اگر او سخن نگويد سخنست در دهانش

اگر او سخن نگويد سخنست در دهانش شاعر : خواجوي کرماني وگر او کمر نبندد نظرست در ميانش اگر او سخن نگويد سخنست در دهانش مشنو که هيچ نبود بلطافت دهانش من اگر بخنده گويم دهنش به پسته ماند که به آستين غبارم نرود ز آستانش برو اي رقيب و برمن سردست بيش مفشان بگذار تا بميرم بر چشم ناتوانش چو طبيب ما ندارد غم حال دردمندان چکنم که جان شيرين نکنم فداي جانش اگر او بقصد جانم کمر جفا ببندد چو کمين گشود گفتم نکشد کسي کمانش بت عنبرين کمندم بدو حاجب کمانکش...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اگر او سخن نگويد سخنست در دهانش
اگر او سخن نگويد سخنست در دهانش
اگر او سخن نگويد سخنست در دهانش

شاعر : خواجوي کرماني

وگر او کمر نبندد نظرست در ميانشاگر او سخن نگويد سخنست در دهانش
مشنو که هيچ نبود بلطافت دهانشمن اگر بخنده گويم دهنش به پسته ماند
که به آستين غبارم نرود ز آستانشبرو اي رقيب و برمن سردست بيش مفشان
بگذار تا بميرم بر چشم ناتوانشچو طبيب ما ندارد غم حال دردمندان
چکنم که جان شيرين نکنم فداي جانشاگر او بقصد جانم کمر جفا ببندد
چو کمين گشود گفتم نکشد کسي کمانشبت عنبرين کمندم بدو حاجب کمانکش
صفتش کنم که هستم متحير از بيانشبه چه وجه صورتي کاين همه باشدش معاني
که برون ز بي نشاني ندهد کسي نشانشبکجا روم چه گويم ز رخش نشان چه جويم
نبود مبارک آنکس که سيه بود زبانشغم دل بخامه گفتم که بيان کنم وليکن
که خلاص ازو ميسر نشود بعقل و دانشبخرد چگونه جوئي ز کمند او رهائي
دم صبح گو هوا گير و به آسمان رسانشچو در اوفتد سحرگه سخن از فغان خواجو


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط