در کام صبح از ناف شب مشک است عمدا ريخته

در کام صبح از ناف شب مشک است عمدا ريخته شاعر : خاقاني گردون هزاران نرگسه از سقف مينا ريخته در کام صبح از ناف شب مشک است عمدا ريخته بر شب شبيخون ساخته، خونش به عمدا ريخته صبح است گل‌گون تاخته، شمشير بيرون آخته خون شب است اين بي‌گمان بر طاق خضرا ريخته کيمخت سبز آسمان، دارد اديم بي‌کران زهره شکاف افتاده شب، وز زهره صفرا ريخته صبح آمده زرين سلب، نوروز نوراهان طلب خون سياوشان نگر، بر خاک و خارا ريخته شب چاه بيژن بسته سر، مشرق گشاده زال زر مي‌شمع...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
در کام صبح از ناف شب مشک است عمدا ريخته
در کام صبح از ناف شب مشک است عمدا ريخته
در کام صبح از ناف شب مشک است عمدا ريخته

شاعر : خاقاني

گردون هزاران نرگسه از سقف مينا ريختهدر کام صبح از ناف شب مشک است عمدا ريخته
بر شب شبيخون ساخته، خونش به عمدا ريختهصبح است گل‌گون تاخته، شمشير بيرون آخته
خون شب است اين بي‌گمان بر طاق خضرا ريختهکيمخت سبز آسمان، دارد اديم بي‌کران
زهره شکاف افتاده شب، وز زهره صفرا ريختهصبح آمده زرين سلب، نوروز نوراهان طلب
خون سياوشان نگر، بر خاک و خارا ريختهشب چاه بيژن بسته سر، مشرق گشاده زال زر
مي‌شمع روح افروخته نقل مهيا ريختهمستان صبوح آموخته وز مي‌فتوح اندوخته
کف بر قدح دردانه‌ها از عقد حورا ريختهرضوان کده خم خانه‌ها، حوض جنان پيمانه‌ها
گردون ز پستان کرم شير مصفا ريختهمرغ از شبستان حرم، ميوه ز بستان ارم
ساقي به کار آب در آب محابا ريختهزر آب ديدي مي‌نگر، مي‌برده کار آب زر
از دست‌ها جام سراب افتاده صهبا ريختهبادام ساقي مست خواب از جرعه شادروان خراب
آن آبروي کار ما نگذاشت الا ريختهاي صبح خيزان مي کجا، آن عقل ما را خون‌بها
ور نيم منقار دگر، ياقوت حمرا ريختهمرغ صراحي کنده پر، برداشته يک نيمه سر
آن پير دهقان در دهيد از شاخ برنا ريختههين جام رخشان دردهيد آزاده را جان دردهيد
ما زير پاي دوستان زر پيل بالا ريختهزر دوست از دست جهان در پاي پيل افتاده دان
در ششدر عذرا وشي، صد خصل عذرا ريختهسرمست عشق سرکشي، خاکستري در آتشي
وقت مسيح يکشبه، در پاي ترسا ريختهخورده به رسم مصطبه، مي در سفالين مشربه
بر زخمه‌ي سحر آفرين، شکر ز آوا ريختهطاق ابروان رامش گزين، در حسن طاق و جفت کين
اصلع سري کش هر نفس، موئي است در پا ريختهچنگي طبيب بوالهوس، بگرفته زالي را مجس
ناخن بر آن خطها برش، وقت محاکا ريختهربعي نموده پيکرش، خطهاي مسطر در برش
چون تندر اندر مرغزار جاني به هرجا ريختهمهري يکي پير نزار، آوا برآورده به زار
هر تار ازو طوبي شمر صد ميوه هر تا ريختهوان هشت تا بربط نگر جان را بهشت هشت در
هم استخوانش سرمه‌دان، هم گوشت ز اعضا ريختهوان ني چو مار بي‌زبان، سوراخ‌ها در استخوان
ما خون صافي را به کف، از حلق شيدا ريختهوان چون هلالي چوب دف، شيدا شده خم کرده کف
وز گور و آهو در برش، صيد آشکارا ريختهاز پوست آهو چنبرش، آهو سريني همبرش
در کاسه‌ي سرها نگر زان کاسه حلوا ريختهکاسه‌ي رباب از شعر تر، بر نوش قول کاسه‌گر
خاقاني اينک جوهري، درهاي بيضا ريختهراوي ز درهاي دري، دلال و دلها مشتري
پس باز بگشاده ز هم، بر شاه والا ريختهدر دري را از قلم، در رشته‌ي جان کرده ضم
چون زير دستان آمده بر شه ثريا ريختهزهره غزل‌خوان آمده، در زير و دستان آمده
باران جود از ابر کف شرقا و غربا ريختهخاقان اکبر کز شرف هستش سلاطين در کنف


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط