با جلال تو اي حميدالدين شاعر : انوري رونق ماه و آفتاب نماند با جلال تو اي حميدالدين از ضمير تو در نقاب نماند طلعت فضل و چهرهي دانش در دل و چشم صبر و خواب نماند بيتو ما را به حق نعمت تو در دلم فکرت صواب نماند تا من از تو جدا شدم به خطا خيمهي لهو را طناب نماند جامهي عيش را طراز برفت جام لذات را شراب نماند شخص اقبال را حيات بشد ز من نخواست کس آنرا و آن نهفته بماند بسا سخن که مرا بود وان نگفته بماند مرا رواست گر اين در من نسفته...