به مهر روي تو در آفتاب نتوان ديد شاعر : خواجوي کرماني ببوي زلف تودر مشک ناب نتوان ديد به مهر روي تو در آفتاب نتوان ديد ولي چه سود که آن جز بخواب نتوان ديد دو چشم مست تو ديشب بخواب ميديدم فروغ آتش رويت در آب نتوان ديد اگر چه آب رخت عين آتشست وليک به هيچ روي مهي شب نقاب نتوان ديد چو ماه مهر فروزت به زير سايهي شب اگر چه در شب تار آفتاب نتوان ديد رخ تو در شکن زلف پرشکن ديدم بيار باده که جز در شراب نتوان ديد خواص چشمهي نوشت که جوهر روحست...