دي جدل با معطلي کردم شاعر : خاقاني که ز توحيد هيچ ساز نداشت دي جدل با معطلي کردم که ز ايمان بر او طراز نداشت آستين فضول ميافشاند که سلاحي بجز مجاز نداشت آخرش هم مصاف بشکستم بد او جز خداي باز نداشت نيک دور از خداي بود ز من بر کسي کو به تو نياز نداشت بينيازا تو نصرتم دادي