اگر ز پيش براني مرا که برخواند اگر ز پيش براني مرا که برخواندشاعر : خواجوي کرماني وگر مراد نبخشي که از تو بستانداگر ز پيش براني مرا که برخواندکه سوز آتش پروانه شمع ميداندبدست تست دلم حال او تو ميدانيخبر بريد بدهقان که سرو ننشاندچه اوفتاد که آن سرو سيمتن برخاستمگر خداي تعالي بلا بگرداندبرفت آنکه بلاي دلست و راحت جانگر او بجلوه گري آستين بر افشاندچراغ مجلس روحانيون فرو ميردگر ابن مقله ببيند در آن فرو ماندتحيتي که فرستاده شد بدان حضرتکه هر کسش که ببيند چو آب برخواندبه خون ديده از آن رو نوشتهام روشنچگونه آتش سوزان به ني بپوشانددبير سردلم فاش کرد و معذورستاگر بکوه رسد سنگ را بغلتاندسرشک ديدهي خواجو چنين که ميبينم