دوشم وطن بجز در دير مغان نبود

دوشم وطن بجز در دير مغان نبود شاعر : خواجوي کرماني قوت روان من ز شراب مغانه بود دوشم وطن بجز در دير مغان نبود وز سوز سينه هر نفسم جز فغان نبود بود از خروش مرغ صراحي سماع من جز لعل جانفزاي بتان کام جان نبود دل را که بود بي خبر از جام سرمدي بيرون ز صحن روضه‌ي قدس آشيان نبود طاوس جلوه ساز گلستان عشق را گرد جهان بگشتم و او در جهان نبود کس در جهان نبود مگر يار من وليک ديدم گلي شکفته که در گلستان نبود بر هر طرف ز عارض آن ماه دلستان او را...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دوشم وطن بجز در دير مغان نبود
دوشم وطن بجز در دير مغان نبود
دوشم وطن بجز در دير مغان نبود

شاعر : خواجوي کرماني

قوت روان من ز شراب مغانه بوددوشم وطن بجز در دير مغان نبود
وز سوز سينه هر نفسم جز فغان نبودبود از خروش مرغ صراحي سماع من
جز لعل جانفزاي بتان کام جان نبوددل را که بود بي خبر از جام سرمدي
بيرون ز صحن روضه‌ي قدس آشيان نبودطاوس جلوه ساز گلستان عشق را
گرد جهان بگشتم و او در جهان نبودکس در جهان نبود مگر يار من وليک
ديدم گلي شکفته که در گلستان نبودبر هر طرف ز عارض آن ماه دلستان
او را ميان نديدم و او درميان نبودهمچون کمر بگرد ميانش درآمدم
در جويبار چشم من آب روان نبودجز خون دل که آب رخم را بباد داد
وين بحر را چو نيک بديدم کران بودگفتم کرانه بگيرم از آشوب عشق او
او را مکان نديدم و بي او مکان نبودکون ومکان بگشتم و در ملک هر دو کون
کز خويشتن برون شد و اينم گمان نبودخواجو گهي بنور يقين راه باز يافت


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما