رخش حسن اي جان شگرفي را به ميدان درفکن

رخش حسن اي جان شگرفي را به ميدان درفکن شاعر : خاقاني گوي کن سرها و گوها را به چوگان درفکن رخش حسن اي جان شگرفي را به ميدان درفکن زلف را گه طوق کن در حلق مردان درفکن عشق را گه تاج ساز و بر سر عشاق نه زينهار اي سيم‌گون گوي گريبان درفکن عالمي از عشقت اي بت سنگ بر سر مي‌زنند يک نظر بنماي و آشوبي در ايشان درفکن نيکوان خلد بالاي سرت نظاره‌اند زور با عقل آزماي و پنجه با جان درفکن تن که باشد تا به خون او کني آلوده تيغ فتنه‌اي ساز و ميان کفر وايمان...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
رخش حسن اي جان شگرفي را به ميدان درفکن
رخش حسن اي جان شگرفي را به ميدان درفکن
رخش حسن اي جان شگرفي را به ميدان درفکن

شاعر : خاقاني

گوي کن سرها و گوها را به چوگان درفکنرخش حسن اي جان شگرفي را به ميدان درفکن
زلف را گه طوق کن در حلق مردان درفکنعشق را گه تاج ساز و بر سر عشاق نه
زينهار اي سيم‌گون گوي گريبان درفکنعالمي از عشقت اي بت سنگ بر سر مي‌زنند
يک نظر بنماي و آشوبي در ايشان درفکننيکوان خلد بالاي سرت نظاره‌اند
زور با عقل آزماي و پنجه با جان درفکنتن که باشد تا به خون او کني آلوده تيغ
فتنه‌اي ساز و ميان کفر وايمان درفکنکفر و ايمان را بهم صلح است خيز از زلف و رخ
کز خراسان اندرآ، شوري به شروان درفکنآخر اي خورشيد خوبان مر تو را رخصت که داد
مردمي کن نام خاقاني به پايان درفکنشايد ار سرنامه‌ي وصل تو نام ديگر است


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.