گوئيي کز عشق او يک شهر جان افشاندهاند شاعر : خاقاني زر و سر بر عشوهي آن عشوهدان افشاندهاند گوئيي کز عشق او يک شهر جان افشاندهاند هم گلاب از ديده و هم ناردان افشاندهاند بر اميدي کز شکر سازد لبش تسکين جان کاب روي اندر ره آن دلستان افشاندهاند آسمان پل بر سر آن خاکيان خواهد شکست ياسج ترکان غمزهش کز کمان افشاندهاند کم ز مرغ نامه آور نيست نزد بيدلان روميان زين رشک زنار از ميان افشاندهاند سوزن عيسي ميانش رشتهي مريم لبش پيش تخت بوالمظفر...