در اين دامگاه ارچه همدم ندارم

در اين دامگاه ارچه همدم ندارم شاعر : خاقاني بحمدالله از هيچ غم غم ندارم در اين دامگاه ارچه همدم ندارم که کس را در اين باب محرم ندارم مرا با غم از نيستي هست سري سر صحبت خويشتن هم ندارم ندارم دل خلق و گر راست خواهي سر خويشي هر دو عالم ندارم چو از عالم خويش بيگانه گشتم که از هيچ مخلوق همدم ندارم به سيمرغ مانم ز روي حقيقت که اين هر دو معني ازو کم ندارم به نام و به وحدت چنو سر فرازم که حاجت به حوا و آدم ندارم مرا کشت زاري است در طينت...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
در اين دامگاه ارچه همدم ندارم
در اين دامگاه ارچه همدم ندارم
در اين دامگاه ارچه همدم ندارم

شاعر : خاقاني

بحمدالله از هيچ غم غم ندارمدر اين دامگاه ارچه همدم ندارم
که کس را در اين باب محرم ندارممرا با غم از نيستي هست سري
سر صحبت خويشتن هم ندارمندارم دل خلق و گر راست خواهي
سر خويشي هر دو عالم ندارمچو از عالم خويش بيگانه گشتم
که از هيچ مخلوق همدم ندارمبه سيمرغ مانم ز روي حقيقت
که اين هر دو معني ازو کم ندارمبه نام و به وحدت چنو سر فرازم
که حاجت به حوا و آدم ندارممرا کشت زاري است در طينت دل
که پرواي موسي و بلعم ندارممرا عز و ذلي است در راه همت
قد خويش چون ماه نو خم ندارمبه پيش کس از بهر يک خنده‌ي خوش
دگر جامه‌ي حرص معلم ندارمچو در سبز پوشان بالا رسيدم
سزد گر ز مشک عمل شم ندارمبه کافور عزلت خنک شد دل من
تمناي جلاب و مرهم ندارمدهان خشک و دل خسته‌ام ليکن از کس
يکي لقمه بي‌شربت سم ندارمبه پا ز هر کس نگرم گرچه بر خوان
به باد طمع طبع خرم ندارمبه ديو امل عقل غره نسازم
سليمان نيم حکم و خاتم ندارممرا باد و ديو است خارم اگرچه
گر اسباب دنيا فراهم ندارمپياده نباشم ز اسباب دانش
اگر ساخت درخورد ادهم ندارمهنر درخور معرکه دارم آخر
چو مرد از پسش هيچ ماتم ندارماز آنم به ماتم که زنده است نفسم
از آن ديده را هيچ بي‌نم ندارمگلستان جان آرزومند آب است
طربگاه جز هفت طارم ندارمچو از حبس اين چار ارکان گذشتم
که بند قفس سخت محکم ندارماگرچه بريده پرم، جاي شکر است
به از قبه‌ي چرخ اعظم ندارمبرآرم پر و برپرم کشيانه
مصمم از اين کلبه‌ي غم ندارمنه خاقانيم گر همي عزم تحويل
چرا عزم رفتن مصمم ندارممرا پاي بسته است خاقاني ايدر
ز درگاه صدر معظم ندارمهمانا که اين رخصت از بهر خدمت
امامت جز او را مسلم ندارمامام امم ناصر الدين که در دين
صفات براهيم ادهم ندارمبراهيم خوش‌نام کز مدحش الا
که در کون جز تو مقدم ندارمفلک خورد سوگند بر همت او
کمال تو را هيچ مبهم ندارمز خصمي که ناقص فتاده است نفسش
تو را کم ز عيسي مريم ندارمگر او هست دجال خلقت برغمش
زمرد جز از بهر ارقم ندارموگر فعل ارقم کند من که چرخم
در آفاق يک حرف معجم ندارمزهي دين طرازي که بي‌نقش نامت
به چشم سعادت درون نم ندارماز آنگه که خاک درت سرمه کردم
دم مدح رانم سر ذم ندارماگرچه ز انصاف با دشمن و دوست
که طبع هنر کم ز ضيغم ندارمبه دنبال تو چون سگي برنيايم
که رخشي سزاوار رستم ندارماگر تن به حضرت نيارم عجب ني
که آلوده‌ام روي زمزم ندارمرخ از آب زمزم نشويم ازيرا
زبان بر ثناي دمادم ندارمز صدر تو گر غائبم جز به شکرت
اگرچه دعاي مقسم ندارمدعاهات گفتم به خيرات بپذير


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.