چو بر قمر ز شب عنبري نقاب انداخت

چو بر قمر ز شب عنبري نقاب انداخت شاعر : خواجوي کرماني دل شکسته ما را در اضطراب انداخت چو بر قمر ز شب عنبري نقاب انداخت که ديده بود که ما را درين عذاب انداخت بخون ديده‌ي ما تشنه شد جهان و رواست ببرد آبم و خون در دل کباب انداخت کباب شد دلم از سوز سينه و آتش عشق بقصد خونم ازينسان سپر بر آب انداخت چه ديده ديده‌ي خونبار من که يکباره مرا که زلف تو در حلق جان طناب انداخت دل ار بلحقه‌ي شوريدگان کشد چه عجب ز اشک در قدح آبگون شراب انداخت بيا که...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چو بر قمر ز شب عنبري نقاب انداخت
چو بر قمر ز شب عنبري نقاب انداخت
چو بر قمر ز شب عنبري نقاب انداخت

شاعر : خواجوي کرماني

دل شکسته ما را در اضطراب انداختچو بر قمر ز شب عنبري نقاب انداخت
که ديده بود که ما را درين عذاب انداختبخون ديده‌ي ما تشنه شد جهان و رواست
ببرد آبم و خون در دل کباب انداختکباب شد دلم از سوز سينه و آتش عشق
بقصد خونم ازينسان سپر بر آب انداختچه ديده ديده‌ي خونبار من که يکباره
مرا که زلف تو در حلق جان طناب انداختدل ار بلحقه‌ي شوريدگان کشد چه عجب
ز اشک در قدح آبگون شراب انداختبيا که ساقي چشمم بياد لعل لبت
نمود طلعت و آتش در آفتاب انداختعروس مهوش ساغر نگر که وقت صبوح
خروش دردل نالنده‌ي رباب انداختگذشت نغمه‌ي مطرب ز ابر و غلغل ما
که مهر در قدح زر شراب ناب انداختچو زهره ديد رخ زرد و اشک خواجو گفت


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط