نوروز برقع از رخ زيبا برافکند

نوروز برقع از رخ زيبا برافکند شاعر : خاقاني بر گستوان به دلدل شهبا برافکند نوروز برقع از رخ زيبا برافکند بر چرمه تنگ بندد و هرا برافکند سلطان يک سواره‌ي گردون به جنگ دي بر راه دي کمين به مفاجا برافکند بابيست و يک و شاق ز سقلاب ترک‌وار بر حوت يونسي به تماشا برافکند از دلو يوسفي بجهد آفتاب و چشم چون يونسش دوباره به صحرا برافکند ماهي نهنگ‌وار به حلقش فرو برد زيور به روي مرکز غبرا برافکند چشمه به ماهي آيد و چون پشت ماهيان بر خاک مرده باد...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نوروز برقع از رخ زيبا برافکند
نوروز برقع از رخ زيبا برافکند
نوروز برقع از رخ زيبا برافکند

شاعر : خاقاني

بر گستوان به دلدل شهبا برافکندنوروز برقع از رخ زيبا برافکند
بر چرمه تنگ بندد و هرا برافکندسلطان يک سواره‌ي گردون به جنگ دي
بر راه دي کمين به مفاجا برافکندبابيست و يک و شاق ز سقلاب ترک‌وار
بر حوت يونسي به تماشا برافکنداز دلو يوسفي بجهد آفتاب و چشم
چون يونسش دوباره به صحرا برافکندماهي نهنگ‌وار به حلقش فرو برد
زيور به روي مرکز غبرا برافکندچشمه به ماهي آيد و چون پشت ماهيان
بر خاک مرده باد مسيحا برافکندآن آتشين صليب در آن خانه‌ي مسيح
همچون بره که چشم به مرغي برافکندآن مطبخي باغ نهد چشم بر بره
بر کتف ابر، جادر ترسا برافکنداز پشت کوه چادر احرام برکشد
برخاک و خاره سندس و خارا برافکندچون باد زند نيجي کهسار برکشد
ابرش طلي به وجه مداوا برافکندمغز هوا ز فضله‌ي دي در زکام بود
تا هر چه داشت قاعده عذرا برافکندگر شب گذار داد به بزغاله روز را
تا کاهش دقش به مدارا برافکندشب را ز گوسفند نهد دنبه افتاب
رنگ خضاب بر سر دنيا برافکنددر پرده‌ي خماهني ابر سکاهني
از هفت رنگ بين که چه طغرا برافکندقوس قزح به کاغذ شامي به شام‌گاه
پالان به توسن استر گرما برافکندروز از براي ثقل کشي موکب بهار
بر خيل شب هزيمت دارا برافکندروز از کمين خود چو سکندر کشد کمان
پس چون کمين به لشکر اعدا برافکندروز ارنه عکس تيغ ملک بوالمظفر است
چون بشکند نهال ستم يا برافکندروز ارنه تيغ خسرو مازندران شده است
زهره ز شير شرزه به هيجا برافکنداعظم سپهبد آنکه کشد تيغ زهر فام
طمغاج خان به تبت و يغما برافکندکيخسرو هدي که غلامانش را خراج
نزل ستانه‌اش به بخارا برافکندحمل خزانه‌اش به سمرقند برنهد
باجش به مصر و ساو به صنعا برافکندتا بس نه دير والي شام و شه يمن
نام عرب به بخشش نعما برافکندملک عجم به کوشش دولت بپرورد
گنج سکندر از پي يقما برافکندچون ز آب خضر جام سکندر کشد به بزم
اکسيرها ز سعد موفا برافکندبدر سماک نيزه که بر قلب مملکت
بيرون کند گروه به زبانا برافکندز آن رمح مارسان ز دم کژدم فلک
تا اسم روم و رسم چليپا برافکندپشت کمان و تير چليپا کند به رزم
خسف سبا به کشور اعدا برافکندشمشير نصرت الدين چون پر جبرئيل
سايه به هشت جنت ماوا برافکندبخت کيالواشير از نه فلک گذشت
تا نقش آن، به عرض معلي برافکندنه حرف نام اوست به ده نوع حرز روح
بر سطح ماه خط معما برافکندز اشکال تيغ او قلم تيز هندسي
رنگي که افتاب بخارا برافکندترتيب قوقه‌ي کله بندگانش راست
درياي چرخ لل لالا برافکندهر شب براي طرف کمرهاي خادمانش
روزيش نام خادم و لالا برافکندهر سال مه سياه شود بر اميد آنک
بر هر دو نام بنده و مولا برافکندآقسنقري است روز و قراسنقري است شب
راضي بدان که سايه به آبا برافکندآباي علويند کمر دار و اين خلف
بر تن کمر به خدمت خرما برافکندمشفق پدر، مريد پسر به بود که نخل
ظل هماي رايت عليا برافکندگر بهر عزم کيان بر عراق و پارس
بر دوش طيلسان اطعنا برافکنددر گوش گوشوار سمعنا کشد عراق
کاسيب آن به عسکر و بيضا برافکندفتح آن چنان کند يد بيضاي عسکرش
زين بر براق رفعت والا برافکندور بر فلک سوار برآيد جو مصطفي
گر همتش لگام به جوزا برافکندمهماز او به پهلوي سرطان کند گذار
رشک گران به جنت ماوي برافکندآنکه از جناب شاه به جنت برد نشان
گر بر فلک نظر به معادا برافکندشير فلک به گاو زمين رخت برنهد
بيخ نژاد آدم و حوا برافکندگر نه بقاي شاه حمايت کند، فنا
او کل بود که سهم بر اجزا برافکنددر مجمعي که شاه و دگر خسروان بوند
بيخ کواکب شب يلدا برافکندآري که افتاب مجرد به يک شعاع
پرده در اين سراچه‌ي اشيا برافکندروح القدس بشيبد اگر بکر همتش
کايزد به طور نور تجلي برافکندنشگفت اگر ز هوش شود موسي آن زمان
يوسف نقاب طلعت غرا برافکندنظارگان مصر ببرند دست از آنک
پيرايه‌ي جمال زليخا برافکنداز خلق يوسفيش به پيرانه سر جهان
شکل قدم به صخره‌ي صما برافکندصخره برآورد سر رفعت چو مصطفي
کتش به زر ناسره گونا برافکندبس دوزخي است خصمش از آن سرخ رو شده است
چه خوک دم به مسجد اقصي برافکندچه خصم بر نواحي ملکش کند گذر
يا بولهب چه وهن به طاها برافکند؟از تاختن عدو به ديارش چه بد کند؟
ز آن خرمگس که سايه به سکبا برافکندنقصي به کاسه‌ي زر پرويز کي رسد
کس ديو را چه زيور حورا برافکندگردون به خصم او چه کلاه مهي دهد
بر خود چنين لقب بچه يارا برافکندمدبر بزاد خصمش و گويد که مقبلم
هر چند نام بيهده کانا برافکندنه دمنه چون اسد نه در منه نام چو سنبله است
اقليم روس را به تعدا برافکنددستش به نيزه‌اي که علي الروس اژدهاست
بر لوح بخت خط معما برافکنداز نام شاه و نام بدانديش او فلک
زان نام اخ بدان دل دروا برافکندز آن نام فر بدين سر مسعود بر نهد
نام سفنديار که ماما برافکندهر شير خواره را نرساند به هفت خوان
نام آن بود که دولت برنا برافکندشاها طراز خطبه‌ي دولت به نام توست
چون روزگار قرعه‌ي اسما برافکنداسم بلند هم به بلند اختري دهد
کاقليم شرک را به تعزا برافکنددست تو شمس و خطي تو خط استواست
ثعبان اسود و يد بيضا برافکندآري به ناي جادوي فرعوني از جهان
سهم تو سهو بر دل دانا برافکندگفتم که افتاب کفي، سهوم اوفتاد
کش لرز شرم وقت تقاضا برافکندخود آفتاب پيش سخاي تو سائلي است
عم دوزخي بر اين دل دروا برافکنددارم نياز جنت بزم تو لاجرم
چشمم نظر به مجلس اعلي برافکندزي چشمه‌ي حيات رسم خضروار اگر
گر قرص شمس نور به حربا برافکندحربا منم تو قرصه‌ي شمسي، روا بود
چون زعفران که رنگ به حلوا برافکندزرد است روي آزم و خوش ذوق خاطرم
کو خرمن بهشت به نکبا برافکندآزاده بندگيت رها چون کند چو ديو
از حلق کس نواله‌ي حلوا برافکندکس خدمتت گذارد يا خود به قحط سال
عاقل کجا بساط تمنا برافکندملک عجم چو طعمه‌ي ترکان اعجمي است
کي مهر شه به آتسز و بغرا برافکندتن گر چه سو و اکمک از ايشان طلب کند
بر زاغ کي محبت عنقا برافکندزال ار چه موي چون پر زاع آرزو کند
گر مهر يوسفي به يهودا برافکنديعقوب هم به ديده‌ي معني بود ضرير
بر خان و خوان لنبک سقا برافکندبهرام ننگرد به براهام چون نظر
کي چشم دل به حله و احيا برافکندآن کش غرض ز باديه بيت الحرم بود
طرفه بود که چشم به طرفا برافکندآن کس که يافت طوبي و طرف رياض خلد
زهره ز رشک صاحب انشا برافکنداين شعر هر که بشنود از شاعران عصر
تا خاک بر دهان مجارا برافکندکو عنصري که بشنود اين شعر آب‌دار
وز سوي غرب صبح تلالا برافکندچندان بمان که ماه نو آيد عيان ز شرق
مهري که جان سعد به اسما برافکندبادت سعادت ابد و با تو بخت را
بر چشم فتنه خواب مهنا برافکندبخت تو خواب ديده‌ي بيدار تا ز امن
طاعون به طاعن حسد آوا برافکندتو شاد خوار عافيتي تا وباي غم
هر روز نو طراز مثنا بر افکندعدل تو آن طراز که بر آستين ملک
بنيادشان خداي تعالي برافکندخصمان اسير قهر تو تا هم به دست قهر


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.