فتاده‌ام من ديوانه در غم تو اسير

فتاده‌ام من ديوانه در غم تو اسير شاعر : خواجوي کرماني بيا و طره برافشان که بشکنم زنجير فتاده‌ام من ديوانه در غم تو اسير اگر بوصف خطت شمه‌ئي کنم تحرير برآيد از قلمم بوي مشک تاتاري معبرم همه زلف تو مي‌کند تعبير چه خوابهاي پريشان که ديده‌ام ليکن زبان خامه ازين دل شکسته باز مگير چنين که باز گرفتي زبان ز پرسش من گمان مبر که تواني برون شدن ز ضمير اگر چنانکه تواني جدا شدن ز نظر ز دوستان قديمم نه ممکنست گزير ز بوستان نعيمم گزير هست وليک که...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فتاده‌ام من ديوانه در غم تو اسير
فتاده‌ام من ديوانه در غم تو اسير
فتاده‌ام من ديوانه در غم تو اسير

شاعر : خواجوي کرماني

بيا و طره برافشان که بشکنم زنجيرفتاده‌ام من ديوانه در غم تو اسير
اگر بوصف خطت شمه‌ئي کنم تحريربرآيد از قلمم بوي مشک تاتاري
معبرم همه زلف تو مي‌کند تعبيرچه خوابهاي پريشان که ديده‌ام ليکن
زبان خامه ازين دل شکسته باز مگيرچنين که باز گرفتي زبان ز پرسش من
گمان مبر که تواني برون شدن ز ضميراگر چنانکه تواني جدا شدن ز نظر
ز دوستان قديمم نه ممکنست گزيرز بوستان نعيمم گزير هست وليک
که درد عشق فزون آيد از بيان دبيرحکايت دل از آن رو کنم بديده سواد
برآيد از سر کلکم هزار ناله‌ي زيراگر به نامه کنم وصف آه و زاري دل
بخون ديده‌ي گرينده دمبدم تحريرکند شکايت هجر تو يک بيک خواجو


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط