ضمان‌دار سلامت شد دل من

ضمان‌دار سلامت شد دل من شاعر : خاقاني که دار الملک عزلت ساخت مسکن ضمان‌دار سلامت شد دل من چو صبح صادقم دل گشت روشن امل چون صبح کاذب گشت کم عمر به رستم رسته گشت از چاه بيژن به وحدت رستم از غرقاب وحشت چو گشتم ز انده عزلت ممکن شدستم ز انده گيتي مسلم نشايد کوفت آهن جز به آهن نشايد بردن انده جز به اندوه اگر شد مادر گيتي سترون دلم آبستن خرسندي آمد چو ديده رفت چه روز و چه روزن چو حرص آسود چه روزه چه روزي چو دل خرسند شد گو خاک خور تن...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ضمان‌دار سلامت شد دل من
ضمان‌دار سلامت شد دل من
ضمان‌دار سلامت شد دل من

شاعر : خاقاني

که دار الملک عزلت ساخت مسکنضمان‌دار سلامت شد دل من
چو صبح صادقم دل گشت روشنامل چون صبح کاذب گشت کم عمر
به رستم رسته گشت از چاه بيژنبه وحدت رستم از غرقاب وحشت
چو گشتم ز انده عزلت ممکنشدستم ز انده گيتي مسلم
نشايد کوفت آهن جز به آهننشايد بردن انده جز به اندوه
اگر شد مادر گيتي ستروندلم آبستن خرسندي آمد
چو ديده رفت چه روز و چه روزنچو حرص آسود چه روزه چه روزي
چو دل خرسند شد گو خاک خور تناز آتش طعمه خواهم داد دل را
به خوان همتم مرغ مسمنببين هر شام‌گاهي نسر طائر
مرا بر خاتم دل شد مبينسليمان‌وار مهر حسبي الله
نه بر خصمان سنان سازم چو سوسننه با ياران کمر بندم چو غنچه
وگر سازد طنابم طوق گردننخواهم چارطاق خيمه‌ي دهر
دهان مار چون سازم نشيمنمرا يک گوش ماهي بس بود جاي
بدان تا نشنوم نيرنگ اين زنجهان انباشت گوش من به سيماب
از آن طوفان همي بارم به دامنمرا دل چون تنور آتشين شد
همه آفاق شد بيجاده معدندر اين پيروزه طشت از خون چشمم
لبالب بودي از خون دل مناگر نه سرنگونسارستي اين طشت
مگس در گلشن و عنقا به گلخنمن اندر رنج و دونان بر سر گنج
اگرچه مبدع فحلم در اين فنعجب ترسانم از هر ماده طبعي
که چون ايام بودم تند و توسنلگامم بر دهان افکند ايام
کزو شد مهره‌ي حکمت معينزبان مار من يعني سر کلک
که خيل مور، کژدم راست دشمنکشد چون مور بر کژدم دلان خيل
نيابي جز مرا نثري مبرهننبيني جز مرا نظمي محقق
نيريزد جز درخت مصر روغننيازد جز درخت هند کافور
نه عقد من به در کس مزيننه نظم من به بيت کس مزور
نه عيسي را عقاقير است و هاوننه پيش من دواوين است و دفتر
زبان من شبان واد ايمنضمير من امير آب حيوان
نقط‌هاي سر کلک من ارزنکبوتر خانه‌ي روحانيان را
عروس خاطرم را وقت زادنسفال نو شود گردون چو باشد
همي بارم ز خاطر سلوي و منبراي قحط سال اهل معني
سرايد شعر من بر ساز ارغناگر ناهيد در عشرتگه چرخ
دهد مريخ حالي تيغ و جوشنببخشد مشتري دستار و مصحف
بر اين نطقند منکر چند الکنازين نورند غافل چند اعمي
وزاين جوقي سرابيلي برزنازين مشتي سماعيلي ايام
نعايم‌وار آتش‌خوار و ريمنهمه قلب وجود و شوله‌ي عصر
کنون سر يافته يعني نهنبنهمه چون ديگ بي‌سر زاده اول
چو دمسيجه همه دم بر زمين زنچون موسيجه همه سر بر هواکش
که از سوراخ قيمت يافت سوزنهمه بي‌مغز و از بن يافته قدر
نهند آنگاه تهمت بر تهمتنعمود رخش را سازند قبله
به اسناد و بقال و قيل و عن‌عنحديث کوفيان تلقين گرفته
دو استاد اين ز تبريز آن ز زوزنلقبشان در مصادر کرده مفعول
که سرياني است نامش خرخجيونفرنجک وارشان بگرفته آن ديو
نداند فهم آن بهمن ز بهمننداند طبع اين حاشا ز حاشا
وليک از شاخ بختم ميوه افکنيکايک ميوه دزد باغ طبعم
به ترکي چرخشان گويد که سن‌سنمرا در پارسي فحشي که گويند
به گرد من کجا يارند گشتنچو من لاحول کردم طاعنان را
نه جنگ حيز جويد گيو و بهمننه من دنبالشان دارم به پاسخ
که از آتش نبيند هيچ خرمنز تف آه من آن ديد خواهد
که نکند هيچ غضبان و فلاخنکه با فيل آن کند طير ابابيل
به گرد ربع مسکون يافت مسکنتب ربع آمد ايشان را که نامم
نگون سار آمد اصنام برهمنعجب نه گر شب ميلاد احمد
بر اين کرکس شعاران بال بشکنتوئي خاقانيا سيمرغ اشعار
بروت روبهان دارند، برکندهان ابلهان دارند، بر دوز
کنند از سبلت روباه درزنبراي آنکه خرازان گه خرز
لعاب طبع گرداگرد مي تنچو شير از بهر صيد گاو ساران
جفا بسيار کش زين سبز گلشنوفا اندک طلب زين ديو مردم
که درگاه رسول اعلا و اعلنبه درگاه رسول الله بنه بار
که عين رحمت است از فضل ذوالمنمراد کاف و نون طاها و ياسين
کليد هشت شادروان ادکنبه دستش داده هفت ايوان اخضر


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.