ما هم از شب سايبان برآفتاب انداختست شاعر : خواجوي کرماني سروم از ريحان تر برگل نقاب انداختست ما هم از شب سايبان برآفتاب انداختست سنبل سيراب را در پيچ وتاب انداختست برکنار لالهزار عارضش باد صبا يک بيک در حلق جانم چون طناب انداختست حلقههاي جعد چين بر چين مهفرساي را برکنار دانه دام از مشک ناب انداختست تا کند مرغ دلم را چون کبوتر پاي بند همچو دزدان بسته و برآفتاب انداختست آندو هندوي سيه کار کمند انداز را حلقه وارم بردر آيا از چه باب انداختست...