دل نداند تو را چنان که توئي شاعر : خاقاني جان نگنجد در آن ميان که توئي دل نداند تو را چنان که توئي ميدود پيش و پس چنان که توئي با تو خورشيد حسن چون سايه ميشتابد به هر کران که توئي عقل جان بر ميان به خدمت تو هم تو سلطان بر آن جهان که توئي تو جهان دگر شدي از لطف من که خاقانيم، بر آنکه توئي تو برآني که جانم آن تو است