نيست در خاک بشر تخم کرم

نيست در خاک بشر تخم کرم شاعر : خاقاني مدد از ديده به باران چکنم؟ نيست در خاک بشر تخم کرم فتح باب از نم مژگان چکنم؟ شوره خاکي را کز تخم تهي است پر طاووس، مگس ران چکنم؟ جوهر حس بر هر خس چه برم؟ گرنه آبم خس الوان چکنم؟ چند نان ريزه‌ي خوان‌هاي خسان شير از انگشت مزم، نان چکنم؟ بسته‌ي غار اميدم چو خليل بر سر سوزن طفلان چکنم؟ همچو ماهي سر خويش از پي نان آب رو ريزد بر نان چکنم؟ گوئيم نان ز در سلطان جوي بوسه زن بر در سلطان چکنم؟ لب...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نيست در خاک بشر تخم کرم
نيست در خاک بشر تخم کرم
نيست در خاک بشر تخم کرم

شاعر : خاقاني

مدد از ديده به باران چکنم؟نيست در خاک بشر تخم کرم
فتح باب از نم مژگان چکنم؟شوره خاکي را کز تخم تهي است
پر طاووس، مگس ران چکنم؟جوهر حس بر هر خس چه برم؟
گرنه آبم خس الوان چکنم؟چند نان ريزه‌ي خوان‌هاي خسان
شير از انگشت مزم، نان چکنم؟بسته‌ي غار اميدم چو خليل
بر سر سوزن طفلان چکنم؟همچو ماهي سر خويش از پي نان
آب رو ريزد بر نان چکنم؟گوئيم نان ز در سلطان جوي
بوسه زن بر در سلطان چکنم؟لب خويش از پي نان چون دو نان
در سر کار دهن جان چکنم؟همچو زنبور دکان قصاب
عقل را سخره‌ي فرمان چکنم؟پيش هر خس چو کرم فرمان يافت
گل شکرهاي صفاهان چکنم؟تب زده زهر اجل خورد و گذشت
با چنين مملکه طغيان چکنم؟تاج خرسنديم استغنا داد
بر چنين مائده کفران چکنم؟نعمتي بهتر از آزادي نيست
خشک دارد سر پستان چکنم؟مادر بخت فسرده رحم است
چون نيابم نم نيسان چکنم؟آب چون نار هم از پوست خورم
چون جهان راست زمستان چکنم؟از درون خانه کنم قوت چو نحل
روح را طعمه‌ي ارکان چکنم؟سنگ بر شيشه‌ي دل چون فکنم
نوح را غرقه‌ي طوفان چکنم؟آتش اندر تن کشتي چه زنم
در عري‌خانه‌ي خذلان چکنم؟شاه دل را که خرد بيدق اوست
عقل را طفل دبستان چکنم؟ني‌ني آزادم ازين لوح دورنگ
محو کرد آيت ايشان چکنم؟چون رسيد آيت روز آيت شب
دل از آنچ آيد شادان چکنم؟طبع غمگين چکنم ز آنچه گذشت
عيش ده روزه به زندان چکنم؟هست نه شهر فلک زندانم
دخل يک هفته‌ي دهقان چکنم؟کم زنم هفت ده خاکي را
ننگ خشک و تر کيهان چکنم؟همتم بر کيهان خوردآب
در دکان کوره و سندان چکنم؟کاوه‌ام پتک زنم بر سر ديو
چون مرا آن نشد آسان چکنم؟خادمانند و زنان دولت‌يار
کاملم ميل به نقصان چکنم؟دولت از خادم و زن چون طلبم
شغل سگ‌ساري و دستان چه کنم؟پيش تند استر ناقص چو شگال
طعمه زين کاسه‌ي گردان چکنم؟چيست جز خاک در اين کاسه‌ي چرخ
گرد کام اين همه جولان چکنم؟همه ناکامي دل کام من است
با امل دست به پيمان چکنم؟من به همت نه به آمال زيم
بقم و نيل به دکان چکنم؟عيسيم رنگ به معجز سازم
هم سفرخانه‌ي احزان چکنم؟هم عراق آفت شروان چه کشم
خيروان است شرف وان چکنم؟گر شرف وان به مثل شروان نيست
بي‌دل و يار به شروان چکنم؟چون به شروان دل و ياريم نماند
گل فرو ريخت گلستان چکنم؟مه فرو رفت منازل چه برم
برج بي‌کوکب رخشان چکنم؟درج بي‌گوهر روشن به چه کار
زحمت ساحل عمان چکنم؟چو به دريا نه صدف ماند و نه در
نقش مشکوي و شبستان چکنم؟رفت شيرين ز شبستان وفا
يمن و شام و خراسان چکنم؟چون نه شعري نه سهيل است و نه مهر
وصلت مهر سليمان چکنم؟فرقت شهد مرا سوخت چو موم
طلب چشمه‌ي حيوان چکنم؟چون منم گرگ گزيده ز فراق
دل نفرمايد، درمان چکنم؟آه و دردا که به شروان شدنم
هست نان پاره فراوان چکنم؟گرچه اينجام ز خاقان کبير
ياد نان پاره‌ي خاقان چکنم؟آب شروان به دهان جون زده‌ام
غربت اوليتر از اوطان چکنم؟چون مرا در وطن آسايش نيست
چون نيم جغد به ويران چکنم؟دو سه ويرانه در اين شهر مراست
نه سدير است و نه غمدان چکنم؟آن همه يک دو سه دير غم دان
چون سپردمش به يزدان چکنم؟ليک نيم آدمي آنجاست مرا
باز تسليم دگرسان چکنم؟اولش کردم تسليم به حق
لب به فرياد نفس‌ران چکنم؟غصه بندد نفس افغان چکنم؟
عمر در کار رصدبان چکنم؟غم ز لب باج نفس مي‌گيرد
دست ندهد، طلب آن چکنم؟نامرادي است چو معلوم اميد
چون نرانند به ديوان چکنم؟مشرفان قدرم حسب مراد
واگشادن همه نتوان چکنم؟رشته‌ي جان مرا صد گره است
نگشايند به دندان چکنم؟دوستانم گره رشته‌ي جان
چون نبينم سر و سامان چکنم؟کار خود را ز فلک همچو فلک
قد و رخسار فلک‌سان چکنم؟از خم پشت و نقطهاي سرشک
دفع اين افعي پيچان چکنم؟فلک افعي زمرد سلب است
زاستخوان بيهده خفتان چکنم؟دور باش دهنش را چو کشف
نسبت جور به دوران چکنم؟ايمه دوران چو من آسيمه‌سر است
دل ز چرخ اين همه نالان چکنم؟چرخ چون چرخ زنان نالان است
همچو شب سوخته دامان چکنم؟چرخ را هر سحر از دود نفس
چون شفق سرخ گريبان چکنم؟خاک را هر شبي از خون جگر
چون تيمم‌گه عطشان چکنم؟ز آتشين آه بن دريا را
من تيمم به بيابان چکنم؟هفت دريا گرو چشم من است
زله‌ي همت ازين خوان چکنم؟قوتم از خوان جهان خون دل است
ديده از غم نمک افشان چکنم؟چون بر اين خوان نمک بي‌نمکي است
گر نمک نيستم افغان چکنم؟بر سر آتش از اين بي‌نمکي
ذم اهليت اخوان چکنم؟چون به گيتي نه وفا ماند و نه اهل
خضرم از خوان خضر خان چکنم؟خوان گيتي همه قحط کرم است
خواجه چنين باشد اين خوان چکنم؟هر شبانگه پر و هر صبح تهي است


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.