تا دل و دين تو تبه نکنند | | از بدان نيک ترس خاقاني |
تا پليدانت خاک ره نکنند | | با خدا اعتقاد پاکان دار |
تا خط عمر تو سيه نکنند | | بر تن دين مدار خال سپيد |
جز شناعت به روي مه نکنند | | مشکن از طعن ناکسان که سگان |
جز بر انصاف تکيهگه نکنند | | بده انصاف خود که دينداران |
کاهل اخلاص خود گنه نکنند | | به گناهي ز مخلصان مازار |
ياد مهر تو مه به مه نکنند | | دوستانت خواص به، که عوام |
ماه نو بنگرند و خه نکنند | | ماه نو را چه نقص اگر گبران |
اره بر سر براني اه نکنند | | گر چو جمشيد جمع خاصان را |
تات چون سايه وقف چه نکنند | | غمز کاره مباش چو خورشيد |
گه کنند احتمال و گه نکنند | | شوخ روئي مکن که پاک دلان |
تات چون زر اسير گه نکنند | | بيش چون نقره بوي دار مباش |
درجهاش را ز يک به ده نکنند | | باش يک دل که هرکه يک دل نيست |
خطبهي شهر بر دو شه نکنند | | از دو دل دم مزن که در يک ملک |
سرت بيمغز چون کله نکنند | | سر ميفراز تا کله داران |
درس والتين پي شره نکنند | | به غرض دوستي مکن که خواص |
تات بيآب تر ز که نکنند | | با مهان آب زير کاه مباش |
جز پسين جاي پيشگه نکنند | | پس نشين از صدور کز کشتي |
که جبا را سر سپه نکنند | | چون کني دوستي دلير درآي |
که رخ و فيل کار شه نکنند | | از خسان همت کسان مطلب |
تا به چشم کژت نگه نکنند | | با سران گوش راست گير به دست |