شاه عجم رکن دين کز آيت عدلش

شاه عجم رکن دين کز آيت عدلش شاعر : خاقاني نام عجم روضة السلام برآمد شاه عجم رکن دين کز آيت عدلش بر سر دهر حرون لگام برآمد ناصر اسلام سيف دين که ز حکمش دانش زال و دهاي سام بر آمد رستم ثاني که در طبيعتش اول شکر نوالش ز سام و حام برآمد صيت جلالش به شرق و غرب بپيچيد وز دگران بانگ شاهقام برآمد پهلو ايران گرفت رقعه‌ي ملکت خازن انگشتري به دام برآمد دام به دريا فکنده بود سليمان کز افق چرخ احتشام برآمد ذات جهان پهلوانش صبح جلال است راست...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شاه عجم رکن دين کز آيت عدلش
شاه عجم رکن دين کز آيت عدلش
شاه عجم رکن دين کز آيت عدلش

شاعر : خاقاني

نام عجم روضة السلام برآمدشاه عجم رکن دين کز آيت عدلش
بر سر دهر حرون لگام برآمدناصر اسلام سيف دين که ز حکمش
دانش زال و دهاي سام بر آمدرستم ثاني که در طبيعتش اول
شکر نوالش ز سام و حام برآمدصيت جلالش به شرق و غرب بپيچيد
وز دگران بانگ شاهقام برآمدپهلو ايران گرفت رقعه‌ي ملکت
خازن انگشتري به دام برآمددام به دريا فکنده بود سليمان
کز افق چرخ احتشام برآمدذات جهان پهلوانش صبح جلال است
راست چو خورشيد نور تام برآمددر کنف صبح فر مير محمد
تا ز برش سيدالانام برآمدتاجوري يافت تخت و ملکت ايران
بر زبر تخت احترام برآمدگر پدر از تخت ملک شد پسر اينک
رايت خورشيد نارفام برآمدگر علم صبح آب رنگ فروشد
زال همايون به تخت سام برآمدتارک گشتاسب يافت افسر لهراسب
بر سر کرسي احتشام برآمدنوبت کاوس شد چو پاي منوچهر
ماه چو بدر از حجاب شام برآمدروز به مغرب شده چو مملکت او
از ملک عادل همام برآمدآرزوي جان ملک عدل و همم بود
زآن همه کارش به انتظام برآمددولت شروان کليد دولت او بود
صبح کمالش ز حد شام برآمدگر چه محمد پيمبري به عرب يافت
چشمه‌ي مهر است کز غمام برآمددير زي اي بحر کف که عطسه‌ي جودت
فال تو از مصحف دوام برآمدمژده ده اي تاجور که ينصرک الله
آه ز اعداي ناقوام برآمدتا که حسامت قوام ملک عجم شد
جان حسود از تف حسام برآمدچون نم ژاله ز خايه از تف خورشيد
بس نفس شکر کز هوام برآمدجرم زمين تا قرار يافت ز عدلت
بر لب دريا در آن مقام برآمددوش چنين ديده‌ام به خواب که نخلي
سايه و شايه‌ش فراخ و تام برآمدنخل موصل شده ترنج و رطب داشت
کز بر آن نخل شادکام برآمدمرغي ديدم گرفته نامه به منقار
پيري بر منبر رخام برآمدبود يکي منبر از رخام بر نخل
نعره‌ي تحسين ز خاص و عام برآمدنامه ز منقار مرغ بستد و برخواند
کز خضر آواز السلام برآمدمن به تعجب به خود فروشده زين خواب
از نفسش اصدق الکلام برآمدجستم و اين خواب پيش خضر بگفتم
شهپر عنقاش بر سهام برآمدگفت که نخل است رکن دين که ز نصرت
کار دو ملک از يک اهتمام برآمدمرغ بقا دان و نامه بخت کز اين دو
کز بر تختش سه چار گام برآمدمنبر تخت است و پير مشتري چرخ
کوکب بهروزي کرام برآمداي درت آن آسمان که از افق او
بوي مثلث به هر مشام برآمداز دم خلق تو در مسدس گيتي
کش ز شب و روز حام و سام برآمدملک تو کشتي است چرخ نوح کهن سال
چون تن عازر به يک قيام برآمدعيسي عهدي که از تو قالب ملکت
فلکه‌ي اين نيل گون خيام برآمدرو که ز ميخ سراي پرده‌ي قدرت
کو به سراب کف لام برآمدقدر محيط کفت جهان چه شناسد
مغز جعل را که با زکام برآمداز نفس مشک هيچ حظ و خبر نيست
برتن شير فلک جذام برآمداز سر تيغت که ماه ازوست برص دار
زآتش شمشير تو طعام برآمدخوان ددان را به کاسه‌ي سر اعدا
جان شياطين ز ازدحام برآمدبر درت از بس که جن و انس و ملک هست
گرد در مسجد الحرام برآمدگوئي کانبوه حافظان مناسک
نامه‌ي او عنبرين ختام برآمداز حرمت هر کبوتري که بپريد
گر چه ز من بود قعده رام برآمدسهم تو در زين کشيد پشت زمين را
کان خوي ازين مرکب جمام برآمدبحر محيط از زمين بزاد و عجب نيست
سلطنت از موضع السهام برآمدزايجه‌ي طالعت مطالعه کردم
صبح من از غم به رنگ شام برآمدآرزوي حضرت تو دارم اگر چه
نام من از نامه‌ي سقام برآمددر ره خدمت درست عهدم ليکن
از زر و سيم جهان حطام برآمدهست نيازم ز جان و آن دگر کس
تحفه بزرگ است از آن به وام برآمدگوهر جان وام کردم از پي تحفه
واحزن از جان بوتمام برآمدپيش چنين تحفه کو تميمه‌ي عقل است
گوهرش از نطفه‌ي حرام برآمدگوهر سحر حلال من شکند آنک
بر سمت شاعريش نام برآمددزد بيان من است هر که در اين عهد
هر نفسي آميني از عوام برآمدنيم شبت چون صف خواص دعا گفت
کامه‌ي صد جان مستهام برآمدباد جهانت به کام کز ظفر تو
مدت عمرت هزار عام برآمدملک جهان ران که بر صحيفه‌ي ايام
خنده‌ي صبح از دهان جام برآمدجام طرب کش که صبح کام برآمد
دم زد و بوي ميش ز کام برآمدصبح فلک بين که بر موافقت جام
نقش سه شش بر سه زخم کام برآمدمهره‌ي شادي نشست و ششدره برخاست
عده‌ي خاتون خم تمام برآمدداو طرب کن تمام خاصه که اکنون
نامزد خرمي به بام برآمدما و شکر ريز عيش کز در خمار
نغمه‌ي گلبام وقت بام برآمدساغر گلفام خواه کز دهن کوس
کز دهنش ناله‌ي حمام برآمدبلبله کبکي است خون گرفته به منقار
ارزن زرينش از مسام برآمدگاو سفالين که آب لاله‌ي تر خورد
بوي گل و مشکبيد خام برآمدزآن مي گلگون که بيد سوخته پرورد
جام چو کشتي کش خرام بر آمددر صف دريا کشان بزم صبوحي
کابرش روز آتشين ستام برآمدخوان صبوحي به شيب مقرعه کن لاش
روز ندانم که از کدام برآمدبود فلک جام رنگ و جام فلک سان
خنجر آقسنقر از نيام برآمددست قراسنقر فلک سپر افکند
از سه زبان راز آن پيام برآمدگوش رباب از هوا پيام طرب داشت
چون مه نو کز خط ظلام برآمدحلقه‌ي ابريشم است موي خوش چنگ
ناله‌ي مجنون ز چنگ رام برآمدگر چه تن چنگ شبه ناقه‌ي ليلي است
ناله نه از ناقه از زمام برآمدبيست و چهارش زمام ناقه و ليکن
بانگش از آهنگ ده غلام برآمدناي چو شه زاده‌ي حبش که ز نه چشم
چون گهر عقد يک نظام برآمداز پي دستينه‌ي رباب کف مي
سيم و زر از ساغر و مدام برآمدبهر حلي‌هاي گوش و گردن بر بط
تهنيت شاه را مدام برآمداز حيوان شکار گاه دف آواز


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.