بتي که طره او مجمع پريشانيست شاعر : خواجوي کرماني لب شکر شکنش گوهر بدخشانيست بتي که طره او مجمع پريشانيست به کفر زلف سيه فتنهي مسلمانيست به عکس روي چو مه قبله مسيحائيست عجب مدار که اشکم چو لعل پيکانيست مرا که ناوک مژگانش از جگر بگذشت محققست که او ابن مقله ثانيست خطي که مردم چشمم نبشته است چو آب ز کفر زلف بتان در حجاب ظلمانيست دل شکسته که مجذوب سالکش خوانند مراد اهل نظر اتصال روحانيست نظر بعين طبيعت مکن که از خوبان چرا که چارهي ديوانگان...