سوي ديرم نگذارند که غيرم دانند

سوي ديرم نگذارند که غيرم دانند شاعر : خواجوي کرماني ور سوي کعبه شوم راهب ديرم خوانند سوي ديرم نگذارند که غيرم دانند چون شدم کشته ز تيغم به چه مي‌ترسانند زاهدان کز مي و معشوق مرا منع کنند چون سر زلف پريشان تو سرگردانند روي بنماي که جمعي که پريشان تواند کان دو زلف سيهش سلسله مي‌جنبانند دل ديوانه‌ام از بند کجا گيرد پند که رقيبان تو دانم که پري دارانند من مگر ديوم اگر زانکه برنجم ز رقيب گر چه از قند تو همچون مگسم مي‌رانند عاقبت از شکرت شور...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سوي ديرم نگذارند که غيرم دانند
سوي ديرم نگذارند که غيرم دانند
سوي ديرم نگذارند که غيرم دانند

شاعر : خواجوي کرماني

ور سوي کعبه شوم راهب ديرم خوانندسوي ديرم نگذارند که غيرم دانند
چون شدم کشته ز تيغم به چه مي‌ترسانندزاهدان کز مي و معشوق مرا منع کنند
چون سر زلف پريشان تو سرگردانندروي بنماي که جمعي که پريشان تواند
کان دو زلف سيهش سلسله مي‌جنباننددل ديوانه‌ام از بند کجا گيرد پند
که رقيبان تو دانم که پري دارانندمن مگر ديوم اگر زانکه برنجم ز رقيب
گر چه از قند تو همچون مگسم مي‌رانندعاقبت از شکرت شور بر آرم روزي
شمع را شايد اگر پيش رخت بنشانندچون تو اي فتنه‌ي نوخاسته برخاسته‌ئي
زانکه در چشم تو سريست که مستان دانندحال آن نرگس مست از من مخمور بپرس
آب برخاک سر کوي تو مي‌افشانندخاک روبان درت دم بدم از چشمه‌ي چشم
که بصورت همه جسمند و بمعني جانندجان فروشان ره عشق تو قومي عجبند
گاه شکر شکني طوطي خوش الحانندعندليبان گلستان ضميرت خواجو


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما