کس حال من سوخته جز شمع نداند

کس حال من سوخته جز شمع نداند شاعر : خواجوي کرماني کو بر سر من شب همه شب اشک فشاند کس حال من سوخته جز شمع نداند کز سوخته حالي بمن سوخته ماند دلبستگي هست مرا با وي از آنروي ور تشنه شوم در نظرم سيل براند گر خسته شوم بر سر من زنده بدارد گر رشته‌ي جانست بهم در گسلاند زنجير دل تافته را در غم و دردم سر باختن و پاي فشردن که تواند بيرون ز من دلشده و شمع جگر سوز شبهاي غم هجر بپايان که رساند گر شمع چراغ دل من بر نفروزد از سوختن و ساختنم باز رهاند...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کس حال من سوخته جز شمع نداند
کس حال من سوخته جز شمع نداند
کس حال من سوخته جز شمع نداند

شاعر : خواجوي کرماني

کو بر سر من شب همه شب اشک فشاندکس حال من سوخته جز شمع نداند
کز سوخته حالي بمن سوخته مانددلبستگي هست مرا با وي از آنروي
ور تشنه شوم در نظرم سيل براندگر خسته شوم بر سر من زنده بدارد
گر رشته‌ي جانست بهم در گسلاندزنجير دل تافته را در غم و دردم
سر باختن و پاي فشردن که تواندبيرون ز من دلشده و شمع جگر سوز
شبهاي غم هجر بپايان که رساندگر شمع چراغ دل من بر نفروزد
از سوختن و ساختنم باز رهاندآنکس که چو شمعم بکشد در شب حيرت
هر کس که نويسد ز قلم خون بچکاندحال جگر ريش من و سوز دل شمع
کاندوه دل سوختگان سوخته دانداز شمع بپرسيد حديث دل خواجو


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط