سمعه وعلم ان غرضه من ذلك الإزراء بشأنه، فقال عليه‏السلام ردا لتوهمه: ان عظم البطن ليس مما يذم به بل مما يمدح به لأن أعلاه هو الصدر محل العلم الذى هو قوة الروح، واسفله هو المعدة محل الطعام الذى هو قوة الجسم وكل من القوتين كمال للانسان .»
اين دأب علماى پيشين ما بود كه زبانهاى بيگانه را ياد مى‏گرفتند، چه، زبان وسيله‏اى براى رسيدن به معارف و حكمى است كه بدان زبان نوشته‏اند. مرحوم «سيدصالح خلخالى» كه شاگرد ارشد حكيم الهى ميرزا ابوالحسن جلوه (قدس سره) بود و شرح حال او در «المآثر والآثار» اعتماد السلطنه آمده است، (7) در شرح مناقبت شيخ اكبر محيى‏الدين عربى گويد: (8)
«كتاب طهارة الاعراق افلاطون الهى را ابو على مسكويه از زبان يونانى به عربى ترجمه نمود و سلطان الحكما محمدبن حسن نصيرالدين طوسى آن را از زبان تازى به پارسى درآورد و به اخلاق ناصرى موسوم كرد.»
استاد ما مرحوم علامه حاج ميرزا ابوالحسن شعرانى زبان عبرى را در تهران در نزد عالم يهودى فرا گرفت و در زبان فرانسوى استاد بود و انگليسى نيز مى‏دانست. از اينگونه شواهد از صدر اسلام تا كنون بسيار داريم. (ابن اثير» در «اسد الغابه فى معرفة الصحابه» در شرح حال زيدبن ثابت مى‏گويد: (وكان زيد يكتب لرسول الله صلى الله عليه و آله و سلم الوحى وغيره، وكانت ترد على رسول الله كتب بالسريانية فأمر زيدا فتعلمها؛ (9)
يعنى: زيد كاتب رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بود و وحى و غير وحى را مى‏نوشت، و نامه‏هايى به سريانى براى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم مى‏آمد، رسول الله او را امر فرمود كه سريانى را ياد بگيرد».

علامه نراقى عالمى ذو الفنون
 

به وزان مؤلفات و مصنفات علامه نراقى اول، بايد از چندين بعد در شخصيت اعلاى علمى و عملى آن جناب سخن به ميان آورد. عالمى ذوالفنون كه در فن رياضى پس از خواجه نصيرالدين طوسى، «اكرثاوذوسيوس» و «اصول اقليدس» را دوباره تحرير كند، و بر تحرير مجسطى خواجه به قلم محقق طوسى، حواشى داشته باشد و چندين كتاب و رساله علوم رياضى تصنيف كرده باشد، اهميتى به سزا دارد. در مقام كمال انسانى به حدى باشد كه مثل سيد بحرالعلوم با او چنان خطاب آتى الذكر داشته باشد، خيلى مقام است. مرحوم استاد ما علامه حاج سيد محمدحسين طباطبايى، مرحوم سيد بحرالعلوم و ابن فهد صاحب «عدة الداعى» و سيد بن طاوس صاحب اقبال را از كمل مى‏دانست و مى‏فرمود اينها كامل بودند.
علامه نراقى يكى از تأليفاتش را براى سيدمهدى طباطبايى بحرالعلوم به نجف ارسال مى‏دارد و او را چنين خطاب مى‏كند:
الاقل لسكان ذاك الحمى‏
هنيئا لكم فى الجنان الخلود
افيضوا علينا من الماء فيضا
فنحن عطاش وانتم ورود
مرحوم سيد بحرالعلوم در جواب مى‏گويد:
الاقل لمولى يرى من بعيد
جمال الحبيب بعين الشهود
لك الفضل من غائب شاهد
على شاهد غائب بالصدود
فنحن على الماء نشكو الظلماء
وانتم على بعدكم بالورود
علامه نراقى گويد:
اى رسول ما به ساكنان آن «حمى» يعنى حرم مرتضوى بگو: خلود در بهشت گواراتان باد، به ما آبى افاضه كنيد كه ما تشنه و شما سيرابيد. اين ناظر به آيه پنجاهم سوره أعراف است .»
سيد بحرالعلوم در پاسخ گويد:
«اى رسول ما به آقايى كه از دور جمال دوست را به چشم شهود مى‏بيند بگو: تو را كه غايب حاضرى، بر اين حاضر غايب فضل و برترى است؛ زيرا ما در كنار آب از تشنگى مى‏ناليم و شما با اين كه دوريد وارد در آبيد.
سدود اعراض نمودن و رو برگردانيدن است. مرحوم سيد، علامه نراقى را به سبب حضور و توجه و مراقبت، غايب شاهد مى‏خواند؛ و خود را به سبب اعراض و عدم حضور، شاهد غايب.»
ذكر برخى از افادات علامه نراقى
راقم، شايسته مى‏بيند كه برخى از افادات جناب علامه محقق نراقى را كه نفع آن مهم و گسترده مى‏باشد، عنوان كند و در آن باره بيانى به اختصار ذكر نمايد به اين اميد كه نفوس مستعده را دراعتلاى به فهم خطاب محمدى صلى الله عليه و آله و سلم معدى تام و ممدى به كمال بوده باشد؛ والله ولى التوفيق.
الف ـ در بعضى از اشعارش به صورت ساقى نامه فرموده است:
بيا ساقيا من بقربان تو
فداى تو و عهد و پيمان تو
مئى ده كه افزايدم عقل و جان‏
فتد در دلم عكس روحانيان‏
شنيدم ز قول حكيم مهين‏
فلاطون مه ملك يونان زمين‏
كه مى بهجت افزاوانده فزاست‏
همه دردها را شفا و دواست‏
نه زان مى كه شرع رسول انام‏
شمرده خبيث و نموده حرام‏
از آن مى كه پروردگار غفور
نموده است نامش شراب طهور
بيا ساقى اى مشفق چاره ساز
بده يك قدح زان مى غم گداز
در اين ابيات به كريمه «وسقيهم ربهم شرابا طهورا» (10) نظر دارد. در تفسير آن كلامى معجز نظام از سلاله نبوت صادق آل محمد ـ صلوات الله عليهم اجمعين ـ مروى است كه مسحه‏اى از علم الهى و قبسى از نور مشكوة رسالت و نفحه‏اى از شميم رياض امامت است؛ آن را امين الاسلام طبرسى در تفسير شريف «مجمع البيان» در بيان كريمه ياد شده بدين صورت روايت كرده است:
«أى يطهرهم عن كل شى‏ء سوى الله اذ لا طاهر من تدنس بشى‏ء من الأكوان الا الله، رووه عن جعفر بن محمد عليه‏السلام».
من در امت خاتم از عرب و عجم، كلامى بدين پايه كه از صادق آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم در غايت قصواى طهارت روايت شده است، از هيچ عارفى نه ديده‏ام و نه شنيده‏ام.
آن كس كه ز كوى آشنايى است‏
داند كه متاع ماكجايى است
حديث به شكل مفرد أعنى «روى» روايت نشده است بلكه به صيغت جمع يعنى «رووه» مروى است، پس خيلى ريشه‏دار است كه جمعى آن را روايت كرده‏اند.
در اين كريمه «رب ابرار»، ساقى ابرار است و در اين رب و اضافه آن به «هم» هم مطالبى است كه نهفته معنى نازك بسى است در خط يار.
«طهور» صيغت مبالغت است، طاهر پاك است و طهور پاك كننده آب مضاف ممكن است كه طاهر باشد اما مسلما طهور نيست، اما مطلق آن هم طاهر است و هم طهور. ابرار شرابى كه از دست ساقيشان مى‏نوشند علاوه بر اين كه پاك است پاك كننده هم هست.
اين شراب، ابرار را از چه چيز تطهير مى‏كند؟ امام فرمود: از هر چه كه جز خدا است؛ زيرا كه طاهر از دنس اكوان جز خدا نيست. دنس چرك است و اكوان موجودات و مراد از دنس نقص امكان است كه خداوند از نواقص ممكنات طاهر است؛ زيرا كه صمد حق است. اين شراب انسان را از ماسوى الله شستشو مى‏دهد.

تجرد نفس ناطقه
 

ب ـ در ابتداى جامع السعادت چند دليل بر تجرد نفس ناطقه آورده است. نتيجه تمام ادله تجرد نفس ناطقه اعم از تجرد برزخى خيالى، و تجرد عقلى، و فوق تجرد عقلى آن، اين است كه نفس بعد از مفارقت از اين نشأه باقى است؛ يعنى انسان «من حيث هو انسان» فناپذير نيست .
تقديم اين امر مهم يعنى اثبات تجرد نفس، در كتب اخلاق مطلبى لازم و واجب است؛ زيرا بحث از اخلاق كه دستورالعمل تكامل نفس و تصاعد او به سوى سعادت ابدى وى است، مبتنى بر معرفت نفس است. حكيم الهى ناموراسلامى ابن مسكويه در «طهارة الأعراق» همين شيوه پسنديده را به كار برده است بلكه كتاب اخلاق مطلقا متفرع بر اين اصل است، آن كتاب اخلاق ارسطو نيز جز اين نيست.
نگارنده تا كنون بيش از هفتاد دليل عقلى در تجرد نفس ناطقه انسانى به اطلاق، از اعاظم حكماى الهى تحصيل كرده است چنان كه ادله نقلى بسيار هم گردآورده است و همه را در يك رساله تدوين نموده است كه اميد است تنظيم گردد و به محضر طالبان حقيقت تقديم شود.
اهتمام ما بدين امر از اين جهت است كه هيچ موضوعى در علوم عقليه و حكمت متعاليه به پايه اهميت آن نمى‏رسد. و در حقيقت اين مطلب اجل مطالب عقلى و اساس ديندارى است و از قديم الدهر سلسله جليله حكماى الهى كه به منزله مدارك باطنه قوه عاقله انسان كبير شرع و دين‏اند، در آن زمينه بحث كرده‏اند و رساله‏اى جداگانه نوشته‏اند و معرفت نفس را مرقاة معرفت رب شناخته‏اند، و شناسايى آن را باب شناسايى كليه معارف دانستند و جميع ما فى الكون را مظاهر صفات نفس يافتند و سرانجام معرفت نفس را عين معرفت رب. بدين نظر تحقيق و تدقيق امر نفس فوق بحث در مجرد بودن آن است و همان است كه در حكمت متعاليه چون فتوحات مكيه و اسفار عنوان شده است كه:
«من عرف النفس انها الجوهر العاقل المتوهم المتخيل الحساس المتحرك الشام الذائق اللامس النامى، أمكنه أن يرتقى الى معرفة ان لا مؤثر فى الوجود الا الله.» (11)

نظر حكما درباره تجرد نفس ناطقه
 

حكماى هند در كليله و دمنه به اشاره و رمز درباره نفس ناطقه بابى به نام باب حمامه مطوقه نوشته‏اند.
«ارسطو» رساله نفس دارد و بابا افضل كاشى كه از اجله علماى اسلام و از افاخم حكما و عرفا است آن را به پارسى ترجمه كرده است.
«ابونصر فارابى» معلم ثانى رساله‏اى دارد در حقيقت روح و اثبات تجرد او و بيان آن كه روح بدون ماده بدن جوهرى مستقل و قادر بر هرگونه ادراك و لذت در عالم ابديت و جهان ما فوق طبيعت دارد.
فيلسوف عرب «ابويوسف يعقوب بن اسحاق كندى» در نفس رساله‏اى نوشته است.
«شيخ رئيس» علاوه بر اين كه در نجات و اشارات و شفا به طور تفصيل درباره نفس ناطقه مستوفى بحث كرده است، چندين رساله مستقل در معرفت نفس و تجرد و بقاى آن نوشته است.
حكيم فاضل «ابوالحسن سعدبن هبةالله بن كمونه» رساله‏اى در ابديت نفس تصنيف كرده است .
«فخر رازى» كتابى در تجرد و بقاى نفس به نام «المطالب العاليه» دارد كه شيخ بهايى در شرح حديث چهلم كتاب اربعين خود آن را نام مى‏برد و مى‏ستايد كه: «قد تضمن كتاب المطالب العالية منها ما لا يوجد فى غيره».
شيخ اكبر «محيى الدين عربى» فتوحات مكيه و فصوص الحكم را در معرفت نفس و اطوار و نشئات وجودى و شهودى كه نوشته است كه بايد گفت: «كل الصيد فى جوف الفرأ».
«خواجه نصيرالدين طوسى» رساله‏اى به نام «بقاء النفس بعد فناء الجسد» تأليف كرده است .
«صدرالمتألهين» در قسم چهارم «اسفار» به طور مبسوط و مفصل و مستدل در نفس و بقا و شئون و معاد او بحث كرده است.
شيخ فاضل «رضى على بن يونس عاملى» رساله‏اى در اين موضوع به نام «الباب المفتوح الى ما قيل فى النفس والروح» نوشته است كه تمام آن در سماء و عالم بحار نقل شده است.
آقا «على مدرس زنوزى» صاحب «بداى الحكم» رساله‏اى در بيان «ان النفس كل القوى» نوشته است كه در حاشيه شرح هدايه آخوند چاپ شده است.
«طنطاوى جوهرى» صاحب تفسير كتابى در تجرد روح انسان و بقاى آن بعد از خرابى بدن به نام «الارواح» نوشته است.
از اينگونه كتابها و رسائل كه از قديم تا كنون در معرفت نفس و باقى آن نوشته‏اند، بسيار است. اين تأكيد و تشديد رجال الهى در اين باب براى اين است كه شبهات متوغلين در ماده را رفع كنند و عقول مردم را به سوى كمالشان كه لقاءالله است سوق دهند.
مردم طبيعى مادى، موت را مساوق نابود شدن مى‏پندارند و گويند هر كس مرد بطلان صرف مى‏گردد و هر چه كرد، پاداش و كيفر اخروى ندارد؛ زيرا كسى باقى نيست تا ثواب يابد يا عذاب بيند و حال كه چنين است ارسال رسل و انزال كتب مفهومى ندارد و به انكار بقاى انسان اعراض از اصول و فروع دين مى‏كنند.
اما بزرگان علوم و معارف آن همه ادله عقليه بر تجرد نفس ناطقه و بقاى آن بعد از ويرانى بدن اقامه كرده‏اند كه انسان با مردن بدن و متلاشى شدن آن معدوم نمى‏شود بلكه باقى و زنده است جز اين كه به يك معنى از سرايى به سراى ديگر انتقال مى‏يابد و آن چه كرده است با خود مى‏برد و هر كس به سوى عمل خود مى‏رود؛ بلكه عين عمل خود است كه علم و عمل انسان سازند و در«يوم تبلى السرائر» باطنش عين ظاهر مى‏گردد.

ان العمل نفس الجزاء
 

ج ـ يكى از مسائل نفيس در معرفت نفس اين است كه عمل نفس جزا است و علامه محقق نراقى (قدس سره) يكى از مباحث كتاب شريف جامع السعادة را اين مطلب مهم با همين عنوان قرار داده است كه «ان العمل نفس الجزاء».
علم و عمل عرض نيستند بلكه جوهر و انسان سازاند. انسان به علم و عمل سازنده خويش است و كارى مهمتر از اين سازندگى ندارد. علم سازنده روح، و عمل سازنده بدن است؛ و همواره درهمه عوالم، بدن آن عالم مرتبه نازله نفس است. و بدنهاى دنيوى و أخروى در طول يكديگرند و تفاوت به نقص و كمال است.
جزا نفس علم و عمل بودن است، چه، جزا در طول علم و عمل است و ملكات نفس مواد صور برزخى‏اند . يعنى هر عمل صورتى دارد كه در عالم برزخ آن عمل بر آن صورت بر عاملش ظاهر مى‏شود كه صورت انسان در آخرت نتيجه و غايت فعل او در دنيا است. و هم نشينهاى او از زشت و زيبا، همگى غايات افعال و صور اعمال و آثار و ملكات او است كه در صقع ذات او پديد مى‏آيند و بر او ظاهر مى‏شوند كه در نتيجه انسان در اين نشأه نوع و در تحت آن افراد، و در نشأه آخرت جنس و در تحت آن انواع است. و از اين امر تعبير به تجسم اعمال، يا تعبير به تجسد اعمال، و يا تعبير به تجسم اعراض، و امثال اينگونه تعبيرات كرده‏اند و مقصود تحقق و تقرر نتيجه اعمال در صقع جوهر نفس است.
به همين قدر اكتفا مى‏كنيم و سخن را بدين كريمه خاتمه مى‏دهيم:
«دعويهم فيها سبحانك اللهم وتحيتهم فيها سلام و آخر دعويهم أن الحمد لله رب العالمين .»

پي نوشت ها :
 

4) قرة العيون، ص . 43
5) لمعه الهيه، ص . 43
6) قرة العيون، ص 12 مقدمه.
7) المآثر والآثار، ص‏ . 186
8) شرح مناقبت محيى الدين عربى، ص 67 (چاپ سنگى)
9) اسد الغابة فى معرفة الصحابة، ج‏2، ص‏ . 278
10) الانسان (76)، آيه . 22
11) اسفار، ج‏4، ص . 54
 

منبع:www.naraqi.com



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط