يار با من چون سر ياري نداشت شاعر : انوري ذرهاي در دل وفاداري نداشت يار با من چون سر ياري نداشت هيچکس کس را بدين خواري نداشت عاشقان بسيار ديدم در جهان طاقت چندين جگرخواري نداشت جان به ترک دل بگفت از بيم هجر هيچ عاشق برگ هشياري نداشت تا پديد آمد شراب عشق تو گفت دارم صبر پنداري نداشت دل ز بيصبري همي زد لاف عشق کاندرو در هجر سرباري نداشت بار وصلش در جهان نگشاد کس توتياي از صبر پنداري نداشت درد چشم من فزون شد بهر آنک ...