خنک آن باد که باشد گذرش بر کويت شاعر : خواجوي کرماني روشن آن ديده که افتد نظرش بر رويت خنک آن باد که باشد گذرش بر کويت خاک آن باد شوم کو به من آرد بويت صيد آن مرغ شوم کو گذرد بر بامت زانکه پيوسته بود همره و هم زانويت زلف هندوي تو بايد که پريشان نشود خواب هاروت ببندد به فسون جادويت سحر اگر زانکه چنينست که من مينگرم روي آن آب که زنجير شود چون مويت بيم آنست که ديوانه شوم چون بينم شيرگيري کند و صيد پلنگ آهويت عين سحرست که هر لحظه بروبه بازي...