غم بنياد آب و گل چه خوري شاعر : خاقاني دم گردون مستحل چه خوري غم بنياد آب و گل چه خوري از سر آز خون دل چه خوري افسر عقل بايدت بر سر همچون دندان شانه گل چه خوري روي صافيت بايد آينهوار غم پروردهي چگل چه خوري سايه پرورد شد دل تو چو گل نشتر غمزهي قزل چه خوري قطرهاي خون نماند در رگ عمر انده قد معتدل چه خوري معتدل نيست آب و خاک تنت دردي دهر دل گسل چه خوري جام جم خاص توست خاقاني زهر زراق مفتعل چه خوري دم نوشين عيسوي داري ...