آن نگيني که منش مي‌طلبم با جم نيست

آن نگيني که منش مي‌طلبم با جم نيست شاعر : خواجوي کرماني وان مسيحي که منش ديده‌ام از مريم نيست آن نگيني که منش مي‌طلبم با جم نيست ظاهرآنست که از نسل بني آدم نيست آنکه از خاک رهش آدم خاکي گرديست شاد از آنم که مرا از غم عشقش غم نيست گر چه غم دارم و غمخوار ندارم ليکن چون سگ از پيش براندند که اين محرم نيست دوش رفتم بدر دير و مرا مغبچگان مهره گر زانکه بدستست غم از ارقم نيست چه غم از دشمن اگر دست دهد صحبت دوست کي دهد ملک جمت دست اگر خاتم نيست ...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آن نگيني که منش مي‌طلبم با جم نيست
آن نگيني که منش مي‌طلبم با جم نيست
آن نگيني که منش مي‌طلبم با جم نيست

شاعر : خواجوي کرماني

وان مسيحي که منش ديده‌ام از مريم نيستآن نگيني که منش مي‌طلبم با جم نيست
ظاهرآنست که از نسل بني آدم نيستآنکه از خاک رهش آدم خاکي گرديست
شاد از آنم که مرا از غم عشقش غم نيستگر چه غم دارم و غمخوار ندارم ليکن
چون سگ از پيش براندند که اين محرم نيستدوش رفتم بدر دير و مرا مغبچگان
مهره گر زانکه بدستست غم از ارقم نيستچه غم از دشمن اگر دست دهد صحبت دوست
کي دهد ملک جمت دست اگر خاتم نيستدر چنين وقت که ديوان همه ديوان دارند
ليکن آن در که توئي طالب آن در يم نيستدر نياري بکف ار زانکه ز دريا ترسي
که جهان يکدم و آندم بجز از اين دم نيستمده از دست و غنيمت شمر اين يکدم را
روش تير از آنست که در وي خم نيستکژ مرو تا چو کمان پي نکنندت خواجو


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط