بر سر کوي خرابات محبت کوئيست

بر سر کوي خرابات محبت کوئيست شاعر : خواجوي کرماني که مرا بر سر آن کوي نظر بر سوئيست بر سر کوي خرابات محبت کوئيست وز ميان تن من تا بميانش موئيست دهنش يکسر مويست و ميانش يک موي نه کمانيست که شايسته‌ي هر بازوئيست ابروي او که ز چشمم نرود پيوسته که دلم خسته‌ي پيکان کمان ابروئيست مرهمي از من مجروح مداريد دريغ هر کسي را که در آفاق ببيني خوئيست گر من از خوي بد خويش نگردم چه عجب دوزخ آنست که خالي ز بهشتي روئيست ز آتش دوزخم از بهر چه مي‌ترسانيد...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بر سر کوي خرابات محبت کوئيست
بر سر کوي خرابات محبت کوئيست
بر سر کوي خرابات محبت کوئيست

شاعر : خواجوي کرماني

که مرا بر سر آن کوي نظر بر سوئيستبر سر کوي خرابات محبت کوئيست
وز ميان تن من تا بميانش موئيستدهنش يکسر مويست و ميانش يک موي
نه کمانيست که شايسته‌ي هر بازوئيستابروي او که ز چشمم نرود پيوسته
که دلم خسته‌ي پيکان کمان ابروئيستمرهمي از من مجروح مداريد دريغ
هر کسي را که در آفاق ببيني خوئيستگر من از خوي بد خويش نگردم چه عجب
دوزخ آنست که خالي ز بهشتي روئيستز آتش دوزخم از بهر چه مي‌ترسانيد
نکهت سنبل تر يا نفس گلبوئيستنسخه‌ي غاليه يا رايحه‌ي گلزارست
دست کوته کن ازو زانکه پريشان گوئيستهر که از زلف دراز تو نگويد سخني
مکنش هيچ ملامت که ملامت جوئيستاگر از کوي تو خواجو بملامت نرود


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط