تاريخ وهابيه (1)
نويسنده:محمد حسين قريب گَرَكانى ؛ به كوششِ رسول جعفريان
آغاز دعوت وهابيان در ديار نجد، به سال 1157 ق برمى گردد; زمانى كه محمد بن عبدالوهاب (1115 ـ 1206 ق) حركت تبليغى خويش را در مبارزه با آنچه آن را شرك مى ناميد، آغاز كرد. وى براى توسعه دعوت خود به دِرْعيه رفت و با دادن دستِ اتحاد با محمد بن سعود (م 1179 ق)، حاكم اين شهر، راه را براى پيروزيهاى بعدى دعوت وهابى هموار كرد. حركت مزبور ابتدا منطقه نجد را تحت پوشش قرار داد. سپس در پى نبردها و خونريزيهاى فراوان، بر سواحل خليج فارس و تمامى منطقه حجاز (مكه و مدينه) سلطه پيدا كرد.
دعوت وهابى دو مرحله دارد: نخست يك دوره 75 ساله، تا سال 1235 ق كه خاندان سعود (محمد بن سعود، عبدالعزيز بن محمد بن سعود، سعود بن محمد و عبدالله بن سعود) حكومت كردند; و با قلع و قمع دولت نجد به دست ابراهيم پاشاى عثمانى، و قتل عبدالله بن سعود در اسلامبول، خاندان ياد شده از قدرت ساقط شدند. پس از آن، براى مدتى قريب هشتاد سال، در عزلت روزگار را گذراندند.
مرحله دوم دعوت وهابيان با فعاليت عبدالعزيز بن عبدالرحمان در سال 1319 ق آغاز شد; زمانى كه وى از كويت به نجد آمد و پس از تسلط بر نجد و توسعه قدرت خود، كشور عربستان سعودى را ايجاد كرد و تاكنون فرزندان وى بر اين كشور حكومت مى كنند.
حركت عبدالعزيز در تسلط بر حجاز، بيش از بيست سال به درازا كشيد; تا آن كه لشكريان وى به سال 1344 ق بر مدينه مسلط شدند و به تخريب اماكن مقدس اين شهر پرداختند. زمانى كه خبر ويرانى بقيع و مشهد حمزه به مسلمانان رسيد، همه نگران شدند و دست به دامان دولتها شدند تا در برابر سعوديها جبهه گيرى كنند. با توجه به انحلال دولت عثمانى و تفرقه اى كه در جهان عرب بود و نيز تلاش انگليسيها و فرانسويها در تقسيم كشورهاى عربى، وهابيان توانستند سلطه خويش را بر عربستان حفظ كرده و مانع از بازگشت قدرت شرفاء شوند.
در اوايل شهريور 1304 كه خبر واقعه هولناك تسلط وهابيان بر مدينه، به ايران رسيد، علما دست به تشكيل مجالس مشورتى زدند و دولت نيز شانزدهم صفر را تعطيل كرد و در مجلس نيز مذاكراتى در اين باره صورت گرفت. رضاخان، كه آن زمان سردار سپه ناميده مى شد، اطلاعيه زير را صادر كرد: متحد المآل، تلگرافى و فورى است.
گويا براى مدتى اوضاع آرام بود; تا آن كه خبر انهدام بقاع شريفه در بقيع انتشار يافت و بار ديگر در خرداد 1305 جريان مزبور خبرساز شد. از نجف، دو تن از مراجع تقليد، سيد ابوالحسن اصفهانى و محمد حسين نائينى، تلگرافى به تهران مى زنند كه متن آن چنين است:
قاضى وهابى به هدم قبه و ضرايح مقدسه ائمه بقيع حكم داده; 8 شوال مشغول تخريب. معلوم نيست چه شده با حكومت مطلقه چنين زنادقه وحشى به حرمين. اگر از دولت عليّه و حكومت اسلاميه علاج عاجل نشود، على الاسلام السلام.
به دنبال آن، مدرّس در مجلس نطقى كرد و از شاه خواست تا عده اى از نمايندگان مجلس را معين كند تا كميسيونى ترتيب داده و در اين باره مشورت كنند. نتيجه كميسيون آن شد كه در اين باره تحقيق بيشترى صورت گيرد و پرونده هاى موجود درباره ماجراى وهابيان مطالعه شود و ضمن تلگرافى خبر اين واقعه به همه ولايات اعلام گردد. در همين جلسه بود كه مستوفى الممالك به پيشنهاد مدرّس، پست نخست وزيرى را پذيرفت.
پس از آن نيز مستوفى الممالك در مقام رياست وزرايى ايران، اعلاميه مشروحى درباره اين واقعه صادر كرد، و ضمن اعلام انزجار از اين حركت وحشيانه، از قاطبه مسلمانان خواست تا: به حكم وحدت عقيده اسلامى، متفقاً به وسايل ممكنه از اين عمليات تجاوزكارانه جلوگيرى به عمل آورند; و از آن جا كه حرمين شريفين حقيقتاً به تمام عالم اسلام تعلق دارد، و هيچ ملت مسلمان، دون ملت ديگر، حق ندارد اين نقاط مقدسه را ـ كه قبله جامعه مسلمانان و مركز روحانيت اسلام است ـ به خود اختصاص داده، تصرفات كيف مايشاء نمايد و اصول تعاليم خود را بر عقايد ديگران تحميل كند، بنابراين، از تمام ملل اسلاميه تقاضا مى شود كه در يك مجمع عمومى ملل اسلامى مقدرات حرمين شريفين را حل و تسويه نمايند و قوانين و نظاماتى وضع گردد كه تمام مسلمانان بر طبق عقايد مختصه خود بتوانند آزادانه از بركات روحانى و فيوض آسمانى اماكن مقدسه مكه معظمه و مدينه طيبه برخوردار و متمتع شوند.[2]
البته وهابيان نيز بيكار ننشستند، و همان سال، كنفرانسى با شركت افرادى از تمام ملل اسلامى در مكه تشكيل دادند تا بتوانند فضاى تبليغى مورد نظر خود را فراهم آورند. به دنبال انحلال خلافت عثمانى، احساس نياز به يك خليفه مسلمان در سراسر جهان سنى وجود داشت، و وهابيان، بر آن بودند تا با استفاده از اين نياز، زمينه توسعه دعوت خويش را فراهم آورند. موانع عمده اى بر سر راه آنان بود: تعصب شديد مذهبى، برخوردهاى وحشيانه، قلع و قمع مخالفان مذهبى، تكفير ساير مسلمانان. البته آنها به مرور مى كوشيدند تا رفتار آرامترى داشته باشند. پس از انحلال دولت عثمانى و استقلال كشورهاى عربى، از دولت ايران كارى ساخته نبود، و كميسيون مزبور تنها كوشيد تا دولت را به تماس با نمايندگان ساير ملل ترغيب كند. طبعاً بسيارى از مسلمانان ديگر نيز با عقايد وهابيان سرسازگارى نداشتند، اما در پى تسلط آنها بر حرمين شريفين و عدم وجود يك نيروى نظامى مستقل، مانند دولت عثمانى، هيچ قدرتى در آن شرايط براى چاره سازى اين ماجرا وجود نداشت. كم كم حادثه به فراموشى سپرده شد و تنها خاطره آن حادثه هولناك در كتابهاى تاريخ و تقويمها باقى ماند.
اين رخدادها سبب شد كه برخى نويسندگان ايرانى، مقالات و رسالاتى درباره حركت وهابيها بنويسند.[3] يكى از آنها، رساله حاضر با عنوان تاريخ وهابيه است، كه نويسنده آن حاج ميرزا حسين بن على رضا ربانى گَرَكانى قريب، معروف به «شمس العلماء» و «جناب» است. مُشار در فهرست كتابهاى چاپى فارسى(ص1155) اين كتاب رامعرفى كرده است.
روى نسخه چاپى تاريخ آبان 1304 (كتابخانه معرفت تهران) ديده مى شود و چنين نوشته شده است:
كتاب تاريخ مختصرى از عقايد و اعمال طايفه وهابيه است كه جناب مستطاب آقاى شمس العلماء نگاشته اند; و چون از جرايد اروپا معلوم مى شود كه جمعى از مسلمين هند تصور كرده اند كه رئيس حاليه وهابى را به خلافت اختيار كنند، طبع اين رساله لازم شد; تا بدانند صاحب اين عقايد لايق اين مقام نيست.
در صفحه نخست كتاب نيز آمده است: «مجملى از عقايد طايفه وهابى و اقدامات عجيبه آنان از سنه 1216 تا چند سال بعد و اضمحلال ايشان. تأليف فقير فانى محمد حسين گركانى قريب.» تاريخ تحرير و طبع اين مجموعه «طغيان اعراب» است.[4] هدف وى از تأليف اين اثر، آن گونه كه در پايان رساله آورده، هشدار به دولتهاى اسلامى بوده است; تا قضيه را جدى بگيرند، و قبل از وقوع، واقعه را علاج نمايند.[5]
درباره مؤلف، آگاهيهايى در منابع مختلف آمده است.[6]
نشر اين اثر، به معناى تأييد نكات تاريخى آن نيست، بلكه مقصودْ شناساندن يك سند از كوشش شيعيان براى روشن كردن يك فاجعه تاريخى در جهان اسلام است.
در اين وقت از رياست روحانى كارش بالا گرفته، هوس رياست و ملكدارى و جهانگيرى نموده، اهل نجد عموماً و احساء و قطيف و حضرموت و عمان و ديار بنى عتبه در بلاد يمن، تابع امر و نهى او شدند و دعوتنامه هايى به ممالك اطراف فرستاده، اديان و مذاهب را بدعت شمرد و از همه مال و رجال براى نشر مذهب خويش تقاضا نمود.
واگر عذر آوردند كه آنها معبود نيستند، بلكه باب حاجت و شفيع و وسيله اى به جناب الهى هستند، همين سخنان را مشركان نيز گفتند كه «مانَعْبُدُهم اِلاّ لِيُقَرِّبُونا اِلَى اللّهِ زُلْفى.» و بنا بر همين اساس، مسلمانان را مشرك و خون و مالشان را هدر مى دانست.
ولى در باب توبه، گاهى رأى قبول مى داد و گاهى قابل قبول نمى دانست. به دليل «اِنَّ اللّهَ لايَغْفِرُ اَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاء.»
بارى اين عقايد فاسده عبدالوهاب در قلوب مريدان راسخ شد و به موجب «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكين» در كشتن مسلمانان با وى همراه و از روى ديانت قتّال و خونريز شدند.
پس از اين عمل شنيع و قتل ذريع، به حرم حسينى رفته، از چوب ضريح مقدس قهوه پختند. و شنيده شد كه در يكى از موزه هاى اروپا لوحى از مرمر، كه سنگ مزار حضرت سيدالشهدا(عليه السلام)بوده، موجود است. شايد در همين موقع از روى قبر مطهّر كنده اند يا سابقاً در تعميرات تبديل به احسن شده واين سنگ در خزانه بوده و به غارت رفته. و شبهه نيست كه از اين جسارت و غارت، عمده مقصود وهابى آن بوده كه لشكر او بر جرئت بيفزايند و گروهى عوام نيز اغوا شوند كه از روحانيت اين مشاهد، اثرى مترتب نيست و توسل به صاحبان آن لغو است; چنان كه قرامطه در خرابى مسجدالحرام و قتل حاجيان و بردن حجرالاسود همين منظور داشتند.
در تاريخ عثمانى آورده كه سلطان محمودخان ديد كه اين طايفه، بيم آن است كه باعث تفريق كلمه اسلام شوند و اروپاييان منتظر استفاده از قطع پيوند اتحاد اسلامى هستند و به واسطه اين پيشامد مى خواهند بلاد مسلمين را مالك شوند.
فلايشتتوا بالهم ان بدا لهم من جانب اتباع الوهابية نهضة و ركوض، و لايبدو فيهم وحشة و تعرض، فان المسلمين اصبحوا بعضهم اولياء بعض و لو يرضوا فى سنة الاجماع برفض فرض و السلام.
.... و اما ما ثبت فى طى الذريعة من استيلاء الوهابية و افعالهم الشنيعة، نعم قد استولوا الى آخر الكتاب.
و بالاخره، بنابر آنچه در تاريخ منتظم ناصرى آمده، شخصى از عجم، عبدالعزيز را به ديار عدم فرستاده، اسم و رسم و شهر و شهرت اين فاتك دلير ايرانى هنوز معلوم نگارنده نشده است.
از آثار عبدالعزيز، قلعه اى محكم در نزديكىِ درعيهِ به جا مانده، كه اسلحه و ذخاير وهابيه در آن جا بود و تمام نجد و حجاز و بعضى از يمن و سواحل عمان و حضرموت، چنان كه گفتيم، در تحت تصرف وى بود; و ممالك اطراف، براى نبودن استعداد و وسايل و يا براى دورى از مركز بغى و طغيان آن جماعت، فروماندند. از پاشايان بغداد و بصره نيز كارى صورت نگرفت.
ادامه دارد ...
دعوت وهابى دو مرحله دارد: نخست يك دوره 75 ساله، تا سال 1235 ق كه خاندان سعود (محمد بن سعود، عبدالعزيز بن محمد بن سعود، سعود بن محمد و عبدالله بن سعود) حكومت كردند; و با قلع و قمع دولت نجد به دست ابراهيم پاشاى عثمانى، و قتل عبدالله بن سعود در اسلامبول، خاندان ياد شده از قدرت ساقط شدند. پس از آن، براى مدتى قريب هشتاد سال، در عزلت روزگار را گذراندند.
مرحله دوم دعوت وهابيان با فعاليت عبدالعزيز بن عبدالرحمان در سال 1319 ق آغاز شد; زمانى كه وى از كويت به نجد آمد و پس از تسلط بر نجد و توسعه قدرت خود، كشور عربستان سعودى را ايجاد كرد و تاكنون فرزندان وى بر اين كشور حكومت مى كنند.
حركت عبدالعزيز در تسلط بر حجاز، بيش از بيست سال به درازا كشيد; تا آن كه لشكريان وى به سال 1344 ق بر مدينه مسلط شدند و به تخريب اماكن مقدس اين شهر پرداختند. زمانى كه خبر ويرانى بقيع و مشهد حمزه به مسلمانان رسيد، همه نگران شدند و دست به دامان دولتها شدند تا در برابر سعوديها جبهه گيرى كنند. با توجه به انحلال دولت عثمانى و تفرقه اى كه در جهان عرب بود و نيز تلاش انگليسيها و فرانسويها در تقسيم كشورهاى عربى، وهابيان توانستند سلطه خويش را بر عربستان حفظ كرده و مانع از بازگشت قدرت شرفاء شوند.
در اوايل شهريور 1304 كه خبر واقعه هولناك تسلط وهابيان بر مدينه، به ايران رسيد، علما دست به تشكيل مجالس مشورتى زدند و دولت نيز شانزدهم صفر را تعطيل كرد و در مجلس نيز مذاكراتى در اين باره صورت گرفت. رضاخان، كه آن زمان سردار سپه ناميده مى شد، اطلاعيه زير را صادر كرد: متحد المآل، تلگرافى و فورى است.
عموم حكام ايلات و ولايات و مأمورين دولتى
رياست عاليه قوا و رئيس الوزرا ـ رضا
گويا براى مدتى اوضاع آرام بود; تا آن كه خبر انهدام بقاع شريفه در بقيع انتشار يافت و بار ديگر در خرداد 1305 جريان مزبور خبرساز شد. از نجف، دو تن از مراجع تقليد، سيد ابوالحسن اصفهانى و محمد حسين نائينى، تلگرافى به تهران مى زنند كه متن آن چنين است:
قاضى وهابى به هدم قبه و ضرايح مقدسه ائمه بقيع حكم داده; 8 شوال مشغول تخريب. معلوم نيست چه شده با حكومت مطلقه چنين زنادقه وحشى به حرمين. اگر از دولت عليّه و حكومت اسلاميه علاج عاجل نشود، على الاسلام السلام.
به دنبال آن، مدرّس در مجلس نطقى كرد و از شاه خواست تا عده اى از نمايندگان مجلس را معين كند تا كميسيونى ترتيب داده و در اين باره مشورت كنند. نتيجه كميسيون آن شد كه در اين باره تحقيق بيشترى صورت گيرد و پرونده هاى موجود درباره ماجراى وهابيان مطالعه شود و ضمن تلگرافى خبر اين واقعه به همه ولايات اعلام گردد. در همين جلسه بود كه مستوفى الممالك به پيشنهاد مدرّس، پست نخست وزيرى را پذيرفت.
پس از آن نيز مستوفى الممالك در مقام رياست وزرايى ايران، اعلاميه مشروحى درباره اين واقعه صادر كرد، و ضمن اعلام انزجار از اين حركت وحشيانه، از قاطبه مسلمانان خواست تا: به حكم وحدت عقيده اسلامى، متفقاً به وسايل ممكنه از اين عمليات تجاوزكارانه جلوگيرى به عمل آورند; و از آن جا كه حرمين شريفين حقيقتاً به تمام عالم اسلام تعلق دارد، و هيچ ملت مسلمان، دون ملت ديگر، حق ندارد اين نقاط مقدسه را ـ كه قبله جامعه مسلمانان و مركز روحانيت اسلام است ـ به خود اختصاص داده، تصرفات كيف مايشاء نمايد و اصول تعاليم خود را بر عقايد ديگران تحميل كند، بنابراين، از تمام ملل اسلاميه تقاضا مى شود كه در يك مجمع عمومى ملل اسلامى مقدرات حرمين شريفين را حل و تسويه نمايند و قوانين و نظاماتى وضع گردد كه تمام مسلمانان بر طبق عقايد مختصه خود بتوانند آزادانه از بركات روحانى و فيوض آسمانى اماكن مقدسه مكه معظمه و مدينه طيبه برخوردار و متمتع شوند.[2]
البته وهابيان نيز بيكار ننشستند، و همان سال، كنفرانسى با شركت افرادى از تمام ملل اسلامى در مكه تشكيل دادند تا بتوانند فضاى تبليغى مورد نظر خود را فراهم آورند. به دنبال انحلال خلافت عثمانى، احساس نياز به يك خليفه مسلمان در سراسر جهان سنى وجود داشت، و وهابيان، بر آن بودند تا با استفاده از اين نياز، زمينه توسعه دعوت خويش را فراهم آورند. موانع عمده اى بر سر راه آنان بود: تعصب شديد مذهبى، برخوردهاى وحشيانه، قلع و قمع مخالفان مذهبى، تكفير ساير مسلمانان. البته آنها به مرور مى كوشيدند تا رفتار آرامترى داشته باشند. پس از انحلال دولت عثمانى و استقلال كشورهاى عربى، از دولت ايران كارى ساخته نبود، و كميسيون مزبور تنها كوشيد تا دولت را به تماس با نمايندگان ساير ملل ترغيب كند. طبعاً بسيارى از مسلمانان ديگر نيز با عقايد وهابيان سرسازگارى نداشتند، اما در پى تسلط آنها بر حرمين شريفين و عدم وجود يك نيروى نظامى مستقل، مانند دولت عثمانى، هيچ قدرتى در آن شرايط براى چاره سازى اين ماجرا وجود نداشت. كم كم حادثه به فراموشى سپرده شد و تنها خاطره آن حادثه هولناك در كتابهاى تاريخ و تقويمها باقى ماند.
اين رخدادها سبب شد كه برخى نويسندگان ايرانى، مقالات و رسالاتى درباره حركت وهابيها بنويسند.[3] يكى از آنها، رساله حاضر با عنوان تاريخ وهابيه است، كه نويسنده آن حاج ميرزا حسين بن على رضا ربانى گَرَكانى قريب، معروف به «شمس العلماء» و «جناب» است. مُشار در فهرست كتابهاى چاپى فارسى(ص1155) اين كتاب رامعرفى كرده است.
روى نسخه چاپى تاريخ آبان 1304 (كتابخانه معرفت تهران) ديده مى شود و چنين نوشته شده است:
كتاب تاريخ مختصرى از عقايد و اعمال طايفه وهابيه است كه جناب مستطاب آقاى شمس العلماء نگاشته اند; و چون از جرايد اروپا معلوم مى شود كه جمعى از مسلمين هند تصور كرده اند كه رئيس حاليه وهابى را به خلافت اختيار كنند، طبع اين رساله لازم شد; تا بدانند صاحب اين عقايد لايق اين مقام نيست.
در صفحه نخست كتاب نيز آمده است: «مجملى از عقايد طايفه وهابى و اقدامات عجيبه آنان از سنه 1216 تا چند سال بعد و اضمحلال ايشان. تأليف فقير فانى محمد حسين گركانى قريب.» تاريخ تحرير و طبع اين مجموعه «طغيان اعراب» است.[4] هدف وى از تأليف اين اثر، آن گونه كه در پايان رساله آورده، هشدار به دولتهاى اسلامى بوده است; تا قضيه را جدى بگيرند، و قبل از وقوع، واقعه را علاج نمايند.[5]
درباره مؤلف، آگاهيهايى در منابع مختلف آمده است.[6]
نشر اين اثر، به معناى تأييد نكات تاريخى آن نيست، بلكه مقصودْ شناساندن يك سند از كوشش شيعيان براى روشن كردن يك فاجعه تاريخى در جهان اسلام است.
تاريخچه فرقه وهابيه و عقايد ايشان
در اين وقت از رياست روحانى كارش بالا گرفته، هوس رياست و ملكدارى و جهانگيرى نموده، اهل نجد عموماً و احساء و قطيف و حضرموت و عمان و ديار بنى عتبه در بلاد يمن، تابع امر و نهى او شدند و دعوتنامه هايى به ممالك اطراف فرستاده، اديان و مذاهب را بدعت شمرد و از همه مال و رجال براى نشر مذهب خويش تقاضا نمود.
عقايد وهابيان
واگر عذر آوردند كه آنها معبود نيستند، بلكه باب حاجت و شفيع و وسيله اى به جناب الهى هستند، همين سخنان را مشركان نيز گفتند كه «مانَعْبُدُهم اِلاّ لِيُقَرِّبُونا اِلَى اللّهِ زُلْفى.» و بنا بر همين اساس، مسلمانان را مشرك و خون و مالشان را هدر مى دانست.
ولى در باب توبه، گاهى رأى قبول مى داد و گاهى قابل قبول نمى دانست. به دليل «اِنَّ اللّهَ لايَغْفِرُ اَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاء.»
بارى اين عقايد فاسده عبدالوهاب در قلوب مريدان راسخ شد و به موجب «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكين» در كشتن مسلمانان با وى همراه و از روى ديانت قتّال و خونريز شدند.
حمله وهابيان به كربلا در سال 1216
پس از اين عمل شنيع و قتل ذريع، به حرم حسينى رفته، از چوب ضريح مقدس قهوه پختند. و شنيده شد كه در يكى از موزه هاى اروپا لوحى از مرمر، كه سنگ مزار حضرت سيدالشهدا(عليه السلام)بوده، موجود است. شايد در همين موقع از روى قبر مطهّر كنده اند يا سابقاً در تعميرات تبديل به احسن شده واين سنگ در خزانه بوده و به غارت رفته. و شبهه نيست كه از اين جسارت و غارت، عمده مقصود وهابى آن بوده كه لشكر او بر جرئت بيفزايند و گروهى عوام نيز اغوا شوند كه از روحانيت اين مشاهد، اثرى مترتب نيست و توسل به صاحبان آن لغو است; چنان كه قرامطه در خرابى مسجدالحرام و قتل حاجيان و بردن حجرالاسود همين منظور داشتند.
در تاريخ عثمانى آورده كه سلطان محمودخان ديد كه اين طايفه، بيم آن است كه باعث تفريق كلمه اسلام شوند و اروپاييان منتظر استفاده از قطع پيوند اتحاد اسلامى هستند و به واسطه اين پيشامد مى خواهند بلاد مسلمين را مالك شوند.
نامه فتحعلى شاه به سليمان پاشا
نامه فتحعلى شاه به آقاسيدعلى مجتهد
فلايشتتوا بالهم ان بدا لهم من جانب اتباع الوهابية نهضة و ركوض، و لايبدو فيهم وحشة و تعرض، فان المسلمين اصبحوا بعضهم اولياء بعض و لو يرضوا فى سنة الاجماع برفض فرض و السلام.
نامه فتحعلى شاه در پاسخ نامه پادشاه يمن
.... و اما ما ثبت فى طى الذريعة من استيلاء الوهابية و افعالهم الشنيعة، نعم قد استولوا الى آخر الكتاب.
دعوت وهابيان از دولت ايران براى ترويج توحيد
حمله وهابيان به نجف
و بالاخره، بنابر آنچه در تاريخ منتظم ناصرى آمده، شخصى از عجم، عبدالعزيز را به ديار عدم فرستاده، اسم و رسم و شهر و شهرت اين فاتك دلير ايرانى هنوز معلوم نگارنده نشده است.
از آثار عبدالعزيز، قلعه اى محكم در نزديكىِ درعيهِ به جا مانده، كه اسلحه و ذخاير وهابيه در آن جا بود و تمام نجد و حجاز و بعضى از يمن و سواحل عمان و حضرموت، چنان كه گفتيم، در تحت تصرف وى بود; و ممالك اطراف، براى نبودن استعداد و وسايل و يا براى دورى از مركز بغى و طغيان آن جماعت، فروماندند. از پاشايان بغداد و بصره نيز كارى صورت نگرفت.
ادامه دارد ...
پي نوشت ها :
[1]. حسين مكى، تاريخ بيست ساله ايران، 3/395ـ396.
[2]. همان، 4/86 ـ 87 ، 92 ـ 93.
[3]. يكى تاريخ وهابيه از ضياءالدين درى (بى تا) و ديگرى تاريخ و عقائد وهابيان از استاد على اصغر فقيهى، تهران، 1323 ش.
[4]. يعنى سال 1344 ق. درست يك سال پيش از درگذشت مؤلف.
[5]. فرهنگ سخنوران، ذيلِ ربانى گركانى.
[6]. مجله يادگار، سال پنجم، شماره سوم، ص 56 ـ 57.