ما هم از شب سايبان برآفتاب انداختست

ما هم از شب سايبان برآفتاب انداختست شاعر : خواجوي کرماني سروم از ريحان تر برگل نقاب انداختست ما هم از شب سايبان برآفتاب انداختست سنبل سيراب را در پيچ وتاب انداختست برکنار لاله‌زار عارضش باد صبا يک بيک در حلق جانم چون طناب انداختست حلقه‌هاي جعد چين بر چين مه‌فرساي را برکنار دانه دام از مشک ناب انداختست تا کند مرغ دلم را چون کبوتر پاي بند همچو دزدان بسته و برآفتاب انداختست آندو هندوي سيه کار کمند انداز را حلقه وارم بردر آيا از چه باب انداختست...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ما هم از شب سايبان برآفتاب انداختست
ما هم از شب سايبان برآفتاب انداختست
ما هم از شب سايبان برآفتاب انداختست

شاعر : خواجوي کرماني

سروم از ريحان تر برگل نقاب انداختستما هم از شب سايبان برآفتاب انداختست
سنبل سيراب را در پيچ وتاب انداختستبرکنار لاله‌زار عارضش باد صبا
يک بيک در حلق جانم چون طناب انداختستحلقه‌هاي جعد چين بر چين مه‌فرساي را
برکنار دانه دام از مشک ناب انداختستتا کند مرغ دلم را چون کبوتر پاي بند
همچو دزدان بسته و برآفتاب انداختستآندو هندوي سيه کار کمند انداز را
حلقه وارم بردر آيا از چه باب انداختستمنکه چون زلفش شدم سرحلقه‌ي شوريدگان
چون بخونريزي سپر بر روي آب انداختستمردم چشم ار ز چشم من بيفتد دور نيست
گوئيا بيهوش دارو در شراب انداختستساقي مستان که هوش مي پرستان مي‌برد
دل چو دريا کرده و خر در خلاب انداختستدر رهش خواجو بب ديده و خون جگر


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط