حلقهي لعل تو درج گهر آمد | | شکر تنگ تو تنگ شکر آمد |
بشکر خندهي شيرين چو در آمد | | لبت از تنگ شکر شور برآورد |
قامت خويشتنم در نظر آمد | | چونظر در خم ابروي تو کردم |
سيلم از خون جگر برکمر آمد | | چون ز عشق کمرت کوه گرفتم |
همه گويند که عمرت بسرآمد | | گردمي بر سر بالين من آئي |
عاقبت کام من خسته برآمد | | کامم اين بود که جان برتو فشانم |
گر چه پيکان غمش بر جگر آمد | | خواجو آن نيست که از درد بنالد |