به کلاهي بزرگ کرد مرا

به کلاهي بزرگ کرد مرا شاعر : انوري آنکه گيتي به چشمشس آمد خرد به کلاهي بزرگ کرد مرا آب دستار خواجگيش ببرد آنکه آب کلاهداري چرخ بر کله گوشه‌ي زمانه سپرد هر که پيشش کمر به خدمت بست ... در زهره‌ي سپهر نمود \N پس چو از قله‌ي‌المبالاتش تا کلاهه بخورد و لب بسترد دست از صحبتم چنان بکشيد پس از آن کس مرا به کس نشمرد که نه محرم شدم به شادي و غم پاي بر فرق من چنان بفشرد گفتم آن را کله چگونم نهم نه حريف آمدم به صافي و درد خيز پيرا...
شنبه، 28 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
به کلاهي بزرگ کرد مرا
به کلاهي بزرگ کرد مرا
به کلاهي بزرگ کرد مرا

شاعر : انوري

آنکه گيتي به چشمشس آمد خردبه کلاهي بزرگ کرد مرا
آب دستار خواجگيش ببردآنکه آب کلاهداري چرخ
بر کله گوشه‌ي زمانه سپردهر که پيشش کمر به خدمت بست
... در زهره‌ي سپهر نمود\N
پس چو از قله‌ي‌المبالاتشتا کلاهه بخورد و لب بسترد
دست از صحبتم چنان بکشيدپس از آن کس مرا به کس نشمرد
که نه محرم شدم به شادي و غمپاي بر فرق من چنان بفشرد
گفتم آن را کله چگونم نهمنه حريف آمدم به صافي و درد
خيز پيرا که راه ما غلط استکه کلاهي ببايدش زد و برد
آن جوان بخت را بپرس و بگويبه سر راه باز گرد چو کرد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط