رخش حسن اي جان شگرفي را به ميدان درفکن شاعر : خاقاني گوي کن سرها و گوها را به چوگان درفکن رخش حسن اي جان شگرفي را به ميدان درفکن زلف را گه طوق کن در حلق مردان درفکن عشق را گه تاج ساز و بر سر عشاق نه زينهار اي سيمگون گوي گريبان درفکن عالمي از عشقت اي بت سنگ بر سر ميزنند يک نظر بنماي و آشوبي در ايشان درفکن نيکوان خلد بالاي سرت نظارهاند زور با عقل آزماي و پنجه با جان درفکن تن که باشد تا به خون او کني آلوده تيغ فتنهاي ساز و ميان کفر وايمان...