نقد و بررسى شبهات دينى از منظر فاضلين نراقى رحمهما الله (1)
نقد و بررسى شبهات دينى از منظر فاضلين نراقى رحمهما الله
فاضلين نراقى از جمله همين عالمان زمانشناسى بودند كه با شفاف سازى انديشههاى اصيل دينى و پاسخ به پرسشهاى نوپديد، مىكوشيدند تا دامن دين را از حملات معاندين مصون نگاه دارند. هنگامى كه يكى از علماى اهل تسنن كتابى بر رد شيعه نوشت و شبهاتى را بر مكتب تشيع وارد ساخت، اين ملا محمد مهدى نراقى بود كه بر حسب نياز روز و ضرورت پاسخ به آنها، كتاب «شهاب الثاقب» را نگاشت.
آن نويسنده كتابش را به زبان فارسى نوشته و مرحوم نراقى هم فارسى جواب داده است. (2) تاليف اين كتاب از اين واقعيتحكايت مىكند كه علماى بزرگ ما واقعا احساس مسئوليت مىكردند; زيرا ملامهدى هنگامى اين كتاب را نگاشت كه از چهرههاى شناخته شده علمى حوزههاى علميه بوده است. اين بزرگوار از روى احساس تكليف و براى دفاع از كيان دين اين كار را صورت مىدهد. (3)
از سوى ديگر، ملا مهدى نراقى در مدتى كه در اصفهان بود، زبان و خط «عبرى» را فرا گرفت; زيرا اصفهان هم محل سكونت و هم ميزبان اقليتهاى يهودى و نصرانى بود. و ايشان براى مناظره و گفتوگو، هم چنينپاسخگويى به شبهات عالمان يهود و نصارا خود را، به زبان آنان مجهز ساخت، وى در كتاب «انيس الموحدين» براى اثبات نبوت حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم از كتاب تورات كمك مىگيرد; در حالى كه در آن زمان كمتر عالمى وجود داشت كه به زبان عبرى و لاتين مسلط باشد. (4)
«زمانشناسى» و «زباندانى» دو ويژگى ارزندهاى بود كه از اين پدر شايسته به فرزند برومندش ملا احمد نراقى منتقل شد، بدين دليل زمانى كه مبلغ مسيحى «هنرى مارتين» انگليسى، كتابى بر رد اسلام به نگارش درآورد و در سطح وسيعى توزيع شد، ملا احمد نراقى ده نفر از علماى يهود را نزد خود خواند و كتاب مذكور را با آنان به بحث گذاشت و با استفاده از كتابخانه «ملا موشه يهودى» پاسخى محكم و قاطع به آن داد و نام آن را «سيف الامة و برهان الملة» نهاد. (5) ملا احمد در زبان عبرى آن چنان چيرهدست و توانا گرديده بود كه در تصحيح و تفسير تورات با علماى يهود و نصارا به بحث مىنشست. (6)
اين مقاله در پى آن است تا بخشى از پرسشهاى مطرح شده در كتاب «سيف الامة» و پاسخهاى مرحوم ملا احمد نراقى را به بازخوانى بنشيند. بدين منظور كوشش مىشود تا شمارى از شبهات گزينش شود كه متناسب با زمان ما باشد و هم اينك نيز به نوعى مطرح گردد و نيز صبغه تخصصى كمترى داشته باشد; و به عبارت ديگر، قابل فهمتر باشد.
البته در بخش پايانى مقاله به چند شبهه كه ملا محمد مهدى در كتاب شريف «انيس الموحدين» به آنها پاسخ گفته است، اشاره مىگردد. گرچه بسيار مناسب مىبود كه شبهات مطرح شده در كتاب «شهاب الثاقب» نيز در اين جا مورد عنايت قرار مىگرفت; لكن نگارنده به دلايلى چند از آن صرفنظر نمود و اميد است اين مهم در نوشتارى ديگر به منصه ظهور رسد.
شبهه 1
ملا احمد به اين شبهه پاسخى نقضى مىدهد و مىنويسد: (8) در انجيل متى، عيسى عليه السلام مىفرمايد: «به بيت المقدس قسم مخوريد كه آن جا، جاى قدمهاى پروردگار است» . (9) پس اگر بتوان «قدم» را در حق خدا تعبير كرد و دلالتبر جسمانيتخدا نكند، «قاب قوسين» نيز دلالت نخواهد كرد. و نيز نراقى به مورد نقض ديگرى اشاره مىكند و آن اين كه در تمام انجيل آمده است كه عيسى عليه السلام به آسمان رفته و در دست راستخدا قرار گرفته است. (10)
شبهه 2
مرحوم نراقى پس از توضيحاتى در مورد ماهيت و حقيقت معجزه به اين شبهه نيز پاسخى نقضى مىدهد و مىنويسد: اگر اين چنين است، پس از كجا معلوم است كه ديگرى - غير از عيسى عليه السلام - مرده زنده نكرده باشد. اگر نصرانى بگويد كه كسى چنين چيزى نقل نكرده و شنيده و نوشته نشده است، ما هم مىگوييم كه از كجا نقل شده يا شنيده شده كه با وجود آن همه تحدى كه قرآن دارد و آن همه مخاصمه و مجادله كه در مقابل رسول اكرم صلى الله عليه و آله وسلم وجود داشت، كسى آيهاى مثل قرآن آورده باشد. گذشته از آن كه زنده كردن مرده بعد از عيسى عليه السلام، از حضرت محمد صلى الله عليه و آله وسلم و اوصياى او شنيده شده و در كتابها نوشته شده است» . (11)
شبهه 3
فاضل نراقى در اين جا از بىانصافى مرد مسيحى به تعجب مىآيد و مىگويد آيا در مدت بيست و سه سال رسالت پيامبر، جز عرب كسى بر او شمشير كشيد؟ و آيا دشمنان و مخالفان آن حضرت كه «ابولهب، ابوجهل، عتبه، شيبه، ابوسفيان و مروان بن الحكم» بودند، از غيرفصيحان عرب بودند؟ و آيا در ظرف سيزده سال كه آن حضرت در مكه تشريف داشتند از قبايل بىشمار عرب جز معدودى به او ايمان آوردند؟
آيا روزى كه آن حضرت مبعوث شد تمام عرب جز بتپرستى، يهوديت و نصرانيت، كيش و مسلك ديگرى داشتند؟ و آيا همه آنان جانبدار محمد صلى الله عليه و آله وسلم بودند!؟ پس چه بسا بتوان ادعا كرد كه ساحران فرعون نيز جانب موسى را داشتند! علاوه بر اين، نراقى خاطرنشان مىسازد كه عرب نبودن ما موجب نمىشود كه نتوانيم لغت عرب را بشناسيم و بلاغت و فصاحت و اعجاز آن را بفهميم. ايشان پاسخ سومى هم به اين شبهه مىدهد و آن اين كه اعجاز قرآن منحصر در فصاحت و بلاغت نيستبلكه ابعاد ديگرى هم دارد كه غيرعرب هم مىتواند آن را درك كند. نظير اخبار سلف و حكايات امم سابقه و دقايق حكم و حقايق علوم و اخبار غيبى كه تمام اينها را شخصى بىسواد و بى آن كه معلمى ببيند و از كتابى استفاده كند، آورده است و اين حاكى از اعجاز آن است و اين كه از جانب خداست. (12)
شبهه 4
ملا احمد درجواب اظهار مىدارد: «اين كه هر كلامى كه طور قرآن نباشد آن را غيرفصيح مىگويند، چنين نيست كه نزد ما فصاحت، منحصر به اسلوب قرآنى باشد بلكه فصاحت در غير آن اسلوب هم مىشود. بلى ما اين اسلوب خاص را احسن اساليب مىدانيم... حال سلمنا كه فصاحت را منحصر در اين طور مىدانيم و هر كلامى كه غيراينطور باشد را غيرفصيح مىدانيم; خوب در زمان محمد صلى الله عليه و آله وسلم فصحا بسيار بودند و خواستند كه اتيان به مثل آن نمايند و نتوانستند» . (13)
شبهه 5
چون اين شبهه قوى و سخت مىنمود، مرحوم نراقى پاسخهاى متعددى به آن مىدهد: (16)
1. بر فرض كه بيش از شش - هفت جا خبر غيبى نداشته باشيم، براى اعجاز، يك خبر غيبى هم كافى است تا چه رسد به شش - هفت مورد. آيا از «عيسى» بيش از دو سه مرده زنده كردن در جايى به ثبت رسيده است و يا از «موسى» بيش از يك بار شكافتن دريا نقل گشته است؟
2. اختلاف درباره قرائتيا شان نزول آيهاى بر فرض صحت، به اخبار از غيبتبودن چه زيانى مىرساند. اختلاف در اصل غيبى بودن اين آيات مطلقا بين مفسرين مطرح نبوده است.
3. نراقى وجود اخبار غيبى در قرآن را منحصر در دو - سه يا شش - هفت جا نمىداند و لذا به تفصيل آيات مورد نظر را برمىشمارد و مىگويد: در بيست و شش جاى قرآن از غيب خبر داده شده است. وى در ادامه هم چنين به نه مورد از اخبار غيبى نهج البلاغه هم اشاره مىكند. (17)
شبهه 6
فاضل گران قدر شيعه در پاسخ به آيه اول، معجزات انبيا را به دو دسته مىكند:
يك دسته معجزاتى هستند كه خداوند بدون اين كه كسى درخواست كند، آنها را به دست انبيا جارى مىسازد مانند عصاى «موسى» و قرآن.
دسته دوم معجزاتى كه به خواهش كسى بروز مىدهد و محقق مىكند مانند «ناقه صالح» و «مائده عيسى» .
دسته اول چون به درخواستشخص خاصى واقع نشده هر گاه كسى آن را ببيند و ايمان نياورد نقض عهدى با خدا نكرده است; اما اگر كسى معجزهاى را طلبيد و آن معجزه محقق شد و به آن ايمان نياورد نقض عهد الهى نموده است; زيرا خواستار معجزه شدن، پيمانى دوجانبه استبين او و خدا. به اين ترتيب وى مستحق فرود آمدن و تحمل عذاب مىشود و چون با آمدن آن معجزه، حجت بر او تمام شد، لذا او مستحق هلاكت فورى است. و چه بسا حكمتبالغه الهى اقتضاى تعجيل در هلاك كسى را نداشته باشد. با عنايتبه اين مقدمه نراقى درصدد بر مىآيد تا از آيه نخست پاسخ دهد و مىنويسد:
«مراد از آيات در اين آيه مباركه بالبديهه نمىتواند عموم باشد چه به اعتقاد محمد صلى الله عليه و آله وسلم آيات قرآنيه از جمله معجزات آن حضرت بود پس نمىتواند به اين معنا باشد كه ما هيچ آيهاى نفرستاديم بلكه الف و لام عهد است و مراد آيات مطلوبه ايشان است يا مراد عموم است و معنى آن است كه جميع آياتى را كه ايشان طلب كردند نفرستاديم بلكه به بعضى اكتفا نموديم تا مانند اقوام سابقه مثل قوم صالح و قوم لوط تكذيب ننمايند و به هلاكت نرسند; زيرا حكمت اقتضاى تعجيل در هلاكت ايشان را نمىنمود. پس آيه، دلالتبر انحصار معجزه به قرآن نمىكند» . (20)
ملا احمد براى آن كه اين فرد مسيحى را كاملا منكوب كند با اشرافى كه بر كتاب مقدس دارد، آياتى را از اناجيل «يوحنا، مرقس و متى» ذكر مىنمايد كه «عيسى» درخواست معجزه از سوى افرادى را كه نوعا لجوج و سرسختبودند، رد مىكند و پاسخ منفى مىدهد. (21)
اما در جواب آيه دوم وى مىنويسد: «اولا معنى آيه مباركه اين است كه قسم ياد نمودند كه اگر ايشان را آيتى بيايد، ايمان خواهند آورد و اين دلالت ندارد بر اين كه هيچ آيهاى وارد نشده است... پس ايشان معجزه تازه طلب كرده بودند و نظر به علم الهى به عدم ايمان آوردن ايشان... واجب نبود بر خدا، اجابتسؤال ايشان; چه از حكيم فعل لغو صادر نگردد. علاوه بر اين كه موجب لزوم حلول غضب و هلاكت بر ايشان مىشد و ثانيا اين كه اين شخص [مسيحى] از راه خيانت، كلام را در ميان گذارده و تتمه آيه را نقل نكرده، چه خلاف مطلوب او را افاده مىنمود. در تتمه آيه دارد: «... كما لم يؤمنوا به اول مرة و نذرهم فى طغيانهم يعمهون» و اين دلالت مىكند بر اين كه اول معجزه بر ايشان رسيده بود و ايمان نياوردند و قسم خوردن ايشان نيز مشعر به اين معنا است. چه متعارف نيست در ابتداى طلب و عدم ظهور خلاف، كسى قسم بر مطلبى ياد نمايد خصوصا با سعى و جد، بلكه اين در صورتى مىباشد كه چند دفعه معجزه آورده شده و آنها لجاج و عناد ورزيدند» . (22)
شبهه 7
ملا احمد در اين بخش ابتدا مباحث مبسوطى در مورد تواتر لفظى و معنوى طرح مىكند كه جاى ذكر آنها در اين مختصر نيست. (23) و لكن در موضعگيرى در برابر اين شبهه، نقض متقن به آن وارد مىكند با اين توضيح كه:
1. از كجا بدانيم كه آن كتابى كه معجزه عيسى در آن آمده است و در عهد او نوشته شده مشهور در آن زمان بوده است. ما كه خود در آن عهد نبوديم و تواتر ميان نصارا هم كه سودى ندارد، زيرا اين قوم جانبدار او هستند.
2. بر فرض كه اين شهرت حاصل گردد، از كجا بدانيم كه نويسندگان اناجيل راست گفته و نوشتهاند. مگر آنها خود در راس مدعيان و طرفداران حضرت نيستند. (24)
3. بر فرض كه در ميان نصارا اين موضوع شهرت يافت، از كجا روشن است كه در ميان غيرنصارا هم شهرت داشته است.
4. بر فرض كه در ميان نصارا و غير آنها شهرت يافته باشد، باز ثابت نمىشود كه همه بخشها و كتابهاى انجيل - و حتى بخش هايى كه معجزات را ذكر كرده است - از صاحب كتاب بوده و همان وقتشهرت داشته است. چه بسا برخى از نصارا آنها را افزوده باشند و گواه ما بر اين مطلب تحريف هايى است كه در تورات و انجيل آمده كه به برخى از آنها اشاره خواهد شد.
5. معجزات رسول اكرم صلى الله عليه و آله وسلم هم در كتاب خود او و هم در كتابهاى مصاحبان او ذكر شده است كه نراقى برخى از آن هارا يادآورى مىكند. (25)
جالب توجه آن است كه فاضل گرانقدر همانند برخى از انديشهورزان اسلامى بر اين عقيده است كه تنها اثبات اعجاز قرآن و در نتيجه اثبات حقانيت نبىمكرم اسلام و صدق قرآن است كه مىتوند دين عيسى و معجزات و انجيل او را به نحوى شايسته احيا كند و گرنه هيچ دليل قانع كننده تاريخى حتى بر وجود عيسى عليه السلام وجود ندارد. (26)
پی نوشت :
1. اصول كافى، ج 1، باب العقل و الجهل، ح 29; و نيز بحارالانوار، ج 71، ص 307.
2. ويژهنامه كنگره فاضلين نراقى، ش 2، مصاحبه با آيت الله استادى، ص 9.
3. نظير اين مسئله در زمان معاصر، كارى بود كه حضرت امام خمينى رحمه الله انجام دادند كه در پاسخ به كتاب «اسرار هزار ساله» ، كتاب متقن «كشف الاسرار» را به زبان فارسى نگاشتند. زمانى كه ايشان از اساتيد حوزه قم به شمار مىآمدند.
4. ويژه نامه كنگره فاضلين نراقى، ش 3، نگاهى گذرا به زندگى ملامحمد مهدى نراقى، سيد محمد رضا حسينى، ص 36.
5. سيف الامه و برهان المله، ملا احمد نراقى، صفحات 41 و 84- 85 و 141 و نيز ر.ك: ويژه نامه كنگره، ش 3، فاضلين نراقى و مقتضيات زمان، سيد محمد رضا حسينى، ص 3.
6. ر.ك: سيف الامه، ص 88، و ص 235- 236.
7. سوره نجم، آيه 9.
8. ر.ك: سيف الامه، (نسخه خطى)، ص 142.
9. انجيل متى، باب %، ص 35.
10. براى نمونه ر.ك: انجيل مرقس، باب 16، ص 19.
11. ر.ك: سيف الامه، ص 150- 151.
12. همان، ص 150- 156 و 162.
13. همان، ص 159.
14. سوره روم، ايات 1 و 2.
15. سوره نور، آيه 55.
16. سيف الامه، ص 179- 180.
17. همان، ص 180- 195.
18. سوره اسراء، آيه 59.
19. سوره انعام، آيه 109.
20. سيف الامة، ص 209.
21. ر.ك: انجيل متى، باب 12، ص 38- 40; و باب 16، ص 1- 4; و نيز انجيل مرقس، باب 8، ص 11- 12.
22. سيف الامة، ص 211- 212 (با اندكى تلخيص و تصرف) .
23. براى مطالعه تفصيلى، ر.ك: سيف الامة، ص 223- 228.
24. مسيحيان معتقدند كه اناجيل با الهام الهى نگارش يافتهاند; ولى بر اين مدعا هيچ دليلى اقامه نمىكنند. ر.ك: كلام مسيحى، توماس ميشل، ترجمه حسين توفيقى، ص 43 و نيز ص 51.
25. سيف الامة، ص 229- 232.
26. ر.ك: آشنايى با اديان بزرگ، حسين توفيقى، ص 136.