اي خواجه حساب عمر برگير

اي خواجه حساب عمر برگير شاعر : خاقاني زين خط دو رنگ شام و شبگير اي خواجه حساب عمر برگير حاصل چه ازين سراي تزوير جز خط مزور شب و روز خوابي است حيات و مرگ، تعبير خواني است جهان و زهر، لقمه تا کي بود اشک و نوحه بر خير خاقاني از انده رشيدت در يوسف تو نکرد تاثير کاين نوحه‌ي نوح و اشک داود فرزند تو را به گاه تصوير جاني ز تو بستدند و دادند اين جان به تو باز داد تقدير فرزند که از تو بستد ايام اين سود بدان زيان همي گير او زود شد و...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اي خواجه حساب عمر برگير
اي خواجه حساب عمر برگير
اي خواجه حساب عمر برگير

شاعر : خاقاني

زين خط دو رنگ شام و شبگيراي خواجه حساب عمر برگير
حاصل چه ازين سراي تزويرجز خط مزور شب و روز
خوابي است حيات و مرگ، تعبيرخواني است جهان و زهر، لقمه
تا کي بود اشک و نوحه بر خيرخاقاني از انده رشيدت
در يوسف تو نکرد تاثيرکاين نوحه‌ي نوح و اشک داود
فرزند تو را به گاه تصويرجاني ز تو بستدند و دادند
اين جان به تو باز داد تقديرفرزند که از تو بستد ايام
اين سود بدان زيان همي گيراو زود شد و تو دير ماندي
وز غصه‌ي نکايت دشمن جگر مخورخاقانيا به تقويت دوست دل مبند
بر کس گمان به دوستي و دشمني مبرچون شد تو را يقين که بد و نيک ز ايزد است
آنجا که حق به عين قبولت کند نظراي مرد دوستان چه و از دشمنان چه باک
دشمن نمايد و نبرد دوستي بسربر هيچ دوست تکيه مزن کو به عاقبت
هم باز گردد و شود از دوست دوست‌تروز هيچ دشمني مشکن کو از آن قدم
دشمن به عيب کردنت افزون کند هنرگر دوست از غرور هنر بيندت نه عيب
بيني غرور دوست، شوي پست و مختصرترسي ز طعن دشمن و گردي بلند نام
کو نردبان توست به بام کمال برآن طعن دشمن است تو را دوستي عظيم
پس دشمن است دوست به تحقيق درنگرپس دوست دشمن است به انصاف بازبين
با هرکه دشمني کني از جان مکن خطربا هرکه دوستي کني از دل مکن غلو
از عادت يهود و نصاري دهد خبرکه آن دوستي و دشمني کاين چنين بود
وز دشمني مسيح يهودي است در سقرکز دوستي مسيح نصاري است در سعير
از گفته‌ي نصاري هم مي‌کند حذرگرچه مسيح را حذر است از دم يهود
اما حجالت دم ابن‌اللهي بترطعن حرام زادگي ارچه بد است بد
آن عقل را نتيجه‌ي ديوانگي شمرگر عقلت اين سخن نپذيرد که گفته‌ام
قدر عيسي کي نهد دجال ناموزون کورعيسي دورانم و اين کور شد دجال من
هم بسوزم هم بريزم جان کور و خون کوربر سر راهم چو بازآيم ز اقليم عراق
تو در ايشان به مهتر منگرگر کهان مه شدند خاقاني
هم بدان چشم کهتري منگرکهتري را که مهتري باشد
در بزرگيش سرسري منگرخرد شاخي که شد درخت بزرگ
در عزيزيش منکري نگرهر ذليلي که حق عزيز کند
عمل دست سامري منگرگاو را چون خدا به بانگ آورد
کاهل کم داري آشنا کمترعذر داري بنال خاقاني
دوستانت ز کيميا کمتردشمنانت ز خاک بيشترند
کز عشيرت علي است فاضل‌ترعلوي دوست باش خاقاني
نيک‌تر دان ز خلق و عادل‌ترهرکه بد بيني از نژاد علي
نيکشان از فرشته کامل‌تربدشان بهتراز همه نيکان


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط