بر گستوان به دلدل شهبا برافکند | | نوروز برقع از رخ زيبا برافکند |
بر چرمه تنگ بندد و هرا برافکند | | سلطان يک سوارهي گردون به جنگ دي |
بر راه دي کمين به مفاجا برافکند | | بابيست و يک و شاق ز سقلاب ترکوار |
بر حوت يونسي به تماشا برافکند | | از دلو يوسفي بجهد آفتاب و چشم |
چون يونسش دوباره به صحرا برافکند | | ماهي نهنگوار به حلقش فرو برد |
زيور به روي مرکز غبرا برافکند | | چشمه به ماهي آيد و چون پشت ماهيان |
بر خاک مرده باد مسيحا برافکند | | آن آتشين صليب در آن خانهي مسيح |
همچون بره که چشم به مرغي برافکند | | آن مطبخي باغ نهد چشم بر بره |
بر کتف ابر، جادر ترسا برافکند | | از پشت کوه چادر احرام برکشد |
برخاک و خاره سندس و خارا برافکند | | چون باد زند نيجي کهسار برکشد |
ابرش طلي به وجه مداوا برافکند | | مغز هوا ز فضلهي دي در زکام بود |
تا هر چه داشت قاعده عذرا برافکند | | گر شب گذار داد به بزغاله روز را |
تا کاهش دقش به مدارا برافکند | | شب را ز گوسفند نهد دنبه افتاب |
رنگ خضاب بر سر دنيا برافکند | | در پردهي خماهني ابر سکاهني |
از هفت رنگ بين که چه طغرا برافکند | | قوس قزح به کاغذ شامي به شامگاه |
پالان به توسن استر گرما برافکند | | روز از براي ثقل کشي موکب بهار |
بر خيل شب هزيمت دارا برافکند | | روز از کمين خود چو سکندر کشد کمان |
پس چون کمين به لشکر اعدا برافکند | | روز ارنه عکس تيغ ملک بوالمظفر است |
چون بشکند نهال ستم يا برافکند | | روز ارنه تيغ خسرو مازندران شده است |
زهره ز شير شرزه به هيجا برافکند | | اعظم سپهبد آنکه کشد تيغ زهر فام |
طمغاج خان به تبت و يغما برافکند | | کيخسرو هدي که غلامانش را خراج |
نزل ستانهاش به بخارا برافکند | | حمل خزانهاش به سمرقند برنهد |
باجش به مصر و ساو به صنعا برافکند | | تا بس نه دير والي شام و شه يمن |
نام عرب به بخشش نعما برافکند | | ملک عجم به کوشش دولت بپرورد |
گنج سکندر از پي يقما برافکند | | چون ز آب خضر جام سکندر کشد به بزم |
اکسيرها ز سعد موفا برافکند | | بدر سماک نيزه که بر قلب مملکت |
بيرون کند گروه به زبانا برافکند | | ز آن رمح مارسان ز دم کژدم فلک |
تا اسم روم و رسم چليپا برافکند | | پشت کمان و تير چليپا کند به رزم |
خسف سبا به کشور اعدا برافکند | | شمشير نصرت الدين چون پر جبرئيل |
سايه به هشت جنت ماوا برافکند | | بخت کيالواشير از نه فلک گذشت |
تا نقش آن، به عرض معلي برافکند | | نه حرف نام اوست به ده نوع حرز روح |
بر سطح ماه خط معما برافکند | | ز اشکال تيغ او قلم تيز هندسي |
رنگي که افتاب بخارا برافکند | | ترتيب قوقهي کله بندگانش راست |
درياي چرخ لل لالا برافکند | | هر شب براي طرف کمرهاي خادمانش |
روزيش نام خادم و لالا برافکند | | هر سال مه سياه شود بر اميد آنک |
بر هر دو نام بنده و مولا برافکند | | آقسنقري است روز و قراسنقري است شب |
راضي بدان که سايه به آبا برافکند | | آباي علويند کمر دار و اين خلف |
بر تن کمر به خدمت خرما برافکند | | مشفق پدر، مريد پسر به بود که نخل |
ظل هماي رايت عليا برافکند | | گر بهر عزم کيان بر عراق و پارس |
بر دوش طيلسان اطعنا برافکند | | در گوش گوشوار سمعنا کشد عراق |
کاسيب آن به عسکر و بيضا برافکند | | فتح آن چنان کند يد بيضاي عسکرش |
زين بر براق رفعت والا برافکند | | ور بر فلک سوار برآيد جو مصطفي |
گر همتش لگام به جوزا برافکند | | مهماز او به پهلوي سرطان کند گذار |
رشک گران به جنت ماوي برافکند | | آنکه از جناب شاه به جنت برد نشان |
گر بر فلک نظر به معادا برافکند | | شير فلک به گاو زمين رخت برنهد |
بيخ نژاد آدم و حوا برافکند | | گر نه بقاي شاه حمايت کند، فنا |
او کل بود که سهم بر اجزا برافکند | | در مجمعي که شاه و دگر خسروان بوند |
بيخ کواکب شب يلدا برافکند | | آري که افتاب مجرد به يک شعاع |
پرده در اين سراچهي اشيا برافکند | | روح القدس بشيبد اگر بکر همتش |
کايزد به طور نور تجلي برافکند | | نشگفت اگر ز هوش شود موسي آن زمان |
يوسف نقاب طلعت غرا برافکند | | نظارگان مصر ببرند دست از آنک |
پيرايهي جمال زليخا برافکند | | از خلق يوسفيش به پيرانه سر جهان |
شکل قدم به صخرهي صما برافکند | | صخره برآورد سر رفعت چو مصطفي |
کتش به زر ناسره گونا برافکند | | بس دوزخي است خصمش از آن سرخ رو شده است |
چه خوک دم به مسجد اقصي برافکند | | چه خصم بر نواحي ملکش کند گذر |
يا بولهب چه وهن به طاها برافکند؟ | | از تاختن عدو به ديارش چه بد کند؟ |
ز آن خرمگس که سايه به سکبا برافکند | | نقصي به کاسهي زر پرويز کي رسد |
کس ديو را چه زيور حورا برافکند | | گردون به خصم او چه کلاه مهي دهد |
بر خود چنين لقب بچه يارا برافکند | | مدبر بزاد خصمش و گويد که مقبلم |
هر چند نام بيهده کانا برافکند | | نه دمنه چون اسد نه در منه نام چو سنبله است |
اقليم روس را به تعدا برافکند | | دستش به نيزهاي که علي الروس اژدهاست |
بر لوح بخت خط معما برافکند | | از نام شاه و نام بدانديش او فلک |
زان نام اخ بدان دل دروا برافکند | | ز آن نام فر بدين سر مسعود بر نهد |
نام سفنديار که ماما برافکند | | هر شير خواره را نرساند به هفت خوان |
نام آن بود که دولت برنا برافکند | | شاها طراز خطبهي دولت به نام توست |
چون روزگار قرعهي اسما برافکند | | اسم بلند هم به بلند اختري دهد |
کاقليم شرک را به تعزا برافکند | | دست تو شمس و خطي تو خط استواست |
ثعبان اسود و يد بيضا برافکند | | آري به ناي جادوي فرعوني از جهان |
سهم تو سهو بر دل دانا برافکند | | گفتم که افتاب کفي، سهوم اوفتاد |
کش لرز شرم وقت تقاضا برافکند | | خود آفتاب پيش سخاي تو سائلي است |
عم دوزخي بر اين دل دروا برافکند | | دارم نياز جنت بزم تو لاجرم |
چشمم نظر به مجلس اعلي برافکند | | زي چشمهي حيات رسم خضروار اگر |
گر قرص شمس نور به حربا برافکند | | حربا منم تو قرصهي شمسي، روا بود |
چون زعفران که رنگ به حلوا برافکند | | زرد است روي آزم و خوش ذوق خاطرم |
کو خرمن بهشت به نکبا برافکند | | آزاده بندگيت رها چون کند چو ديو |
از حلق کس نوالهي حلوا برافکند | | کس خدمتت گذارد يا خود به قحط سال |
عاقل کجا بساط تمنا برافکند | | ملک عجم چو طعمهي ترکان اعجمي است |
کي مهر شه به آتسز و بغرا برافکند | | تن گر چه سو و اکمک از ايشان طلب کند |
بر زاغ کي محبت عنقا برافکند | | زال ار چه موي چون پر زاع آرزو کند |
گر مهر يوسفي به يهودا برافکند | | يعقوب هم به ديدهي معني بود ضرير |
بر خان و خوان لنبک سقا برافکند | | بهرام ننگرد به براهام چون نظر |
کي چشم دل به حله و احيا برافکند | | آن کش غرض ز باديه بيت الحرم بود |
طرفه بود که چشم به طرفا برافکند | | آن کس که يافت طوبي و طرف رياض خلد |
زهره ز رشک صاحب انشا برافکند | | اين شعر هر که بشنود از شاعران عصر |
تا خاک بر دهان مجارا برافکند | | کو عنصري که بشنود اين شعر آبدار |
وز سوي غرب صبح تلالا برافکند | | چندان بمان که ماه نو آيد عيان ز شرق |
مهري که جان سعد به اسما برافکند | | بادت سعادت ابد و با تو بخت را |
بر چشم فتنه خواب مهنا برافکند | | بخت تو خواب ديدهي بيدار تا ز امن |
طاعون به طاعن حسد آوا برافکند | | تو شاد خوار عافيتي تا وباي غم |
هر روز نو طراز مثنا بر افکند | | عدل تو آن طراز که بر آستين ملک |
بنيادشان خداي تعالي برافکند | | خصمان اسير قهر تو تا هم به دست قهر |