ز عشق غمزه و ابروي آن صنم پيوست

ز عشق غمزه و ابروي آن صنم پيوست شاعر : خواجوي کرماني امام شهر بمحراب مي‌رود سرمست ز عشق غمزه و ابروي آن صنم پيوست خيال او گذر صبر بر دلم در بست جمال او در جنت بروي من بگشود که رفته است عنانم ز دست و تير از شست کنون نشانه‌ي تير ملامتم مکنيد مگر بجرعه‌ي دردي کشان باده پرست مرا چو مست بميرم بهيچ آب مشوي کسي که کرد صبوحي به بزمگاه الست برند دوش بدوشش بخوابگاه ابد که شمع شاديم از تند باد غم بنشست به جام باده چراغ دلم منور کن بسا که زلف...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ز عشق غمزه و ابروي آن صنم پيوست
ز عشق غمزه و ابروي آن صنم پيوست
ز عشق غمزه و ابروي آن صنم پيوست

شاعر : خواجوي کرماني

امام شهر بمحراب مي‌رود سرمستز عشق غمزه و ابروي آن صنم پيوست
خيال او گذر صبر بر دلم در بستجمال او در جنت بروي من بگشود
که رفته است عنانم ز دست و تير از شستکنون نشانه‌ي تير ملامتم مکنيد
مگر بجرعه‌ي دردي کشان باده پرستمرا چو مست بميرم بهيچ آب مشوي
کسي که کرد صبوحي به بزمگاه الستبرند دوش بدوشش بخوابگاه ابد
که شمع شاديم از تند باد غم بنشستبه جام باده چراغ دلم منور کن
بسا که زلف تو چشم دلاوران بشکستدر آن مصاف که چشم تو تيغ کينه کشيد
از آن چو شاخ گلش مي‌برند دست بدستبود لطايف خواجو بهار دلکش شوق


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.