دوشم وطن بجز در دير مغان نبود شاعر : خواجوي کرماني قوت روان من ز شراب مغانه بود دوشم وطن بجز در دير مغان نبود وز سوز سينه هر نفسم جز فغان نبود بود از خروش مرغ صراحي سماع من جز لعل جانفزاي بتان کام جان نبود دل را که بود بي خبر از جام سرمدي بيرون ز صحن روضهي قدس آشيان نبود طاوس جلوه ساز گلستان عشق را گرد جهان بگشتم و او در جهان نبود کس در جهان نبود مگر يار من وليک ديدم گلي شکفته که در گلستان نبود بر هر طرف ز عارض آن ماه دلستان او را...