معشوق دل ببرد و همي قصد دين کند شاعر : انوري با آشنا و دوست کسي اينچنين کند معشوق دل ببرد و همي قصد دين کند بيهوده است جور و جفا چند زين کند چون در رکاب عهد و وفا ميرود دلم روز و شبم هنوز همي پوستين کند دل پوستين به گازر غم داد و طرفه آنک تا عشق من سزاي تو در آستين کند گويد که دامن از تو و عهد تو درکشم با اين و آن حديث من اندر زمين کند از آسمان تا به زمين منت است اگر باري گمان خلق به يک ره يقين کند چيزي دگر همي نشناسم درين جز آنک ...